اجتماعیمقالاتمهتدیانمهتدیان قبل از انقلاب اسلامی

یدالله ثابت راسخ کیست؟ (قسمت دوم)

شرحی مختصر از زندگانی یدالله ثابت راسخ:((منبع ما در این مقاله اولاً اطلاعاتی است که سرهنگ ثابت راسخ در متن کتاب “نشیب و فراز” از خویش ارائه کرده است و ثانیاً مصاحبه با افرادی است که وی را از نزدیک می‌شناخته‌اند، از جمله خواهرزاده‌ی آن مرحوم، جناب آقای هیبت‌الله ثابت راسخ (پدر شهید علیرضا ثابت راسخ) و دو تن از افرادی که در مسلمان شدن او نقش مؤثری داشته‌اند، آقایان حاج سید نورالدین شهرستانی و حاج مهدی اقارب‌پرست جا دارد در همین جا از ایشان و سایر عزیزانی که با بذل عنایت ویزه به ما یاری رسانیدند، تشکر و قدردانی کنیم.))

یدالله ثابت راسخ در حدود سال ۱۲۹۳ شمسی متولد شد. پدر وی میرزا احمدخان فریدنی (نائب) از رجال حکومتی بود که در شهربانی و در دستگاه ظل‌السلطان کار می‌کرد و مادرش بانویی مسلمان بود.
پس از این سخنرانی بود که سرهنگ ثابت راسخ مدتی در جلسه ماند و بعد از شنیدن سخنان دکتر پرویزی، به شدت در مورد عقاید خودش به فکر فرو رفت. من فکر می‌کنم آن حادثه تأثیر مهمی در روحیه‌ی او داشت. شاید داستان شیر خر چندان مهم نبود؛ اما او ناگهان احساس کرد با حجم انبوهی از اطلاعات غلطی مواجه است که به او تلقین کرده‌اند تا بهائی باقی بماند.»
گفت و گوی سرهنگ ثابت راسخ پس از این جلسه در مورد آیین بهائی با افرادی نظیر دکتر پرویزی و دکتر نگین و حاج مهدی اقارب‌پرست ادامه می‌یابد؛ گفت و گوهایی که به گفته‌ی خود ثابت راسخ، گاه تا نیمه‌شب ادامه می‌یافت و بقیه‌ی بحث به روز آتی موکول می‌شد. قائمیت حضرت حجت (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و ظاهر نبودن ویژگی‌های قائم در باب، از محوری‌ترین گفت و گوهای سرهنگ با افراد مذکور بوده است. محل گفت و گوها گاهی در منزل مسکونی سرهنگ و گاهی در منزل مسلمانان بوده است.
حاج مهدی اقارب‌پرست می‌گوید: «بارها با ثابت راسخ در مورد بحث قائمیت باب گفت و گو کردیم. او آثار باب را به خوبی مطالعه کرده بود و به آن‌ها تسلّط داشت. اشارات مکرر و صریح باب به قائمیت حضرت حجت‌بن الحسن (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در دو کتاب تفسیر سوره‌ی کوثر و تفسیر سوره‌ی یوسف او را سخت به فکر فرو می‌برد. او هر بار فرصت می‌خواست تا جواب پرسش‌های ما را در تعارض ادّعای قائمیت باب با اعترافات او به قائمیت حضرت حجت (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بیابد و ما را روشن کند؛ اما هر بار گویا گوشه‌ای دیگر از ذهن او روشن می‌شد و البته او در برابر پرسش‌های جدید و یافته‌های خود مقاومت نمی‌کرد و سعی داشت هیچ‌گاه از مسیر انصاف و عدالت خارج نشود.»
