اجتماعیمقالاتمهتدیانمهتدیان قبل از انقلاب اسلامی

یدالله ثابت راسخ کیست؟ (قسمت اول)

شرحی مختصر از زندگانی یدالله ثابت راسخ:((منبع ما در این مقاله اولاً اطلاعاتی است که سرهنگ ثابت راسخ در متن کتاب “نشیب و فراز” از خویش ارائه کرده است و ثانیاً مصاحبه با افرادی است که وی را از نزدیک می‌شناخته‌اند، از جمله خواهرزاده‌ی آن مرحوم، جناب آقای هیبت‌الله ثابت راسخ (پدر شهید علیرضا ثابت راسخ) و دو تن از افرادی که در مسلمان شدن او نقش مؤثری داشته‌اند، آقایان حاج سید نورالدین شهرستانی و حاج مهدی اقارب‌پرست جا دارد در همین جا از ایشان و سایر عزیزانی که با بذل عنایت ویزه به ما یاری رسانیدند، تشکر و قدردانی کنیم.))

یدالله ثابت راسخ در حدود سال ۱۲۹۳ شمسی متولد شد. پدر وی میرزا احمدخان فریدنی (نائب) از رجال حکومتی بود که در شهربانی و در دستگاه ظل‌السلطان کار می‌کرد و مادرش بانویی مسلمان بود.
میرزا محمدخان تحت تأثیر تبلیغات صدرالعلماء((این شخص مورد توجه ویژه‌ی عبدالبهاء نیز بوده است. در کتاب گنجینه‌ی حدود و احکام از لوح صدرالعلماء یاد شده است.)) یکی از مبلغان به نام بهائی، این آیین را برگزید و متعاقباً عبدالبهاء برای او نامه‌ای فرستاد و از وی تجلیل کرد. به تبع میرزا محمد و فرزندانش حسین، عبدالله و یدالله نیز بهائی شدند.
یدالله که بهائی و بهائی‌زاده محسوب می‌شد، به ارتش پیوست و از آن جایی که در زمینه‌ی حقوق تحصیلاتی داشت، در دادگاه نظامی نیز مشغول به کار شد. لذا او واجد روحیه‌ای منظم، حق‌جو و آشنا به قانون بود.
ثابت راسخ آن‌چنان به آیین بهائیت باورمند بود که حتی گاهی آزار و اذیت ناشایست هم‌قطاران ارتشی خود را به خاطر بهائی بودن تحمل می‌کرد؛ ولی حاضر به دست کشیدن از مرام خود نبود. او خود تعریف می‌کند که در ایام جوانی و هنگام حضور در دانشکده‌ی افسری، شبی از شب‌های زمستان، برخی از هم‌قطارانش او را به زور برهنه کردند و در استخری که آب آن از سرما کاملاً یخ زده بود، انداختند. آنان نمی‌گذاشتند تا ثابت راسخ از استخر بیرون بیاید و از او می‌خواستند از آیین خود تبری بجوید اما او به دلیل آن که عمیقاً به بهائیت ایمان داشت، این اذیت را تحمل کرد، ولی از دین خود دست نشست.
او آن‌چنان در باور خود به بهائیت راسخ بوده که گاهی به صورت داوطلبانه برای بحث و گفت‌وگو با بزرگان اصفهان به نزد ایشان می‌رفته است. از جمله یک نوبت با مرحوم آیت‌الله خادمی ملاقات داشته و بحث و مناظره‌ی آنان به درازا کشیده است. او به شدت از آیین خود دفاع می‌کرده و بسیاری را به گرویدن به بهائیت تشویق کرده است.
