اجتماعیمقالاتمهتدیانمهتدیان قبل از انقلاب اسلامی

رساله بیان حقایق (قسمت چهارم)

برگرفته از نوشته‌های «مرحوم عبدالحسین آیتی»

رد بر بیان الزقازق (کتاب بیان الحقایق نوشته‌ی سید عباس علوی)

هر کس برای خود سر زلفی گرفته است

زنجیر از آن کم است که دیوانه پر شده است

کسی کتاب را به من داد که پشت آن نوشته بود «بیان الحقایق» چون به منزل آوردم و با امعان (دقت) و مداقه (باریک‌بینی) بررسی کرده، خواب و راحت خود را که در این کبر سن بدان احتیاج تمام دارم، صرف این بررسی بی‌مصرف کردم، دیدم کتاب بیان الحقایق نیست؛ بلکه «بیان الزقازق» است. زیرا قریب چهارصد صفحه (۳۹۰) کاغذ کتاب را ضایع و فاسد کرده‌اند. به استثنای چند سطری که آیات مبارکه‌ی قرآنی بدون تناسب و با سفسطه (قیاس باطل) و مغلطه((سخنی که کسی را به اشتباه بیندازد)) نوشته شده و قسمتی از کتاب را قیمت داده، بقیه کاغذهای کتاب واقعاً در معرض حیف و دریغ واقع گردیده …

روحش شاد مرحوم سیدمسلم عرب! در همین تهران برای من حکایت کرد که در کشتی راه اسلامبول، رفیق دکتری داشتم ترکی زبان، یک روز نزد من آمده، گفت: یک مرد عجمی، دری در صحبت باز و مبحثی دینی آغاز کرده که نمی‌فهمم مقصودش چیست، همین قدر لابه‌لای صحبت‌هایش، تحریکاتی است علیه شیعه؛ برای اینکه مرا سنی تشخیص داده. با هم رفتیم در منزل او و چون رفیقم فارسی نمی‌دانست، آن مرد هم ترکی نمی‌دانست، همین که مرا دید فارسی می‌دانم، خوشش نشد و جز صحبت عادی حرفی نزد؛ بالاخره اسم و رسمش را که پرسیدم معلوم شد ابوالفضل گلپایگانی است.

برخاستم و بلند بلند به رفیقم گفتم: این مردکه، مبلغ بهائی است. همین معرفی سبب شد که دست از جان دکتر کشید و گفتم این منافقین رسمشان القاء نفاق است. حتی اوصاف انبیاء را به نفاق ذکر می‌کنند. مثلاً در کتاب، اسم پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با تجلیل ذکر می‌کنند، اما در محافل خودشان چنانکه مکرر در بغداد دیده‌ام، توهین می‌کنند و نسبت‌های ناروا به حضرت می‌دهند.

اگر مبتدی در مجلسشان باشد، آن نسبت‌های ناروا را از قول کشیشان مسیحی می‌گویند و با غمز و لمز تصدیق می‌کنند. باری برگردیم به شکرفشانی‌های سید عباسی((منظور اولاد عباس‌بن عبدالمطلب هستند))، گفتیم اولاً موضوع مرتد فطری را نمی‌داند، ثانیاً چند نفری را که می‌گوید در تهران و ولایات می‌شناسیم که علما توبه‌شان را قبول کرده‌اند، مطلقاً دروغ است. نه سیدعلوی یا عباسی آن‌ها را می‌شناسد و نه آن‌ها را ملاقات کرده و از کیفیت بهائی بودن یا نبودشان خبر دارد. نه از توبه و غیر توبه‌شان اطلاعی دارد و نه می‌تواند بگوید در محضر کدام عالمی حاضر شده‌اند یا نشده‌اند.

نه شماره آن اشخاص را می‌داند و نه از تشکیلات آن‌ها اطلاعی دارد. به صرف اینکه شنیده است چند نفر از آشنایان بهائی، کتاب‌هایی در رسوایی بهائیت نوشته‌اند و افتضاحات مکنونه در این بساط را که در مدت یک قرن از مردم مستور می‌داشتند آفتابی کرده‌اند، در این موقع که اجانب بر سر نفت و شیلات با ملت ایران دست به گریبانند، یا این سید مأمور شده که باز سنگی به میان معرکه افکند، یا خود به خود خوش رقصیش گرفته و توبه‌نامه باب را دستاویز و شروع به کار کرده، وگرنه انکار خط باب، این همه قاب و نیم‌قاب لازم نداشت که گاهی خدا و انبیا را گناهکار و نائب قلم دهد و گاهی بر علماء با نهایت بی‌حیایی حمله کند.

