مصاحبه با بهزاد جهانگیری( یک نجات یافته از بهائیت) “قسمت چهارم”
قسمت چهارم
آقای «بهزاد جهانگیری» یکی دیگر از بهاییان که از دام این فرقه نجات یافته است که رمضان سال ۸۵ مصاحبهای با روزنامه کیهان در خصوص فرقه بهاییت انجام داده است که امید مورد توجه شما قرار بگیرد.
ازدواجهای تشکیلاتی در جامعه بهائی چند درصد است؟
کل ازدواجهای بهائیان تشکیلاتی است. تعداد افراد جامعه بهائی کم است و بالاخره بهائیها، خصوصاً جوانان با مسلمانها ارتباط دارند و رفتار مسلمانان رویشان اثر میگذارد و خیلی از جوانهای بهائی دوست ندارند با کسی ازدواج کنند که هر روز خدا با چند جوان دیگر هم ارتباط دارد. این تعصب ذاتی ایرانیان است. علاوه بر اینکه در مسلمانها مضاعف هم هست؛ جوان ها بیشتر راغبند با مسلمان ازدواج کنند که حجابی داشته باشند یا لااقل با جوانهایی مثل خودشان رابطه نداشته باشد ولی این اجازه را به آنها نمیدهند و به زور با فرد دیگری ازدواج میکنند.
این سوال برای خوانندگان ما مطرح میشود که چطور شما زمانی به همراه همسرتان تصمیم میگیرید مسلمان شوید و با هم قدم در راه میگذارید ولی بعد از موفقیت در این کار و در حالی که انتظار میرفت زندگیتان محکمتر از گذشته شود، این طور نشد و کار شما به متارکه کشید؛ اگر جوابتان برای این سوال خانوادگی و یا خصوصی است که از طرح آن منصرف میشویم ولی اگر نکته دیگری هست بفرمایید؟
ببینید ازدواج ما تشکیلاتی بود و لذا فلسفه ایجاد و بقاء زندگی تحمیلی ما اعتقاد به فرقه سیاسی بهائیت بوده، حال که از بهائیت خارج شدیم و از حصر تشکیلات و قید و بندهای فرقهای خلاص شدیم میتوانستیم برای بقیه عمر خودمان آزدانه تصمیم بگیریم، لذا با همفکری و توافق از هم جدا شدیم تا هیچ اثری از تشکیلات بهائیت در بقیه عمرمان و در زندگیمان وجودنداشته باشد.
عامل دیگر این جدایی را چه میدانید؟
علت دیگری نمیبینم.
امکان رجوعی به همسر قبلتان را نمیبینید؟
نه، ضرورتی در این کار نمیبینیم، چون من ازدواج کردهام و بچه هم دارم و ایشان نیز دنبال زندگی خودش است.
توزیع جمعیتی بهائیان چگونه است و تعدادشان در جاهای مختلف به چه شکل است؟
در تهران زیاد هستند، البته نسبت به آمار پایتخت خیلی کم هستند ولی به نسبت جمعیت خودشان اکثرشان در تهرانند و به نظر من نصف بیشتر بهائیها در تهرانند.
شما تعداد بهائیان ایران را چقدر تخمین میزنید؟
خیلی باشد صد هزار نفر در کل ایران و در تهران پنجاه هزار نفر، خصوصا در فردیس کرج که اصلاً حالت شهرک بهائیان را پیدا کرده است.
این تعدادی که شما تخمین میزنید با بهائیان خارج کشور حساب کردید؟
بهائیان خارج کشور هم نهایتاً بیست هزار نفرند. در فردیس کرج بهائیها بیشتر از خود تهران هستند؛ در اصفهان و شیراز هم زیادند، همین طور در تبریز و کمی هم در یزد، در مشهد خیلی کماند؛ در زابل و اهواز و بندرعباس خیلی کم هستند، قم هم اصلاً بهائی ندارد. در همدان هم تعدادشان زیاد است، سنندج هم نسبت به بعضی شهرها بهائی کم دارد، کرمانشاه هم در این مورد با سنندج رقابت میکند؛ در شهرهایی که مردم متعصبتری دارند یا سنی نشین است تعداد بهائی خیلی کم است.