یدالله ثابت راسخ دو ازدواج در طول زندگی خود داشته است. ازدواج اول او با یکی از نزدیکان «اسدالله علم» چهره‌ی متنفذ دستگاه پهلوی بوده است که بر اثر اختلافات سرانجام از یکدیگر جدا شده‌اند. اختلاف میان ثابت راسخ و همسر نخستش، بالا می‌گیرد و دادگاه مسئول رسیدگی به این اختلاف می‌شود. اما نفوذ اسدالله علم در رأی دادگاه به شدت تأثیر می‌کند و صداقت ثابت راسخ، با رأی دادگاه علیه او خدشه‌دار می‌شود و همین موضوع زمینه‌ی بازنشستگی زود هنگامش را از ارتش فراهم می‌کند.
ثابت راسخ پس از این رویداد تلخ برای بار دوم ازدواج می‌کند. همسر دوم او اما بهائی بوده است و بعدها با مسلمان شدن ثابت راسخ، او نیز به دین اسلام روی می‌آورد.
یدالله ثابت راسخ انسانی صاحب فضل بوده که زبان عربی را به خوبی می‌شناخته و آثار باب را به دقّت مطالعه می‌کرده است. آثار باب در مقطعی از زندگی او، تمام توجّهش را به سوی خود جلب کرده است. او که یک بهائی مؤمن و مبلغ بوده است، پس از مطالعه‌ی آثار باب، بیان رمزگونه و اشارات باب به ویژه در علم حروف و اعداد، نظرش را جلب می‌کند و حتی مقطعی از عمر خود را به فراگیری این علوم می‌پردازد.
شاید یکی از مهم‌ترین اتفاقاتی که مقارن با دوران زندگانی سرهنگ ثابت راسخ رخ می‌دهد و تأثیری مهم بر او به جا می‌گذارد، مرگ ناگهانی شوقی افندی در سال ۱۳۳۶ شمسی است. با مرگ شوقی آیین بهائی با بحرانی عمیق مواجه می‌شود. از یک سو طبق نص عبدالبهاء که پیشوای پیشین بهائیان بود در الواح وصایا، مردی از نسل شوقی باید پس از او پیشوایی معنوی بهائیان (ولایت امر) را بر عهده بگیرد و از سوی دیگر، شوقی افندی در حالی از دنیا می‌رود که بر خلاف پیش‌بینی عبدالبهاء، فرزندی ندارد و هیچ‌گونه وصیتی نیز در این باب به جای نگذاشته است. این بحران که هم مشروعیّت معنوی بهائیت را هدف گرفته بود و هم در تعیین تکلیف دارایی‌های چشم‌گیر به جا مانده از شوقی مؤثر بود، توجه بهائیان مطرح آن روزگار را به خود جلب کرد.
سرهنگ ثابت راسخ چنین دورانی را درک می‌کند. او از راه‌حل «ایادی امرالله» برای بحران زدایی آگاهی می‌یابد و اقداماتشان را رصد می‌کند و هم‌زمان ادعای چارلز میسون ریمی در مورد ولی امری‌اش پس از شوقی را نیز می‌شنود؛ امّا چالش‌ها بنیادی است و سرهنگ را به اندیشه فرو می‌برد. او برای برهه‌ای، راه اکثریت (راه حل ایادیان امرالله) را قانع‌کننده نمی‌یابد و رو به انشعاب ریمی می‌آورد و حتی منشی اولین محفل بهائیان ریمی ایران می‌شود تا از بحران مشروعیّت پیش آمده گریزی بیابد.
در همین دوران است که سرهنگ راسخ برای نخستین بار با نقدهای مسلمانان بر اصل بهائیت که هر دو گروه ریمی و سایر بهائیان غیر ریمی را در بر می‌گیرد، به صورت جدی مواجهه پیدا می‌کند.
