اجتماعیمقالات
موضوعات داغ

بهائیت از دیدگاه روشنفکران و منتقدان بهائی برندن کوک (قسمت دوم)

برندن کوک (Brendan Cook)

آثار منتشرشده از برندن کوک

گفته شد که کوک بعد ازطرد و اخراج از جامعه بهائی ـ با توجه به سوابقی که از درگیری  محفل ملی کانادا با خود داشت ـ برخلاف اکثر منتقدان بهائی، با تشکیلات بهائی درگیر نشد و ترجیح داد زندگی آرامی را در امریکا ادامه دهد، زیرا درگیری علنی با ‌بیت‌العدل ‌می‌توانست برای او و سایر بهائیان علاقه‌مند به او، مشکلات فراوانی ایجاد نماید. لذا از کوک آثار چندانی در نقد بهائیت در دست نیست. مقالات باقی‌مانده از ایشان نیز نوعاً به مخالفت صریح با تشکیلات بهائی نپرداخته، بلکه در قالب طنز و هجو خلاقانه و آکادمیک انتقاداتی را بیان کرده است. ذیلاً به ارائه و توضیح برخی از مقالات ایشان ‌می‌پردازیم.

اطاعت، عقل و اختلاف در آیین بهائی

‌گفت‌وگوی برندن کوک با آن بویلز، مشاور قاره‌ای در حوزه امریکای شمالی (سپتامبر ۲۰۰۶)

در این مقاله آقای برندن کوک به بیان برخی از دیدگاه‌های خود دربارۀ بهائیت می‌پردازد و انتقادهای مختلفی را بیان می‌دارد که قبلاً به قسمت‌هایی از آن اشاره شد. البته ازآنجاکه این گفت‌وگو در قالب مصاحبه با یکی از افراد مهم تشکیلات بهائی صورت گرفته است، کوک نتوانسته همه نظرات خود را به‌ صورت آزادانه و بی‌ پرده بیان کند و در بعضی از قسمت‌های مصاحبه ناگزیر از همراهی با نظر عضو تشکیلاتی بهائی شده است.

داستان «ماکس» الاغ مصون از خطا  نوشته شده در سال ۲۰۰۶

این داستان نقدی هجوآمیز بر عملکرد بیت‌العدل جهانی و دیدگاه‌ها و تصمیمات آن است. در این مقاله آقای برندن کوک با زبان طنز و تمثیل، به موضوعاتی چون مصون از خطا بودن بیت‌العدل، عدم عضویت زنان در بیت‌العدل، پیام‌های اغراق‌آمیز، غیرقابل فهم و کم‌فایده بیت‌العدل، هزینه کردن بی حساب از جیب بهائیان، طرد و اخراج منتقدان بهائی، قرار دادن شرایط سخت برای ازدواج بهائیان بر طبق احکام کتاب اقدس، که عملاً در کشورهای غربی غیرقابل اجرا بوده و هنوز هم قابلیت اجرایی نیافته است؛ اجبار همگانی به خرید کتاب روحی و شرکت در جلسات کم محتوی برای کسانی که سابقه چندین ساله در بهائیت دارند؛ دستور به تبلیغ دیگران به بهائیت، بدون اینکه گوش شنوایی برای شنیدن نظرات دیگران داشته باشی؛ عدم پاسخگویی به نظرات و دیدگاه بهائیان از سوی محفل و موضوعات مختلف دیگر… اعتراض دارد که برای اطلاع از این انتقادها، خواندن اصل داستان ضروری است.

داستان مکس از آنجا آغاز می‌شود که یک روستایی به نام آقای دون توماس ادعا می‌کند الاغش به نام مکس،  یک الاغ معمولی نیست، بلکه مصون از هرخطا و اشتباه است و همه چیز را می‌داند و قادر است به تمام سؤالات پاسخ دهد و همه مشکلات را برطرف نماید.

برخی از روستاییان پرسیدند چطور یک الاغ که قدرت صحبت کردن هم ندارد می‌تواند اظهارنظرهای مصون از خطا داشته باشد؟ دون توماس صاحب الاغ توضیح می‌دهد که تعلیم ماکس برای بیان نظراتش آسان نبوده است و رمز آن به آموزش برمی‌گردد.”من به ماکس یاد داده‌ام که برای گفتن جواب “بله” یک بار و برای گفتن جواب “نه” دو بار سم خود را به زمین بکوید. الاغ می‌توانست برای دادن پاسخ دقیق‌تر چند بار پای خود را به زمین زده یا با تکان دادن دم به جلو یا عقب، منظور خود را به دون توماس بفهماند. خانم مارشال  یکی از روستاییان حاضر مداخله کرد و پرسید چه دلیلی داری که این الاغ را مصون از خطا معرفی می‌کنی؟