شما متولد چه سالی هستید؟ و زمانی که انقلاب شد چند ساله بودید؟
متولد ۱۳۴۶ هستم و زمانی که انقلاب شد من یازده سال داشتم.
به یاد میآورید زمان انقلاب عکس العمل تشکیلات در قبال این حرکت چه بود؟
همانطور که در سوالات قبلی گفتم حکومت در زمان رژیم پهلوی در دست بهائیان بود و چون انقلاب برای برانداختن رژیم پهلوی به وجود آمد طبیعتاً تشکیلات بهائیت و کلیه بهائیان از بروز انقلاب و پیروزی آن به شدت نگران بودند و تا آنجا که توان داشتند در جهت مقابله با آن کوشش کردند و بعد از پیروزی انقلاب هم دست از توطئه و دسیسهچینی برنداشته و حتی در مدت زمان جنگ نیز مرتب در انتظار فروپاشی نظام جمهوری اسلامی ایران بوده و در حال حاضر به انتظار فروپاشی حکومت نشستهاند؛ لیکن آنها این هدف و آرزو را با خود به گور خواهند برد.
آیا میدانید شکل و ساختار تشکیلات در ایران به چه صورتی است و چه مراتبی دارد؟
اولاً مرکز هدایت و رهبری فرقه بهائیت در اسرائیل است. در زمان قبل از انقلاب یک محفل نه نفری ملی در تهران کل تشکیلات بهائیت ایران را هدایت میکرد. در کنار آن محافل محلی بود که هر کدام به بخشهای مختلفی تقسیم میشدند ولی بعد از انقلاب این تشکیلات تغییر کرد. به دستور بیتالعدل یک هیئت سه نفره به نام هیئت خادمین در تهران که در نزد بهائیان به یاران ملی معروف است، به همراه هیئتها، خادمین محلی در استانها و شهرستانها کار هدایت و رهبری تشکیلات فرقه بهائیت را دنبال نمودند. ناگفته نماند هیئت خادمین استانها و شهرستانها توسط رابطی با مرکزین بهائیت در تهران در ارتباط میباشند و هرکدام از هیئتهای خادمین توسط چندین هیئت دیگر یاری داده میشود و خانوادهها نیز در تشکیلات بهائیت جایگاه خود را داشته و نقش موثری در هدایت فرزندان و اعضا و خانواده که بر اساس دستورالعمل تشکیلات اجرا میشود، دارند.
همهی اعضا یا فقط پدر و مادر؟
کلیه بهائیان صرفاً در چارچوبی که از سوی یاران ملی ابلاغ میشود، نقش خود را در هدایت جامعه بهائی ایفا میکند. لازم به توضیح است که محفل نه نفره بوده که الان سه نفری شده، آن موقع میگفتند “ایادی” یا “یاران ملی” و اعضای محفل محلی و ملی؛ ولی دیدند آن کاربرد را ندارند، بعد از انقلاب به آنها “خادمین” میگویند که این هم باز سیاسی است. هر خانواده و هر فردی باید با محفل محلی در تماس باشد، بعد محفلهای محلی دستهبندی میشود و از چند شهر مثلاً ملایر و تویسرکان همه به یک رئیس میرسند. رئیس استانشان یک نفر از آن هیئت سه نفری رئیس استان است. او هر گزارشی که داشته باشد را به محفل ملی میدهد و اطلاعات توسط این نمایندهها در محفل ملی جمع شده و از آنجا به بیتالعدل میفرستند، یعنی شما در خانه خودت اگر پسرت سوالی بپرسد و نتوانی جواب دهی مستقیما به هیئت جوانان میرود، آنها به محفل میدهند و به ترتیب به بیتالعدل میرسد، اسم شما در آنجا ثبت میشود که آقای فلانی سوالی را پرسید و ما این جواب را دادیم، یعنی اطلاعات کاملی از فرد دارند که الان دارد چه کارمیکند، چه سوالاتی دارد.
یعنی هر بهائی در بیتالعدل یک شناسنامه کامل دارد؟
صد در صد، درست مثل شماره گذاری اتومبیل در راهنمایی و رانندگی. باید یک فتوکپی شناسنامه و اسم و آدرس و اینکه چند سال است بهائیاند و جد و آبا ءشان چه کسانی بودند و آیا بهائیزادهاند یا خودشان بهائی شده اند را به آنجا بفرستند.