ماجرای سخنرانی دکتر پرویزی در منزل آقای «سلامتیان گزفروشان» یکی از مراحل مسلمان شدن ثابت راسخ است. حجت‌الاسلام و المسلمین حاج سید نورالدین شهرستانی در شرح ماجرای آن روز می‌گوید: «سخنرانی‌های مذهبی در اصفهان، هر از چند گاهی تشکیل می‌شد. نوع این سخنرانی‌ها بدین صورت بود که برخی بهائیان یا افرادی که با بهائی‌ها مراوده داشتند، به ان دعوت می‌شدند. معمولاً آقای دکتر نگین یا آقای دکتر پرویزی سخنران اصلی جلسه بودند، اما این امکان وجود داشت که در صورتی که حاضران در جلسه با بخش‌هایی از سخنرانی مخالفت داشتند، اجازه بخواهند و پشت تریبون بیایند و مخالفت خود را ابراز کنند. لذا جلسات پرشوری از این دست در اصفهان برگزار می‌شد.
آن روزها من تازه از عراق به ایران آمده بودم و در یکی از این جلسات حاضر بودم. هنگامی که سخنرانی آقای دکتر پرویزی به بیان احکام کتاب بیان رسید، این عبارت از کتاب بیان را خواند و شروع به نقد آن کرد:
لاتَرکَبُنَّ البَقَرَ و لاتَحمِلَنَّ عَلَیهِ مِن شَیءٍ … وَ لاتَشرِبَنَّ لَبَنَ الحَمیرِ.
بر گاو سوار نشوید و بر او چیزی بار نکنید و شیر خر نخورید … .
سخن دکتر پرویزی در آن جلسه این بود که: واقعاً این تعالیم به کار چه کسی می‌آید؟! چه کسی شیر خر می‌خورد و این نهی از شیر خر خوردن، چه دردی را دوا می‌کند؟! آیا خداوند تعالیم بهتری برای بشر بعد از هزار و دویست سال نداشته است که چنین مطالبی به عنوان وحی تلقی شود؟! آیا می‌توان پذیرفت که این کلمات نسخ کننده‌ی کتاب قرآن است؟!
سخنرانی ایشان خیلی داغ شده بود. ناگهان سرهنگ ثابت راسخ دستش را بلند کرد و گفت که من می‌خواهم مطلبی بگویم. طبق مقررات جلسه به ایشان اجازه دادند پشت بلندگو بیاید. سرهنگ راسخ در توجیه این تعالیم باب گفت: در عراق به طور گسترده مردم از شیر خر استفاده می‌کنند و همین الان هم این مسئله هست. شیر خر مضرات زیادی دارد و باب برای دفع این ضرر و زیان از مصرف آن نهی کرده‌اند. لذا بیان این مطالب خیلی هم حساب شده است.
این صحبت سرهنگ ثابت راسخ بر من گران آمد. من که تازه از عراق برگشته بودم، احساس کردم که این مطلب خلاف واقع است. با همان لهجه‌ی عربی گفتم: من هم می‌خواهم مطلبی بگویم.
نوع لباس من در جلسه که لباس عربی بود و لهجه‌ی عربی و ادای مخارج دقیق حروف به زبان عربی، باعث شد که ثابت راسخ ناگهان جا بخورد.
از جا بلند شدم و گفتم: پدرت شیر خر می‌خورد! من عراقی‌ام! هنوز یک هفته نیست به ایران آمده‌ام. ما در عراق لبن بقر می‌خوریم. سرشیر می‌خوریم. شیر گاومیش و میش می‌خوریم. ما هیچ وقت شیر خر نمی‌خوریم.
اعتراض شدید من با آن سر و وضع و لهجه‌ی عربی و الفاظ مخلوط فارسی و عربی من باعث خنده‌ی حضار از یک سو و البته سکوت سرهنگ از سوی دیگر شد. سرهنگ عذرخواهی کرد و گفت: به من این‌طور گفته بودند. فکر می‌کردم عراقی‌ها شیر خر می‌خورند. عذرخواهی می‌کنم. بعد آرام سر جایش نشست و دکتر پرویزی به سخنانش ادامه داد.

ادامه این مقاله را در قسمت دوم مطالعه نمایید …
کلیک کنید: قسمت دوم
اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست − هشت =

دکمه بازگشت به بالا