رساله بیان حقایق (قسمت پنجم)
برگرفته از نوشتههای «مرحوم عبدالحسین آیتی»
رد بر بیان الزقازق (کتاب بیان الحقایق نوشتهی سیدعباس علوی)
هر کس برای خود سر زلفی گرفته است
زنجیر از آن کم است که دیوانه پر شده است
کسی کتاب را به من داد که پشت آن نوشته بود «بیان الحقایق» چون به منزل آوردم و با امعان (دقت) و مداقه (باریکبینی) بررسی کرده، خواب و راحت خود را که در این کبر سن بدان احتیاج تمام دارم، صرف این بررسی بیمصرف کردم، دیدم کتاب بیان الحقایق نیست؛ بلکه «بیان الزقازق» است. زیرا قریب چهارصد صفحه (۳۹۰) کاغذ کتاب را ضایع و فاسد کردهاند. به استثنای چند سطری که آیات مبارکهی قرآنی بدون تناسب و با سفسطه (قیاس باطل) و مغلطه((سخنی که کسی را به اشتباه بیندازد)) نوشته شده و قسمتی از کتاب را قیمت داده، بقیه کاغذهای کتاب واقعاً در معرض حیف و دریغ واقع گردیده …
اینک معنی این عربیهای چشم نشکفته، تا برسیم به عبارات فارسی آن. باب ۱۵ از واحد ۸ در اینکه واجب است بر هر یکی که زن بگیرد (یا شوهر) تا از او بماند از کسی که خدای پروردگارش را توحید نماید و به یگانگی خداوند متعال اقرار نماید و ناچار است که کوشش کند در این دیگر ظاهر شود از این رو دو یکیشان (زن و شوهر) چیزی که منعشان کند از این (یعنی در پیدا شدن اولاد مانعی برسد)، حلال است بر آن یکی به اذن دیگری، تا ظاهر شود از او ثمره وجود یعنی اولاد. هم سال خود را که ایمان به بیان ندارد به عنوان همسر خود برنگیزند و جایز نیست بر آن مرد و بر آن زن مگر آنکه برگردد به شریعت بیان، و پیش از آنکه امر خدا بلند شود در روز آنکس که خدایش ظاهر میکند (موعود بیان) اذن است برای مردان مؤمن و زنان مؤمنه، شاید ایشان بازگشت کنند. (انتهی)
آیا فهمیدید چه میگوید؟ آری! میگوید هر یک از زن و شوهر که مانعی پیدا کرد و بیاولاد شد، آن دیگری را که سالم است اجازه دهد برود با یکی از اهل بیان نزدیکی کند و بچه بیاورد و چنان بچه حلال است به شرط اینکه آن کسی که این تخم را کشته، بابی باشد!!
این است ان آیاتی که سیدعباس آن را آیات آسمانی و ناسخ قرآن میداند و «مَن عَلَی الأَرضِ»((هر کس که بر روی کرهی خاکی است از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان میباشد.)) را از اتیان به مثل آن عاجز میشمارد. سُبحانَ الله!((پاک و منزه است خداوند تعالی)) که حب و بغض چه میکند و چگونه آدم عاقل و تحصیلکرده را کر و کور میسازد و طوق این آیه را به گردنش میاندازد.
«لَهُم قُلُوبٌ لا یَفقَهُونَ بِما وَ لَهُم أَعیُنٌ لا یُبصِرُونَ بِها وَ لَهُم اذانٌ لا یَسمَعُونَ بِها اولئِکَ کَالأَنعامِ بَل هُم أَضَلُّ اولئِکَ هُمُ الغافِلُونَ»((سورهی مبارکه اعراف آیه ۱۷۹))
«آنها دلهایی دارند بیادراک و چشمانی که با آن نمیبینند و گوشهایی که با آن نمیشنوند آنان مانند چهارپایانند حتی گمراهتر؛ آنان همان غافلانند.»
«صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لا یَرجِعُونَ»((سوره مبارکه بقره آیه ۱۸)) «آنان کر و لال و کورند و از گمراهی باز نمیگردند»
چشم باز و گوش باز و در این عمل حیرتم از چشمبندی خدا !!! خدا میداند هر کس یک ذره انصاف دارد، بعد از اطلاع از احکام باب و بهاء خود را محتاج نمیبیندکه دلیل دیگری در بطلان این مذهب به دست آرد.