پس به راحتی کسی را تسجیل نمیکنند و باید مراحلی طی شود. یعنی اگر مسلمانی ادعا کند که بهائی شدهام و بخواهد تسجیل و شناسنامه بهائی بگیرد، به راحتی نمیتواند بگیرد؟
در تشکیلات بهائیت عناصر به عضویت فرقه درمی آیند و چون افزایش آمار برای آنها مهم است و اینکه اگر مسلمانی به عضویت درآید، چقدر آن را هزینه میکنند و برعلیه اعتقادات مسلمانان خرج میکنند و لذا او را میپذیرند. اما در ایران پذیرش مسلمان توسط بهائیت جرم است و آنها نمیتوانند این کار را بکنند. اما در درون خود تشکیلات عملکردها متفاوت است. ممکن است بازسازی فکری و شستشوی مغزی آنها پاسخ دهد و فرد پس از آن دست به دامن تشکیلات شود که او را تسجیل کنند. در اینجا تشکیلات مقداری ناز میکند و تسجیل را به تاخیرمیاندازد و برعکس آن اگر کار بازسازی فکری در کسی تاثیر نکند و علاقهای برای تسجیل شدن نداشته باشد، مرتب به او فشار میآورند که زود تسجیل شود.
شما این مطلب را که مسلمانان را تسجیل نمیکنند و از مسلمانها یارگیری نمیکنند را فقط شنیدهاید یا خودتان عیناً دیدهاید؟
دیدم و شنیدم؛ حتی یکی از افرادی را میشناسم که رفت پیششان، به او گفتند اگر خیلی مصر هستی به حساب خودت به ترکیه برو و خودت را به UNمعرفی کن و اگر هم اتفاقی پیش بیاید به پای خودت است. ما برای آنها نامه میفرستیم که شما اینجا تقاضا دادهاید تا به کارتان رسیدگی کنند.
خیلی از بهائیان هستند که مسلمان میشوند ولی به زندگی عادی خود میپردازند و کمتر تمایل دارند خود را درگیر این مسائل کنند، کما اینکه گروهکها هم همین طور بودند، چه عاملی باعث شد شما درگیر کنید خود را، خاطراتتان را بنویسید، مصاحبه کنید؟
من از دنیای محدود و محصور و بسیار بسته تشکیلات و فرقه بهائیت و از اعتقادات کاملاً خرافی و مصنوعی آن خلاص شدم. دوست دارم تجربه و مزه زندگی آزادانه در دین اسلام را به دیگران بچشانم و از همه مهمتر اینکه با اقدامات روشنفکرانهام به ملت مسلمان ایران اعلام کنم که در پس وابستگی و سرسپردگی به فرقه بهائیت چه فجایعی نهفته است، تا گول ظاهری بهائیان را نخورند. همین طور بیان خاطراتم موجب آگاهی دیگر فریبخوردگان فرقه بهائیت گردد و آنها هم راه نجات پیش گیرند و بخش سوم حرفهایم خطاب به متبریان از بهائیت میباشد که آنها نیز با مشاهده حرکت من بر ترس فشار روحی تشکیلات بهائیت غلبه کنند و اقدام به افشاگری بر علیه فرقه بهائیت کنند.
نه، من بعد از سال ۷۵ را که مسلمان شده و درگیر شدهاید را میگویم؟
در وحله اول انگیزه دینی و معنوی عامل ورود من به این عرصه شده است، ثانیاً وظیفه ملی و اجتماعی و در کنار آن ظلمهایی بوده که به من کردهاند.
یعنی میخواهید انتقام بگیرید؟
نه، نه، نه، به واقعیت رسیدهام که اینها باطل هستند. آنها به این خاطر به من ظلم کردند و من به عنوان تبلیغ میخواهم به کسانی که دوستشان دارم و با آنها زندگی کردهام (به هر حال با جوانهای بهائی دوست بودم و با آنها نشست و برخاست داشتم) میخواهم به آنها بگویم راهتان اشتباه است.