دون گفت: من می‌گویم مکس مصون از خطاست؛ خودش هم می‌گوید که مصون از خطاست! ما باید به گفته او اعتماد کنیم. … به‌نظر نمی‌رسید که خانم مارشال متقاعد شده باشد اما چون سایر افراد منتظر بودند تا پاسخ سؤالات خود را از الاغ بشنوند، او دیگر چیزی نگفت. تفاوت آشکاری بین مکس و سایر الاغ‌های روستا وجود نداشت. او مانند یک الاغ عادی به‌نظر می‌رسید و رفتاری کاملاً عادی داشت؛ عادی صدا درمی‌آورد، حتی مانند یک الاغ عادی بو می‌داد اما چون یک الاغ مصون از خطا بود به گونه‌ای جذاب‌تر به‌نظرمی‌رسید! اکثر سؤالاتی که  مردم می‌پرسیدند انصافاً ساده و بدیهی بود. سؤالاتی مثل اینکه بهترین جا برای رفتن به پیک‌نیک خانوادگی کجاست؟ من باید پیراهن قرمزم را برای فردا بپوشم؟ و…

ماکس همه سئوالات را درست همان گونه که دون گفته بود با تکان دادن دم و کوبیدن سم به زمین پاسخ می‌داد. البته اگر دون برای توضیح دادن پاسخ‌های مکس آنجا نبود شاید کارها آنقدر روان پیش نمی‌رفت. در آن روزها مردم پولی برای خرید کفش و لباس نداشتند و بازپرداخت وام بانکی و هزینه‌های دارو از قدرت آنها خارج بود. لذا برخی افراد سؤالات جدی داشتند مثل اینکه چه جوری می‌توانم قسط خانه‌ام را بپردازم؟ یا اگر نتوانم از پس هزینه خرید دام‌های جدید برآیم چه بکنم؟

مکس برای آنها پاسخ‌هایی داشت ولی این پاسخ‌ها مردم را خوشحال نمی‌کرد. هرچه مردم به پاسخ‌های الاغ گوش می‌کردند بیشتر می‌فهمیدند که سؤالاتی هست که حتی یک خر مصون از خطا نیز نمی‌تواند پاسخ روشنی به آنها بدهد. در ادامۀ داستان، مکس جایگاه ویژه‌ای در بین اهالی روستا پیدا می‌کند ولی صدور پیام‌ها و دستورالعمل‌های جدید از سوی مکس نه تنها مشکلی را از دوش روستاییان برنمی‌دارد بلکه هر روز مشکلی بر مشکلات اهالی اضافه می‌کند.

لباس جدید امپراتور

نوشته شده در سال ۲۰۱۰ ، نقد طنزآمیز درباره جایگاه، دیدگاه‌ها و عملکرد بیت‌العدل جهانی

در این نوشته روی سخن کوک با ادعاها و اظهارات پیترخان (عضو آن زمان بیت‌العدل) است که ادعا داشت فرد بهائی باید همه مطالب و تعالیم بهائیت را بدون بررسی قبول کند و مخالفت با تعلیم بهائی برای او عواقب نامطلوبی خواهد داشت!

داستان شرح حال یک امپراتور در سال‌های قدیم است. او دوست داشت که بهترین هر چیزی را داشته باشد. حتی چیزهای خوب هم برای او کافی نبود. او می‌خواست بهترین غذا و بهترین لباس و بهترین هنر و بهترین سرگرمی را داشته باشد. او کمد لباسی داشت که خیلی گران قیمت بود. این امپراتور هزاران لباس مختلف  داشت و بیشترین کفش‌ها را، او هرگز مجبور نبود یک لباس را دو بار بپوشد.

البته تعجبی ندارد که همه این‌ها نمی‌توانست او را خوشحال کند. او همیشه چیز بیشتری می‌خواست و این موضوع دربارۀ لباس‌هایش بیشتر صدق می‌کرد! امپراتور در دور و نزدیک، در جست‌وجوی کسی بود که بتواند این گنجینۀ لباس را گسترده‌تر کند. او به هرکس که می‌توانست لباس‌های جدیدتر و جذاب‌تری طراحی کند بیشتر و بیشتر پول می‌داد. او همه چیز داشت ولی هیچکدام ازخیاط‌های قبلی نمی‌توانستند او را راضی کنند. از قضا، روزی دو خیاط  جدید به  کشور و دربار او آمدند، دو مردی که هرگز آنها را ندیده بود. (کنایه از باب و بهاء)

این دو خیاط ادعا داشتند که مرد خدا هستند، راهب، یا چیزی شبیه به آن. آنها اهل عبادت بودند. مردانی که بیشتر وقتشان را صرف صحبت درباره دین و خدا و ایمان و ترک اموری چون شهوات و اخلاق بد جوانان می‌کردند. شخصیت واقعی و ذات آن‌ها مشخص نبود، اما چون با هرکس و هرچیزی مخالفت می‌کردند، لذا برای همه، به‌عنوان افراد خداجو و مقدس، مورداحترام بودند. آن دو مرد خدا، با مطالب جدید و اخبار حیرت‌آور، به سمت امپراتور آمدند.