آقای علوی، شما خوب میدانید اشخاصی هستند که مسلمان و مسلمانزادهاند و چند روزی به شبهاتی که شمای نوعی القاء کردهاید مبتلا شده، از فرط صداقت و دینداری بر خود لازم دیدهاند که به قدم مجاهدت پیش آیند. ببینند شما، یعنی شمای نوعی، یعنی بابیها و بهائیهای پرمدعا و لجوج که مانند سقز میچسبید، چه میگویید. پس از مدتی که استدلالات شما را شنیدند، کتاب احکامتان را میطلبند؛ سالها و ماهها معطلشان میکنید، از محفل اجازه میخواهید، اجازه نمیدهند و میگویند هنوز حالش معلوم نیست.
یعنی حال این مجاهد، و نباید کتاب بیان و اقدس که پر است از احکام عجیب و غریب از قبیل «إِنّا نَستَحیِی أن نَذکَر حُکمَ الغِلمانِ»((کتاب اقدس شماره ۲۵۳: به درستی که ما پروا نداریم از اینکه حکم غلمان (پسران بهشتی که به تعبیر قرآن کریم در سورهی طور آیه ۲۴ کَأَنَّهُم لُؤلُؤٌ مَکنُونٌ چون مرواریدِ پنهانِ در صدف میباشند و خدمتگزاری بهشتیان را میکنند) را بیان کنیم.)) که دو پهلو دارد و از قبیل «حُرِّمُت عَلَیکُم أَزواجُ آبائِکُم»((کتاب اقدس شماره ۱۰۷: برای شما فقط زنهای پدرانتان، حرام میباشد.)) (فقط) و از قبیل «قَد کُتِبَ لِکُلِّ زانٍ تِسعَهَ عَشَرَ مَثاقِیلَ مِنَ الذَّهَبِ»((برای هر کسی که مرتکب زنا شده ۱۹ مثقال از طلا واجب شده است.)) و از قبیل داغ نهادن بر جبین سارق (سارقه و زانیه هم حکمی ندارد) و از قبیل «لا تَدخُلُوا حَمّامات العَجَم»((از قول حسینعلی نوری نقل شده که: داخل گرمابه و محل استحمام و شستشوی غیرعرب خصوصاً ایرانیان نشوید. سنایی چه خوب گفت: عجم سزد که بنالد از عرب، که عجم *** ز خشکمغزی اعراب، خشکلب گشتند)) که بیچاره حمام نمره هم ندیده بود، و قس علی هذا. به جای اینها که پس از سالها به زحمت به دست میآید، در بادی امر الواح ارائه میدهید. خصوصاً الواحی که کلمات اخلاقی آن هم استراقی (دزدی) از کتب اسلام، حتی کلمات شاه نعمتالله که به استراق در کلیات مکتوبه عربی وارد شده و هفت وادی شیخ عطار که به جزئی تغییر عبارات، از کرامات شیخ کبیر (بهاء) محسوب شده و خلاصه مؤلفات اخلاقی و استراقی را میدهید.
در اینجا هرکس کمسواد و خوشباور است، تسلیم شما میشود و هرکس مانند آن چند نفری که داغ بر دل شما اهل بهاء گذاشتهاند، سَرِیعُالقَبُول((یعنی در پذیرفتن شتابان)) و «لینُ العَریکَه»((بسیار در برابر دیگران نرمخوی)) نشد، یا فوری عدول و بساط را ترک میکند، یا اگر سوداوی مزاج است، چندی دیگر مجاهدت را ادامه میدهد تا ببیند آن تعلیمات اخلاقی، خواه ابداعی و خواه استراقی، تا چه حد عملی میشود؛ تا زمانی که یقین میکند آن تعلیمات هم وسیله خدعه و فریب است و بهائی جامع جمیع کمالات انسانیه میباشد، حرف است.
بلکه حرفهای معکوس. یعنی جامع جمیع رذائل از دروغ و تقلب و مادهپرستی و دزدی و نفاق، و حتی خصومت با یکدیگر وَ کَثیرٌ مِن أَمثالِها.((و بسیاری از این مثالها)) و چیزهایی که اگر نوشته شود باز به تعبیر مفتریات تعبیر میشود. و آنها را باید اگر کسی بخواهد، در کتاب اعترافات بگنجاند.