یعنی برای نجات دیگران انگیزه دارید؟
بله، صد در صد. اولاً انگیزه نجات است. میخواهم به آنها بگویم اینطوری نباشید. مدتی فکر کنید و ببینید به چه چیزی اعتقاد دارید. من برادرم را که الان در نروژ است خیلی دوست دارم ولی الان دیگر با او مکاتبه و تماسی ندارم چون نمیگذارند و نشانیاش را به من نمیدهند. قبلاً با او مکاتبه میکردم ولی دوست دارم او این مصاحبه را ببیند و بفهمد که دوستش دارم؛ او هم مرا خیلی دوست داشت. ای کاش او بفهمد که من او را دوست دارم. این حرفها را میگویم، من ممکن است با چند نفر از تشکیلاتیها خصومت داشته باشم، خوب میتوانم تظلم خواهی کنم، اما هدف اصلی من مثلاً برادرم در نروژ است که بفهمد او را دوست دارم و خیر و صلاحش را میخواهم.
چشم اندازی که میتواند به او کمک کند به نظر شما چیست؟ شما چه دریافتی داشتید که با وجودی که از تجارت و رفاه محروم شدید و زندگی متوسطی دارید راضی هستید از انتخابتان؟ چه چشم اندازی را برای او تصور میکنید؟
من قلب آرامی دارم، روحیه آرامی دارم و اگر قلب انسان مطمئن باشد چیز دیگری نمیخواهد. اگر پول داشته باشد ولی فکر و قلب آرام نباشد فایدهای ندارد، خوب من قبلاً پول داشتم، سه چهار شاگرد داشتم و در سال ۶۹- ۶۸ ماهانه ۱۵۰ الی ۲۰۰ هزار تومان درآمد داشتم، اگر پول سه ماه را جمع میکردم میتوانستم یک پیکان بخرم ولی از بهائیت زده شده بودم، حتی قبل از مسلمان شدنم، پولهایم به من آرامش نمیداد، اما الان با وجودی که زندگی نسبتا سختی دارم و همسر فعلیام دوست دارد زندگی خوبی داشته باشد، منزل شخصی داشته باشیم، در رفاه باشیم، اما قلبم راحت و آرام است. مادیات به دست نیاوردم ولی به آرامش رسیدم.
آیا اینکه از فشار تشکیلات راحت شدید بزرگترین راحتی برای شما نیست؟
این جای خودش، از طرفی میبینم دیگر خودم را گول نمیزنم، آزاد شدهام، اگر همه مادیات و خانواده را از دست دادهام ولی میدانم خودم را فریب نمیدهم، مثل جوانهای بهائی که میدانند به خودشان دروغ میگویند ولی میگویند مجبوریم اینطور باشیم، تا مال و خانواده را از دست ندهیم.
نقش مدیران و مسئولان کشور را در تقویت این حرکتی که شما میخواهید آغاز بکنید با توجه به تجربهای که به دست آوردهاید برای کمک به کسانی که دلشان با مسلمان هاست ولی نگران فشارها و نگران آینده زندگی و نگران محرومیتها و تحریمها هستند، را چگونه ارزیابی میکنید؟
من در پاسخ به این سوال ذکر چند نکته را لازم میدانم: نکته اول اینکه اگر کسی از بهائیت تبری کرده و در عرصه فعالیت برعلیه فرقه وارد شود، با عکسالعمل منفی تشکیلات بهائیت و کل وابستگان به فرقه مواجه میشود که آثار زیانباری از جمله از دست دادن شغل و پشتوانه مالی و… را دنبال دارد. نکته بعد عادت روانی یک بهائی به زندگی فرقهای و تشکیلاتی است که پس از خروج از فرقه دچار مشکل شده و در جهت اصلاح آن و ترمیم ضایعات روحی و روانی نیاز به توجه خواهد داشت. به نظر من دولت میتواند افرادی را در ارتباط با این اشخاص فعال کند که ایمان بیشتری دارند و نقش موثری در آموزش دینی و زندگی غیر فرقهای داشته باشند. دوم جنبه حمایت مالی از اینگونه افراد است که اگر در جهت مقابله با بهائیت به خاطر عناد تشکیلات بهائیت دچار خسران مالی و معیشتی میشوند را جبران کند.
