مصاحبه‌هامقالاتمهتدیانمهتدیان بعد از انقلاب اسلامی

مصاحبه‌ای خواندنی با خانم عهدیه محمدحسینی (قسمت دوم)

چکیده‌‎ای از مصاحبه‌ی بسیار ارزشمند با خانم عهدیه محمدحسینی (ثمالی)، خواهر دکتر نصرت‌اله محمدحسینی مبلّغ سرشناس بهائی را آماده کرده‌ایم و در اختیار خوانندگان عزیز قرار می‌دهیم. ایشان بعد از تحقیقاتی که کردند، مشرف به اسلام شدند و نوشته‌های خیلی زیبایی نوشته‌اند که در این گفت‌وگو توضیح داده‌اند که چه شد که تأملاتشان به ترک بهائیت انجامید و به دامان اسلام مشرف شدند؛ صحبت‌های ایشان شیرین و عاطفی است. وقتی نوشته‌هایشان را می‌خوانیم، احساس می‌کنیم که از دل سخن می‌گویند و طبیعتاً با سنّی هم که دارند، جوهره‌ی تجربیات انسانی را در اختیار دیگران می‌گذارند و دوست دارند دیگران هم با این گوهر آشنا شوند.

یکی از نکات دیگری که مطرح است، این است که بهاءالله درمورد جانشین خودش می‌گوید، اول غصن اعظم باشد که عباس‌افندی است و دوم محمد‌علی باشد ((مقصود از این آیه‌ی مبارکه غصن أعظم بوده * … قد قدّر اللّه مقام الغصن الأکبر بعد مقامه انّه هو الآمر الحکیم * قد اصطفینا الأکبر بعد الأعظم أمراً من لدن علیم خبیر * (بهاءالله، الواح مبارکه چاپ مصر، کتاب عهدی، ص۴۰۲)) عبدالبهاء که جای پدر را می‌گیرد، برادرش را کنار می‌زند و می‌گوید از راه منحرف شده و نباید جانشین باشد. درحالی‌که نص بهاءالله درمورد جانشینش اول غصن اعظم بوده و بعد محمدعلی. نکته اینجاست که آیا بهاءالله می‌دانسته که محمدعلی منحرف خواهد شد یا نمی‌دانسته است؟ اگر می‌دانسته که منحرف خواهد شد، چرا او را تعیین کرد و اگر نمی‌دانسته، این چه پیامبری است که خبر نداشته جانشینش منحرف خواهد شد؟!

از این چراها بسیار زیاد است، بعضی اهمیت می‌دهند و بعضی می‌گویند حتماً باید همین‌طور باشد که این ناراحت‌کننده است که چرا بهائی‌ها اهمیت نمی‌دهند؟ تصور من این است که نمی‌توانند بپذیرند این آیین الهی نیست.

نقش تشکیلات در این زمینه چقدر است؟

خیلی زیاد است. تشکیلات برای بهائی‌ها مهم است. ممکن است که برنامه‌های دیگر تعطیل شود ولی تشکیلات نه. من خودم از بچگی هم تشکیلات را دوست نداشتم. درس اخلاق می‌رفتم ولی با میل نبود. ضیافت ۱۹ روزه شرکت می‌کردم، ولی در قلبم مایل نبودم و تمایلی نداشتم.

درباره‌ی این تشکیلات و رأس آن، که بیت‌العدل است، افراد زیادی صحبت کرده‌اند، همان‌طور که شما هم می‌فرمایید، بهائیت به‌شکل یک سازمان یا کالت یا حزب است و از صورت دین خارج شده است.  نه نفر آدم معمولی دور هم جمع می‌شوند و می‌گویند مصون از خطایند به عصمت الهی. این افراد تا قبل از اینکه کسی به آن‌ها رأی بدهد، افراد عادی بودند، حالا که عضو بیت‌العدل شدند، یک دفعه مصون‌اند به عصمت الهی؟ از ابتدا هم بهائیانی به نام بهائیان ارتدکس با این‌ها مخالفت کردند و معتقدند بیت‌العدل جعلی است، بیت‌العدل تقلبی است، بیت‌العدلی درست است که ولی‌امرالله بالای سرش باشد. بعد از شوقی که ولی‌امراللهی نبود، این بیت‌العدل بدلی است. بهائیان ارتدکس هم سایت و تشکیلاتی دارند و پیروانی. شما هم فرمودید که این تشکیلات است که افراد را نگه داشته است؛ آن‌ها را هدایت می‌کند که باید درس اخلاق بروید، ضیافت بروید، مهاجرت کنید یا نکنید، الان رأی دهید یا ندهید. مثل یک حزب، بهائی‌ها را تحت‌فشار قرار می‌دهد و نمی‌گذارد تکان بخورند و غیر از آن کاری بکنند. به ‌هر‌حال این تشکیلات دینی نیست. پیامبران به مردم می‌گویند: إنّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً. ما راه را نشان می‌دهیم، خواستید بیایید، خواستید نیایید. امّا اگر یک بهائی بگوید من نمی‌خواهم فلان دستور شما را گوش کنم، بیانیه‌ی شما درمورد جشن دویستمین سال باب را نمی‌خواهم اجرا کنم، آیا می‌گویند اشکالی ندارد یا بلافاصله سؤال‌ها از او شروع می‌شود؟ به‌قول شما توبیخ می‌کنند و بعد هم طرد و … خانم ثمالی، درمورد احکام بهائی نکات دیگری را هم در نوشته‌هایتان مطرح کرده‌اید. اگر دوست دارید، به آن‌ها هم اشاره کنید:

یکی دیگر از مسائل بغرنج، حمل جنازه در آیین بهائی است. مطابق احکام بهائی حمل جنازه نباید بیشتر از یک ساعت طول بکشد. از وقتی جنازه را برداشتند تا زمانی که به محل دفن برسند، یک ساعت یا کمتر از آن باید طول بکشد. فقط یک ساعت وقت است که او را دفن کنند. با خودم می‌گفتم با این همه ترافیک که در شهرها هست، واقعاً امکان‌پذیر نیست که میت را سر یک ساعت به محل دفن حمل کنند. این برای من مسأله بود که فکرم را پریشان می‌کرد.

عهدیه 2

خداوند این شجاعت را از شما قبول کند و به سایر دوستان و هم‌کیشان هم بدهد که ان‌شاءالله به این نور حقیقت که شما رسیدید آن‌ها هم برسند. یکی از مشکلات بهائی‌هایی که می‌خواهند مسلمان شوند، ترس از طرد و از دست دادن خانواده است. خاطرات صبحی، فضای عجیبی را در این زمینه نشان می‌دهد. او می‌گوید: روزی که من به برخی مسائل اعتراض‌ کردم و آگاه شدم و بهائیت را کنار گذاشتم، شب به خانه‌ی پدرم رفتم. دیدم پدرم گریه می‌کند. گفتم چرا گریه می‌کنید؟ گفت: پسرم، به من گفته‌اند که دیگر تو را در خانه راه ندهم و این برای من سخت است، اما چون به من دستور داده‌اند برو بیرون. گفت: پدرم خیلی ناراحت بود و گریه می‌کرد و من هم نمی‌خواستم خلاف میل ایشان رفتار کنم. از خانه بیرون آمدم درحالی‌که هیچ‌ جایی نداشتم که بروم. سرگردان در خیابان قدم می‌زدم. هوا هم سرد بود و گرسنه هم بودم و هیچ‌ چیز هم برای خوردن نداشتم. همین‌طور که می‌رفتم، کنار سطل زباله‌ای که مردم می‌گذاشتند رسیدم، داخلش دنبال چیزی خوراکی می‌گشتم. به‌تمام بهائی‌ها هم گفته بودند به او توجه نکنید، کار ندهید، تا خائباً کاسراً بمیرد و … صبحی این‌ها را در کتابش شرح می‌دهد که آن‌ها با یک مطرود چه می‌کنند. در خانواده خواهر، شوهر، همسر نباید با او سلام و کلام کنند. این‌ها کسانی را که مطرود می‌شوند، خیلی اذیت می‌کنند.

وقتی پدرم تبری‌نامه نوشت، از طرف محفل آمده بودند و خیلی با او صحبت کردند و او را تحت فشار گذاشتند که بیا و توبه کن. پدرم خیلی تحت فشار قرار گرفت و گفت: به‌خاطر شما توبه می‌کنم ولی قلب من با بهائی‌ها نیست! ولی به‌خاطر شما که این‌قدر جزع و فزع می‌کنید، می‌گویم، اشتباه کردم که گفتم بهائی نیستم. بهائی هستم ولی قلباً به‌همان که قبلاً گفته بودم، ایمان داشتم.

 

کلیک کنید: قسمت اول

 

منبع: فصل‌نامه بهائی‌شناسی، شماره ۶

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × 3 =

دکمه بازگشت به بالا