خلاصه پس از آنکه خدعهها و تدلیسها و پشت هم اندازیها، حتی نسبتهای زشتی که این برادر به ان برادر میدهد((منظور یحیی صبح ازل و حسینعلی نوری + منظور غصن اکبر و عباس افندی عبدالبها)) و ما در اینگونه نسبتها هر دو را صادق میدانیم «مُجاهِدٌ فِی سَبیلِ الله»((پیکارکننده و تلاشگرِ در راه خداوند متعال)) ثابت شده است، آن وقت است که این مجاهد، حیف میداند که عمر تلف شده را بینتیجه بگذارد. لهذا قلم کشیده، دانستههای خود را برای بیداری اهل میهن و اسلام مینویسد و منتشر میکند. در اینجا هم فریاد اهل بها بلند میشود که به ما افترا میزنند!!
عجب نیست که همین باب ۱۵ از واحد ۸ بیان هم – همین که ما نقل میکنیم – افترا باشد! بگذار باشد، باکی نیست. بعد از ۶ بابی که دیده شد آقای نقطه (باب) چنین میگوید: ملخص این باب آنکه در این عالم، ثمراتی که خداوند بعد از ایمان به او و حرف واحد و آنچه در بیان نازل فرموده داده، اخذ ثمرهای است از وجود خود که بعد از موت او آن را ذکر کند به خیر، و امر شده در بیان باشد. امر حتی آنکه اذن داده شده، اگر سبب منع از طرفی مشاده شود اقترانی((اقتران یعنی: نزدیک شدن به دیگری، نزدیکی و پیوستگی)) به اذن آن، تا انکه ثمره از وجود آن ظاهر گردد، لعل ورقی شود از ورق جنت.
اگر ایمان آورد به من یظهره الله (مقصود میرزا حسینعلی نوری نیست، بلکه باب نظرش ظهوری بوده که شاید در عدد مستغاث یعنی دو هزار و یک سال دیگر بیاید) والا ورقی میگردد از ورق نار؛ اگر موجود نشود، اولی است؛ عدم ان از وجود او بهتر است. و حلالی نیست اقتران، الا با نفسی که ایمان آورده باشند در هر ظهور به ظاهر آن ظهور. و اگر احدی اختیار ایمان ننمایند، اقتران اذن داده نمیشود از برای آن؛ و منع کرده میشود از آنکه ایمان نیاورده. (الخ) بالله انسان نان گران بخورد و چه ترهاتی (سخنهای بیهوده) بشنود!
علوی در کتاب «بیان حقائق» خود که سراسر پاک است از حقایق، در جایی که میخواهد این سو سیتهی (گروه)محقر و عصبه((اینجا معنای خویشاوند میدهد)) مختصر و محتضر((بیماری که در حال جان کندن است)) بهائی را مهم جلوه دهد، میگوید در زیادتر از نود اقلیم، بهائیت نفوذ کرده و چنین و چنان شده!!! یا للعجب! یا للعجب! که آدمیزاد چه قدر فریبزن و فریبخور است.
اَلعَظَمَهُ لِلهِ!((تعظیم و بزرگداشت و بزرگی از آن خداوند عظیم است)) که بشر چون چیزی در نظرش جلوه کرد، یا منافعش اقتضاء کرد که چیزی را در نظر دیگران جلوه دهد، مواقع ادای کلمات را هم از دست میدهد؛ به معانی الفاظ هم برنمیخورد، یکی بگوید: ای نابخرد بیفکر، آیا معنی اقلیم را دانسته، گفتی که بهائیت در زیادتر از نود اقلیم نفوذ کرده، یا ندانسته به صرف تقلید از مولای ابله خودت، تقلید از شوقی رفوضه شده، خودت این سخن را ابداع نمودی. گوییم: معنی اقلیم را از فرط سواد ندانستهای؛ آیا ذکر اقالیم سبعه را در هیچ کتاب نخواندهای؟ یا این قدر با سوادی که سبعه را با عدد تسعین اشتباه کردهای؟ اقالیم سبعه، یعنی هفت اقلیم همه دنیا؛ تمام کرهی ارض به هفت اقلیم تقسیم شده، و ایران جزء کوچکی از اقلیم چهارم است. و عدد بهائی در این اقلیم چهارم، اگر خیلی اغراق بگوییماز ۴ تا ۵ هزار جمعیت بهائی است.