آنها اطلاع دادند که یک کارگاه بافندگی دارند که شبیه هیچ یک از آنچه قبلاً در امپراتوری بوده نیست. می‌توانند لباس‌ها را ۹ بار سریعتر (اشاره به تقدس عدد ۹ در بهائیت) از سریع‌ترین خیاطان پیشین امپراتوری بدوزند و لباس‌ها بسیار زیباتر خواهد شد. البته آن یک کارگاه بافندگی جادویی نبود. آنها توضیح دادند که آن یک کارگاه بافندگی روحانی است. هر دو مرد گفتند که با جادو مخالف‌اند. آنها به امپراتور گفتند این طبیعت روحانی، مخصوص بافندگی آنها است. لباس‌های دوست داشتنی تولیدی آنها غیرقابل وصف بوده و فقط مردمان مؤمن و روحانی آنها را می‌بینند؛ یا مردمانی با “درایت معنوی شدید و بالا”!

دو خیاط نگفتند که فقط مردم خیلی باهوش می‌توانند لباسی را که در کارگاه بافندگی آنها تهیه شده ببینند. آنها گفتند فقط مردم خداترس و دارای دین و اعتقاد درست می‌توانند آن را ببینند. مردمی که دنیا را با چشم ایمان می‌بینند! (انتقاد از اظهارنظر پنه لوپ واکر، مشاور قاره‌ای بهائیان در امریکا، در همان زمان) مردمی که چیزی دارند که به آن می‌گویند درایت معنوی شدید و بالا! فکر نکنم شما بخواهید هر چیزی را که آنها گفته‌اند بشنوید، چون آنها چیزهای زیادی گفتند؛ اما من می‌خواهم شما را به سمت فکر اصلی رهنمون شوم.

اعلی حضرتا! اصول معنوی عمیقی وجود دارد که درک آن مستلزم بینش عمیق روحانی است. اگر کسی خواست از موضع مادی دربارۀ آنها بحث و جدل کند بهتر است از جواب دادن به آنها خودداری کنید. پایه این عقاید و تعالیم، نه عقلانی و منطقی، بلکه معنوی است، لذا کسی را که براثر زرق و برق ماتریالیسم کور شده نمی‌توان با مبانی روحانی متقاعد و مجاب نمود.

اعلی حضرتا! این تنها مشکلی است که در لباس جدیدی که ما برای شما تهیه می‌کنیم وجود دارد، زیرا کارگاه بافندگی ما یک کارگاه معنوی است و لباس‌ها به صورت معنوی در آنجا بافته می‌شوند و چشم کسانی که کمبود معنویت دارند آن را نمی‌بیند! فقط کسانی که ادعاهای مدگرایانۀ مادی گرایی خود را کنار گذاشته‌اند و فقط آنانی که دارای درایت معنوی شدید و بالا هستند، قادر خواهند بود لباس‌های جدید شما را ببینند! آن کسانی که دیدگاه معنوی محدودی دارند و به جنبه‌های معنوی و روحانی زندگی آگاه نیستند، لباس شما را نخواهند دید، اما اعلی حضرتا! این واقعاً یک امتیاز بزرگ است زیرا شما  فرصت دارید تا خود و واقعیت معنویتان را به مردم و اطرافیان نشان دهید. با پوشیدن لباس‌های جدید که ما برای شما می‌دوزیم، شما درس ایمان به معنویت و غیب را آموزش خواهید داد و اگر تعدادی نافرمان و عاصی در دیدن لباس شما رفوزه شدند، این یک تذکر برای آنها و دلیلی بر دید محدود آنها و محدودیت‌های مادی گرایی خواهد بود. سرانجام امپراتور با لباس جدیدش در بین عموم مردم ظاهر شد. بیشتر مردم دربارۀ زیبایی لباس او سخنرانی می‌کردند و هرکدام از یک بعد جدید به تحسین لباس می‌پرداختند؛ اما ماجرای اصلی از آنجا شروع شد که یک پیرمرد، که قبلاً کسی او را ندیده بود و به نظر خیلی غریبه بود، به حاضران گفت که بر تن امپراتور اصلاً لباسی نیست و او لخت است! آن دو خیاط که نزد امپراتور جایگاه مهمی داشتند همزمان ایستادند و فریاد زدند “پیرمرد دروغ می‌گوید، او را دستگیر کنید” و قبل از اینکه کسی متوجه شود، محافظان امپراتور پیرمرد را گرفتند و به زندان انداختند و من شنیدم که او بیشتر عمر خود را در زندان گذراند.

ادامه دارد …

قسمت اول

قسمت سوم

 

 

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

10 − 2 =

دکمه بازگشت به بالا