ببینید اگر بخواهم ملموستر بگویم فردی بهائی مسلمان شده و دوباره برمیگردد، فکر میکنید چه اقداماتی میتوانست صورت بگیرد که این اتفاق نیفتد، چون بالاخره بهائیان فشار خود را بر فرد جدا شده وارد میآورند؟
همانطوری که در جواب سوال قبل عرض کردم اگر متبریان از بهائیت تحت آموزش و تعالیم اسلامی قرار گرفته و توسط دولت یا گروههای دینی مردمی قرار بگیرند و در کنار آن تبلیغ از بهائیت به عنوان جرم و رفتار تشکیلات بهائی نسبت به جذب مجدد متبریان تحت پیگرد قضایی قرار بگیرد، من فکر میکنم دیگر آن متبری برای بار دوم جذب تشکیلات نمیشود. البته به نظر من فردی که از بهائیت خارج میشود در واقع به بطلان بهائیت پی برده و هرگز دیگر گرایشی به آن نخواهد داشت و برگشت او به سوی تشکیلات در اثر مشکلات به وجود آمده از سوی تشکیلات میباشد؛ یعنی در مقابل فشارهای فرقهای یکه و تنها رها نشود.
چه عاملی باعث شد پدرتان از بهائیت برگردد؟
او هم مثل دیگر متبریان میداند که بهائیت پوچ و ساختگی است.
یعنی عامل شخصی باعث شد که از بهائیت برگردد؟
هم عامل شخصی بود و هم نسبت به تحرکات و رفتارهای چندگانه سران بهائیت سوال میپرسید از سران که چرا شما به ما میگویید به خارج از کشور نروید ولی بچههای خودتان، بچههای خادمین، جزو اولین نفراتاند که به خارج میروند. یا در قبل از انقلاب که همه باید برای دعا و مناجات در حضیرَه القدس جمع میشدند، الان چند خانواده در یک خانه جمع میشوند. آن موقع مثلا در زمستان بخاریهای حضیره در قسمت جلوی آن قرار داشت و افراد به ترتیب تمکن مالی در جلو مینشستند؛ یعنی اول پولدارها، پشت سرشان متوسطین و در آخر فقرا بودند که سرپا میایستادند و این در حالی است که ادعا میکنند تبعیض نداریم و در پایان مراسم آن آقای پولدار که جزو محفل نه نفره همدان و یا شهرهای دیگر بود، با خانمش سوار ماشین میشد و با اینکه میدید افرادی در سرما پیاده میروند ولی سوارشان نمیکرد؛ به همین علل بود که بعد از انقلاب به بهائیان میگفتند بیایید مسلمان شوید به راحتی قبول میکردند، چون میدیدند بین سران تشکیلات و پولدارها و افراد فقیر که کارهای نیستند چقدر تبعیض وجود دارد. لذا دستور دادند باید هوای یکدیگر را داشته باشید، به هیچ عنوان فکر نکنید شما پولدارها از آنها بالاتر هستید، وقتی به مجلسها میروید، برعکس قبل از انقلاب شما پایین مجلس بنشینید، این سیاست را اعمال کردند و بعد از مدتی دوباره بهائیان دیدند نه اینطوری نیست، پولدارها میروند جزو هیئات مشاغل و کسی که فقیر یا بیسواد است میشود عضوهیئات گلستان جاوید یعنی کارش دفن کردن مردهها میشود؛ یعنی باز تبعیضها اجرا میشد میدیدیم به قشر پایین جامعه بهائی میگفتند شما نباید خارج بروید برای حفظ آمار و تعداد افراد چون میدیدند باید از این و آن برای خارج رفتن پول قرض کنند، اما بچههای خادمین چون پولشان حاضر بود، خیلی راحت و بدون اینکه زیر سوال بروند به خارج میرفتند و حتی وقتی میپرسیدیم چرا به اینها و مثلاً به پسر خودت اجازه دادی برود میگفتند: مسلمانها خیلی اذیتش میکنند و در جمهوری اسلامی خیلی اذیت میشود و ما مجبور شدیم او را بفرستیم و از محفل هم اجازه این کار را گرفتهایم. با این سیاست دروغ جواب ما را میدادند.
ادامهی این مصاحبه را در قسمت پنجم مطالعه نمایید…
کلیک کنید: قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت پنجم
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۳