طولی نمی‌کشد که سرهنگ نتیجه می‌گیرد بحران بعد از شوقی بروزِ خارجیِ چالش‌هایی به مراتب عمیق‌تر و ریشه‌ای‌تر است که تمامی ارکان این دیانت را در برگرفته است. مباحثات او با افرادی نظیر دکتر پرویزی، دکتر نگین، حاج آقا حسن رفیعی، حاج مهدی اقارب‌پرست و حاج آقا محمدعلی امامی بالمآل منجر به آن می‌شود که او در حدود سال ۱۳۴۵ بر تمام سابقه‌ی قبلی خود و منزلت اجتماعی‌اش نزد هم‌کیشان بهائی پشت پا بزند و مسلمان شود. آری! یدالله ثابت راسخ که آن‌چنان در اعتقاد خود بر بهائیت پا برجا بود که آزار و اذیت هم‌قطاران باعث تبری جستنش از بهائیت نمی‌شد. در برابر استدلال و منطق، چنان نرم و خاضع گردید که به سرعت در زمره‌ی مخالفان بهائیت درآمد.
 سرهنگ پس از مسلمان شدن در اصفهان به مشهد نیز سفر می‌کند و با آیت‌الله میلانی از مراجع تقلید وقت، ملاقات می‌کند ودر آنجا بار دیگر از کیش سابق خویش اعلام بی‌زاری می‌کند. این سفر از جمله خاطرات شیرین اوست که به خصوص با شرکت در مراسم غبارروبی حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) در ذهن او ماندگار می‌شود.
اما مسلمان شدن سرهنگ ثابت راسخ برای او بی‌هزینه نیست. او در برهه‌ای اسلام را برمی‌گزیند که قدرت و نفوذ بهائیان در ساختارهای سیاسی و نظامی رژیم پهلوی حداکثری است؛ دورانی که بهائی بودن برای پیشرفت در دستگاه حاکمه، یک امتیاز که البته محرمانه است به حساب می‌آید. علاوه بر این مواجهه‌ی هم‌کیشان سابق او با این عضو جدا شده نیز برخوردی قهرآلود و خشن است. در مرام آنان سزای کسی که به اختیار خویش دست از این کیش برکشد، “طرد روحانی” است. در این مجازات حتی نزدیک‌ترین اقوام وی نیز حقّ کوچک‌ترین کلام یا مراوده‌ای با او را ندارند. تحمل این رفتار به خودی خود برای شخصی که قریب پنج دهه به عنوان یک بهائی و در جامعه‌ی آنان زیسته است، می‌تواند دشوار باشد؛ اما مطلب به اینجا ختم نمی‌شود و برخی از هم‌کیشان سابقش بخشی از اموال شخصی او را هم به حیله‌هایی از دستش خارج می‌کنند و از این حیث، او را از لحاظ مالی نیز تحت فشار قرار می‌دهند. شعله‌ی این رفتارهای خشن دامان همسر بهائی‌اش را نیز می‌گیرد و البته منجر به تسریع در مسلمان شدن او و پیوستنش به ثابت راسخ می‌شود.
از جمله اقدامات دیگر بهائیان علیه او، مصادره‌ی پس‌انداز او در «شرکت امنا» است. شرکت امنا کارتل اقتصادی بهائیان در ایران محسوب می‌شد که ثابت راسخ یک میلیون تومان از پس‌انداز شخصی‌اش را در اختیار این شرکت قرار داده بود تا با آن سرمایه‌گذاری کنند و در دوران بازنشستگی، اصل و سود پول را به او برگردانند.((طبعاً این مبلغ در سال ۱۳۴۶ رقم بسیار هنگفتی محسوب می‌شده است.)) اما هنگامی که وی مسلمان می‌شود و به این بنگاه مراجعه می‌کند تا پول خود را باز پس بگیرد، بهائیان از پس دادن اموال او خودداری می‌کنند و تلاش او از مجاری قانونی نیز به علت نفوذ بهائیان به جایی نمی‌رسد. لذا آنان اصل و سود پول او را از او دریغ می‌دارند و ضربه‌ی مهم دیگری بر او وارد می‌کنند.
اما این فشارهای روحی و مادی هیچ‌کدام باعث نمی‌شود که سرهنگ ثابت راسخ دست از تصمیم خویش بردارد. خود به سراغ بهائیان می‌رود و خصوصاً کسانی را پیش‌تر برایشان از بهائیت گفته و آن‌ها را بدان سو خوانده، هدف می‌گیرد. سفرهای متعدّدی بدین منظور انجام می‌دهد و گفت و گوهای زیادی بین او و این قبیل افراد صورت می‌پذیرد؛ از جمله مسافرتی به تبریز دارد تا یکی از همکاران پیشین خود را که بر اثر تبلیغ او به بهائیت گرویده است، از یافته‌های جدید خود مطلع سازد و او را به دین اسلام درآورد.