گاهی هم ذکر مبهم از چند نفر به میان آورد که به عقیده او از بهائیت برگشته‌اند و به عقیده خودشان مجاهد چیزفهمی هستند که پس از فهم تمام مطالب چون مانند علوی یا عباسی، دل به شوقی افندی (نوه‌ی عبدالبهاء) نداده و قلبه نگرفته بودند، پا از این بساط کشیدند و تا ابد داغ بر دل بهائیان گذاشتند. مفاد این آیه‌ی کریمه شدند:

«وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا وَ إِنَّ اللهَ لَمَعَ المُحسِنینَ»((سوره مبارکه عنکبوت، آیه‌ی ۶۹))

«کسانی را که در راه ما مجاهدت کنند به راه‌های خویش راهنمایی خواهیم کرد و خداوند با نیکوکاران است.»

اکنون از حاشیه به متن بازگشته، گوییم چند نفری که داغ بر دل سیدعباس و سران بهائی به ویزه لجن محفل یا محفل لجن گذاشته‌اند، سید گمان کرده است آن چند نفر منحصراً همان آقایانی هستند که کتاب نوشته‌اند. هر چند اطلاعش در این باب هم ناقص است و شاید بیش از دو سه کتاب نتواند اسم برد، ولی در هر حال باید گفت این منکر توبه‌نامه باب، اطلاعش در هر باب ناقص است.

بهتر می‌دانیم اقلاً اطلاعاتش را تکمیل کنیم تا اگر بار دیگر خواست کتاب بنویسد با اطلاع کامل‌تری بنویسد. مثلاً اگر شنید یا در کتابی دید که تنها سید باب توبه‌نامه ننوشته، بلکه بهاء و عبدالبهاء هم توبه‌نامه، سهل است التزام به درباریان سلطان عبدالعزیز عثمانی سپردند که هیچ‌گونه ادعائی نداشته باشند، و حتی همان مرشدی و درویشی را در خاک عثمانی ترویج نکرده و روزه رمضان و نماز جمعه را ترک نکنند، چون این‌گونه التزام سپردن و مفاد آن را در مدت پنج سال تا موقع مشروطیت عثمانی مجری داشتن، به مراتب مهم‌تر از یک توبه‌نامه ساده‌ی باب است و خیلی آب‌بردار است که آن خدای کذایی که می‌گوید: «کُلُّ الآلُوهُ مِن رَشحِ أَمری تَأَلَّهَت وَ کُلُّ الرُبُوبِ مِن طَفحِ حُکمی تَرَبَّت»((این عبارت یکی از قصائد حسینعلی بهاء می‌باشد: هر آلهه‌ای و تربیت‌کننده‌ای تحت تراوش و تربیت امر من است که خدایی می‌کند و هر اربابی از ظرف پر و لبریز حکم من به تربیت می‌پردازد.))

یک‌دفعه حسینعلی نوری همچو خدایی نزدیک بنده‌ی زرق و برق‌دار خود بگوید: من شکر بخورم اگر در بلاد شما فضولی بکنم و پسرش، عبدالبهاء هم دائم به اطرافیان خود نصیحت کند که روزه‌ی ماه رمضان را افطار نکنید و به احدی نگویید که شیخ کبیر یا همان بهاء ادعائی داشتند، در این صورت یقین است که چنان بر این دایه‌ی مهربان‌تر از مادر، گران آید که باید خر آورد «أَستَغفِرُاللهَ»((از خداوند متعال طلب آمرزش و غفران الهی می‌‌طلبم.)) اسم خر بردم و بی‌حرمتی کردم، باید شتر آورد و معرکه بار کرد.

زیرا در آنجا دیگر یک بیان حقایق هم کافی نیست و اقلاً باید نه جلد کتاب به عدد اسم بز و بهاء((عدد حروف بز و بهاء را مطابق کنید یکی است: بز (ب ۲ + ز ۷ = ۹)    بهاء (ب ۲ + ه‍ ۵ + اء ۲ = ۹)  ))، بلکه نوزده کتاب به عدد اسم یابو و بهائی((عدد یابو و بهائی تعریف کننده‌ی یکدیگرند: یابو (ی ۱۰ + ا ۱ + ب ۲ + و ۶ = ۱۹)    بهائی (ب ۲ + ه‍ ۵ + ا ۱ + ئی ۱۱ = ۱۹)  )) تألیف شود.

