سخن سردبیر

خاطرات مینو و امام زمانش (عج)

قسمت 1

به مناسبت میلاد با سعادت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و هدیه به ساحت مقدس ایشان خاطراتم را منتشر میکنم

فرصت یعنی زمان خواستن…

برای منی که ده سال راهو اشتباه رفته بودم، فرصت به معنی راهی بود برای جبران

هر روز این پا و اون پا میکردم اما بالاخره شهامت بیان داستان  رو پیدا کردم

من راه پر فراز و نشیبی رو طی کردم.

این راه برای هر کسی ممکنه پیش بیاد

مهم نیست در ظاهر دغدغه دینی داشته باشی یا نه … بفکر امام زمان باشی یا نه

اگه نا آگاه باشی ممکنه وارد جریانی بشی که فکرش رو هم نمیتونی بکنی!

📌 در ادامه تجربیاتی که در این ده سال داشتم رو براتون میگم

تجربیاتی که جایی نخوندید و خودم شخصا لحظه به لحظه شو حس کردم.

من در خانواده ای صمیمی و پر محبت بزرگ شدم. از نظر مذهبی مثل اغلب جامعه، معتقد به خدا و پیامبرش و انجام نماز و روزه بودیم. اما اعتقاداتمون پایه و اساس محکمی نداشت و تقلید کورکورانه بود و چرایی خیلی چیز ها رو نمیدونستیم؛ و چون مشکلی هم پیش نیومده بود، هیچوقت بطور جدی دنبال تحکیم باور هامون نبودیم .

اما متاسفانه آدم همیشه بخاطر ندونسته هاش و بی گدار به آب زدن آسیب می بینه.

گاهی اوقات آسیب کوچیکه، مثل ضرر مالی در خرید جنس تقلبی

گاهی آسیب از جنس غمه، مثل شکست عاطفی

هر چقدر اون موضوع حیطه بزرگتری داشته باشه، آسیبش هم بیشتره .

آسیبی که من دیدم هم دنیامو خراب میکرد هم آخرتم رو، چون از جنس اعتقادات بود.

همیشه وقتی پای موضوع مهمی وسطه باید بیشتر حساسیت به خرج داد و دقت کرد و اطلاعات کافی و حقیقی بدست آورد .

من وارد مسیری شدم که فکر میکردم امام زمانم رو پیدا کردم…

وقتی خیلی بچه بودم خواب ائمه رو دیدم که شفاعتمون کردن و من رو امام زمان شفاعت کردن؛ از اون لحظه که این خواب رو دیدم دنیای کودکیم متفاوت شد…

علاقه ی خاصی به حضرت پیدا کردم، دنبال راهی بودم که به ایشون برسم و خدمتگزارشون باشم. این علاقه رو با مسجد رفتن، کمک کردن به دیگران و کار های دیگه دنبال می کردم و شوق و ذوق زیادی داشتم.

پدرم هم چند وقتی بود که علاقه زیادی به امام زمان پیدا کرده بودند…که قبلا اینطوری ندیده بودیمشون.

صبح جمعه مادرم، با شنیدن صدای گریه پدرم، موقع خوندن دعای ندبه بیدار میشد. این شرایط بستر مناسبی بود، بستری که باید به سمت درستی حرکت میکرد.

مثل هر گرایش و استعدادی که انسان داره، در صورتی که درست پرورش داده نشه باعث آسیب و انحراف فرد میشه و هدر میره

مراقب استعداد ها و علایق وجودیتون باشید ، و به جایگاهی که از این علاقه و استعداد میخواید استفاده کنید خیلی دقت کنید؛ که درست و حقیقی باشه.

در ادامه پدرم رو بهتون معرفی میکنم چون نقش مهمی در شکل گیری این جریان داشتند.

پدرم مرد خوش قلب و مهربونی هست، عاشق مسافرت رفتن با خونواده… نهایت تلاشش رو برامون میکنه و چیزی که من از پدرم یاد گرفتم اینه که لقمه حلال در زندگی خیلی مهمه .

از مادرم بگم که عاشق پدرم و فرزندانش هست. نمونه ی فداکاری و مهربونی و دلسوزیه… و خیلی با من دوسته

من اولین فرزند خونوادم و اینطور که مامانم میگه همیشه یه دختر متفکر و آروم بودم که بازیگوشی های خاص خودم رو دارم .

طوری بزرگ شدم که همیشه برای دنبال کردن کنجکاوی هام آزاد بودم و همپای برادرم دنیا رو کشف میکردم و محدودیتی برای خودم قائل نبودم

بابا داخل یه پاساژ مشغول به کار فروشندگی بود و همراه شریکش یه فروشگاه کوچیک داشتن.

بابا بخاطر شغلش با همکارا و افراد زیادی در ارتباط بود… روز ها میومد و می رفت و ایام به کام تا اینکه شریک بابا فوت شدن !

و اینجا بود که زندگیمون وارد شرایط سخت شد…

بابا بیکار شد و این بحران سختی بود. احترام و ارزشی که دیگران برای پدرم قائل بودن کمرنگ شد…و اطرافیان شروع به سرزنش و دست کم گرفتن پدرم کردند و این فشار روحی بدی بود.

و اعتماد بنفس آدمو میکشت…  این سختی ها ما رو قوی کرد … تا اینکه بابا سراغ شغل دیگه ای رفت.

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

12 + 15 =

دکمه بازگشت به بالا