من مانند علوی چوب خطی حرف نمیزنم. من از روی آمار و احصائیهها هم حاضر بودهام و در نتیجه ۵ هزار در برابر بیست میلیون ۳ هزار یکم است. اکنون بفرمایید جزئی کوچک از یک اقلیم که ۳ هزار یکم آن بهائی باشد، چطور نود و چند اقلیم را شامل است؟!
خنده میآید مرا زین گفت زشت
کان جهنم خود ندانم از بهشت
فَاعجَب مِن هذَ العُجابِ المُعجِب! (پس شگفتزده شد از این شگفتیِ شگفتانگیز) خوب است آقای علوی که بهائیت را در بیشتر از نود اقلیم نافذ میداند، از این نود اقلیم، نه اقلیمش را اسم ببرد تا ببینیم کجاست؟ چه اسم دارد چه وصف دارد؟ شاید یکی از آن نود اقلیم، مازگان از توابع قمصر از قراء کاشان باشد. این قصه بشنوید که مانند نود اقلیم علوی خندهآور است، مدتها میدیدیم در محافل میگویند و در متحدالمبالها مینویسند یکی از نقاطی که اهل آن تمام بهائی شدهاند و تکالیف بهائیت را آزادانه مجری میدارند، مازگان است؛ تا اینکه گذارمان به کاشان افتاد و ما را به قمصر بردند، یک روز گفتند احبای مازگان برای زیارت شما آمدهاند، اهلاً و سهلاً! بفرمایید، سه نفر وارد شدند از آن دهاتیهای تمام عیار بیسواد، بیزبان، گیج، ابله.
باری نشستند و چای که ولیمه ظهور باب است!! میل کردند و برای روز دیگر دعوت کردند و رفتیم دیدیم مازگان که شاید به عقیدهی علوی و اربابش هم یکی از آن اقالیم نودگانه است، مزرعهای است لای دو کوه، دارای هفت خانه، یعنی هفت اطاق و دوازده نفر جمعیت و شاید با اطفال شیری عددشان به نوزده میرسید به عدد مبارک! آن هم همه بهائی هستند دروغ بود؛ یا شریکالملک مسلمان با پسرهایش روزها از قمصر میآمدند و موی دماغ حضرات بودند و شب که به قمصر برمیگشتند آزادی حضرات تأمین میشد.
قاعدهشان هم این بود هر مسافری به آنجا میرفت، اگر جوان بود و سر و شکلی داشت ولو مبلغ نبود، جواز مبلغی او از طرف اماءُالرَّحمنِ صادر میشد و بایستی اقلاً شب بماند و پلو و جوجه میل کند. و اگر پیر و ناتوان بود، در نگهداریش هزار عذر پیدا میشد و هزار ناامنی آناً به ظهور میرسید. و بالاخره بعد از یک نان و پنیر یا آبگوشت، بایستی گورش را گم کند. دیگر شرح مبلغینی مانند قابل آبادهای و ثابت نیریزی و افتضاحاتی که بار آورده بودند، داخل موضوع ما نیست. و ما همین قدر خواستیم اقلیم را در عرف بهائیت معرفی کنیم. این نمونه کافیست که بدانیم همهی حرفهای بهائیان مانند نود اقلیم ساختنشان است که شوقی جعل میکند و علویها نوعی ترویج میکنند و ابلهان باور.
آخر ای محفلیان عاقل! گیرم مولای جنون با شما یک حرفی زد و علوی هم مصلحتاً آن را کتابی کرد، شما چرا اینقدر غافلید که اجازه به طبع چنین کتابی میدهید و مانند تاریخ مهمل و دروغ فاضل بی فضل مازندرانی بعد از چاپ آن، از ترویج دست بردارید و آن را مسکوت گذارید! «اَللّهُمَّ إِهدِ قَومی فَإِنَّهُم لا یَعلَمُون»((از قول رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این جمله را نقل میکند که: پروردگارا قوم مرا هدایت نما زیرا آنها آگاهی ندارند و نمیدانند و دانایِ به حقایق نیستند.
در دم رفتن افلاطون این سخن را گفت و رفت
حیف دانا مردن و افسوس نادان زیستن
بس است، بیش از این هم مجال گفتن نیست.