پس برای مزید اطلاع شما، حضرت علامه الزمان!!! آقای آقا سیدعباس علوی – علیک بهاءالله الابهی- می‌گوییم اولاً بدانید برگشتگان از امر بهائی، منحصر به نویسندگان کتاب، و کتاب‌ها هم منحصر به آن چند جلد کتاب نیست که شما شنیده‌اید. برگشتگان، عده‌شان تا امروز که  ۳۱شهریور ۱۳۰۳ خورشیدی است، به سیصد و هشتاد و چهار نفر بالغ شده، که از آن جمله سی و پنج نفرشان در تهرانند و بقیه در یزد و کاشان و کرمان و اصفهان و شیراز و خوزستان و معدودی در حدود سمنان و مازندران و کرمانشاه و تشکیلات ایشان به نام آنتی‌بهاء شناخته می‌شود.

نویسندگان ایشان مطابق عدد هو((ه‍ ۵ + و ۶ = ۱۱))، یازده نفر هستند. به شما مژده می‌دهیم که موافق میل شما عن‌قریب نمایندگان ایشان مجمعی تشکیل داده، ناطقین بهائی که ان‌شاءالله شما هم داوطلب خواهید شد، دعوت می‌شوند در آن مجمع نمایندگان اسلامی و شهود بی‌غرض از تمام ملل از جمله مسیحیان و مذاهب اهل کتاب تعیین شده  – ان‌شاءالله – همه در یک بساط جمع می‌شویم و حرف‌ها را از پشت پرده و متون کتب بیرون می‌آوریم «تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد» آنچه ذکرش باقی مانده، این است که باید به مؤلف کتاب بیان حقائق بگوییم که بی‌جهت در آرزوی حکم ارتداد((از دین برگشتن و کافر شدن)) فطری در حق برگشتگان از بهائیت نباشید؛ که این ۳۸۴ نفر که ارکان آنتی‌بهاء شناخته می‌شوند، از دو قسم بیرون نیستند: اولی، بهائی‌زادگان که اسلامیت ایشان با اسلامیت زردشتی و ارمنی((منظور اسلامی است که مبانی آن توسط اتباع زردشتی و ارمنی دستکاری شده، مانند اسلام اموی و عباسی که هیچ شباهتی به اسلام محمدی و علوی ندارد.)) هیچ فرقی ندارد.

یعنی همانطور که هر کس در هر دینی باشد، وقتی که خواست به میل خود و طیب((میل، ولی چون میل را قبل از طیب آورده است. اینجا معنای خوشی طبع و رضایت قلبی می‌دهد.)) خاطر مسلمان شود، باید فوری بغل باز کرد و با محبت او را به محیط اسلام وارد کرد، بهائی‌زاده هم همین حال را دارد. این بزرگترین غیظ و غضب اهل بهاست که همه روزه یکی دو سه تن از بهائی‌زادگان، بطلان مذهب پدران خود را دریافته، به کمال میل و رغبت به دین مقدس اسلام وارد می‌شوند.

قسمت دوم، کسانی هستند که در محیط اسلام ندائی به گوششان خورده، برای مجاهدت و تحقیق از جای خود حرکت کرده و به بهائیان نزدیک شده‌اند تا صدق را از کذب و حق را از باطل تشخیص دهند. بعد از آنکه مدتی آمیزش کردند و محرم اسرار شدند، هر روز بر دروغی آگاه شده و هر دم جعل و تصنعی (ساختگی) دیدند، بالاخره بر بطلان آن متیقن گشتند و به خانه خود که اسلام است برگشته، دیگران را هم آگاه کردند. درباره این‌ها هم به هیچ وجه ارتداد صدق نمی‌کند.

بلکه این‌ها خدمتگزاران اسلامند تا به حدی که دیگران بر خدمات ایشان غبطه می‌برند. چنانکه مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری((عبدالکریم بن محمدجعفر مهرجردی یزدی(۱۲۳۸-۱۳۱۵ ه.ش) از فقها صاحب نام امامیه که در روستای مِهرِجِرد (مِیجِرد) یزد متولد شد شاگرد دو میرزای صاحب شهرت میرزا حسن شیرازی و میرزا محمدتقی شیرازی و آخوند خراسانی از مراجع و فقهاء بزرگ امامیه در سال ۱۳۰۱به قم هجرت کرد و حوزه‌ی علمی قم را از نو بنیاد نهاد و در آن شهر به احداث بیمارستان، قبرستان و تعمیر و تکمیل مدارس موجود دینی و تنظیم دروس حوزه همت گماشتو شمار طلاب و محصلان علوم دینی در قم را به پانصد تن رسانید.))  – اعلی الله مقامه – در قم به خود من بیان کردند: «من بر خدمات شما در راه اسلام غبطه می‌برم.»