سرهنگ ثابت راسخ تا پایان عمر می‌کوشد آن‌چه را دریافته است با دیگران نیز در میان بگذارد. او حتی برای کسانی که حاضر به شنیدن سخنانش نمی‌شوند، اقدام به تهیه‌ی کارت پستال‌هایی می‌کند تا از این طریق سخن خود را به آنان برساند. برخورد تشکیلات بهائیت با این اقدامات درخور توجه است. از بهائیان خواسته می‌شود این قبیل مرسولات را بدون آن که بخوانند، از بین ببرند.
اما تکاپوی مرحوم ثابت راسخ پایان نمی‌پذیرد. بنا بر گفته‌ی دوستانش، او هر جا که می‌نشیند از اقدامات خلاف و معضلات بهائیت می‌گوید. او که ذهنی منطقی و حق‌جو و قانون‌مدار دارد، می‌کوشد این گفته‌ها را مستند و مکتوب سازد، لذا به تدوین نوشته‌هایی می‌پردازد که از واقعیت‌های بهائیت پرده برمی‌دارد. که این گفته‌ها و نوشته‌ها در کتاب “نشیب و فراز” جمع‌بندی شده است.
ثابت راسخ پس از مسلمان شدن رابطه‌ی بسیار خوبی با مسلمانان اصفهان و فریدن برقرار می‌کند و برای جبران گذشته‌ی خود، به برگزاری جشن‌های مفصلی در ایام نیمه‌ی شعبان و به مناسبت میلاد حضرت حجت‌بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می‌پردازد. حاج مهدی اقارب‌پرست می‌گوید: «جشن نیمه‌ی شعبان را به هزینه‌ی شخصی خود و در منزل خودش برگزار می‌کرد و خودش هم سخنرانی می‌کرد. درباره‌ی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخنرانی می‌کرد و بعد هم علیه بهائیت مطالب مفصلی می‌گفت. او حتی برای میهمانانش هدایایی نیز تهیه می‌کرد و به عنوان یادبود در پایان جشن به انان تقدیم می‌کرد.»
انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ زمینه‌ی احقاق بعضی از حقوق پایمال شده‌ی سرهنگ ثابت راسخ را فراهم می‌کند. او نامه‌ای به دفتر امام خمینی می‌نویسد و از مصادره‌ی اموالش توسط شرکت امنا شکایت می‌کند. این شکایت به دادگاه انقلاب ارجاع داده می‌شود و دادگاه انقلاب بعد از بررسی مدارک ثابت راسخ، حکم بازگرداندن اصل و سود پول سرهنگ را صادر می‌کند. دادگاه انقلاب از سرهنگ می‌خواهد که اموال شرکت امنا را برای مصادره معرفی کند تا دادگاه بتواند با مصادره‌ی آن، حقوق از دست رفته‌ی او را بازگرداند. سرهنگ که با بهائیان و اموال انان به خوبی آشناست، شروع به معرفی اموال شرکت امنا به دادگاه انقلاب می‌کند و سرانجام بعد از دوازده سال، حقوق خود را دریافت می‌کند.
سرانجام سرهنگ ثابت راسخ در سال ۱۳۸۰ و پس از هشتاد و هفت سال زندگی از دنیا می‌رود و در روستای پدری‌اش، «دهق» فریدن به خاک سپرده می‌شود و نزد آشنایان تصویر انسانی صدوق، با ایمان، با شهامت، و مهربان از خود به جای می‌گذارد. روحش شاد.
 
کلیک کنید: قسمت اول

 

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دوازده − دوازده =

دکمه بازگشت به بالا