در این نکته مجبورم بهائیان را آگاه کنم که سیدعباس، هم بر ضرر شما کتاب نوشته، هم بر ضرر اسلام؛ زیرا آن حقه‌بازی که حاجی ابوالحسن امین پیشه کرده بود، با آن‌که می‌گفت هر کس از بهائیت برگشت، دیگر به هیچ دینی پابند نمی‌شود، برای شما و تقلباتی که عادت شماست مفیدتر بود؛ اما سیدعباس قافیه را باخته که در کتابش نوشته این چند نفر همین که به دیانت اسلام برگشتند … الخ.

این اذعان او برخلاف مسلک اهل بهاست. بهتر بود همان نغمه‌ی امین را ساز می‌کرد، زیرا برای مجاهدین نامبرده که فرق نمی‌کند سخن سیدعباس هرچه باشد سندیتی ندارد و مانند باد هواست. یاوه‌ای بیش نیست، ولو به هر عنوان باشد. اما اگر اقرار به اسلامیت این اشخاص نمی‌کرد، برای شما بهتر بود. افسوس که بعد از ابوالفضل گلپایگانی و امثال او، گوینده و نویسنده‌ی سفسطه((استدلال و قیاس باطل)) و مغلطه((سخنی که کسی را به اشتباه اندازد)) هم نایاب شده! کاش می‌فهمیدید که حالا دیگر هر چه بکوشید دین مصنوعی شما رونق نمی‌گیرد و ای کاش دست برمی‌داشتید و همرنگ ملت می‌شدید و فریب اجانب نمی‌خوردید! باری بگذاریم و بگذریم.

نظر به اینکه سایر مطالب بیان حقائق، قابل جواب نیست و جز فضیلت فروشی چیزی نیست که آن هم فضیلت فروشی بی‌فضلان به … خریدار ندارد، لهذا از آن چشم می‌پوشیم و به اختتام سخن می‌کوشیم. اینک یک باب از کتاب بیان تألیف باب: «اَلبابُ الخامِسُ وَ العَشَرَ مِنَ الواحِدِ الثّامِن: فی أَن فَرَضَ لِکُلِّ أَحَدٍ أَن یَتَأَهَّلَ لِیَبقی عَنها مِن نَفسً بِواحِدِ اللهِ رَبُّها وَ لابُدَّ أن یَجتَهِدَ فی ذلِکَ وَ أَن یَظهَرَ مِن أَحَدِهِما. ما یَمنَعُها عَن ذلِکَ حَلَّ عَلی واحِدِ بِأذنِ دُونَهُ لِاَن یَظهَرَ عَنهُ الثَّمَرَهُ وَ لا یَخُوذُ الاقرانِ إِذا شاهَدَ عَنهُ دُونَ الإِیمانِ بِالبَیانِ وَ لَم یَحِلَّ عَلَیهِ أَو عَلَیها إِلّا إِذا یَرجَعُ فِی البَیانِ وَ قَبلَ أن یَرفَعَ أَمرُاللهِ فی یَومٍ. مَن یُظهِرُهُ اللهُ إِذنٌ لِلمُؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ لَعَلَّهُم یَرجِعُونَ»

این کلمات هفتاد و اند کلمه است و قدر مسلم در عربیت آن چهل غلط موجود است. اما بنده نظرم به اغلاط لفظی آن نیست و لازم می‌دانم در معنویت آن نظر کنم و توضیح دهم که حکم عجیبی است که گوش انسان ناموس‌پرست، طاقت شنیدن آن را ندارد. خصوصاً در دنیای پرجمعیت امروز که هیچ محظوری در هیچ امری ایجاب نمی‌کند که انسان زیر بار این بی‌ناموسی‌های بی‌فلسفه برود.

ادامه این مقاله را در قسمت پنجم مطالعه نمایید …
کلیک کنید: قسمت اول
کلیک کنید: قسمت دوم
کلیک کنید: قسمت سوم
کلیک کنید: قسمت پنجم
اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار × 5 =

دکمه بازگشت به بالا