مصاحبه‌هامقالاتمهتدیانمهتدیان بعد از انقلاب اسلامی

سرگذشت خودنوشت خانم روحیه نظیری‌پور (قسمت دوم)

نوشته‌ی حاضر، سرگذشت بانویی است بهائی‌زاده که با آزادگی، حقانیت اسلام و بطلان هر آنچه غیر از آن، برایش محرز گردید. انسان موجودی است چند بعدی که در کنار برخورداری از عقل، واجد خصیصه فطرت است. ویژگی امور فطری آن است که علیرغم وجود در همگان، مسبوق به دانش بوده و خطا در عوامل محیطی می‌تواند سبب گرایش نادرست گردد همانطور که در قرآن آمده است: “وَ قَد خابَ مَن دسّاها” ((زیان کرد کسی که نفس و فطرت خود را با دسیسه مدفون کرد. سوره مبارکه شمس، آیه۹)) از سویی، با قرار گرفتن در مسیر صحیح و نزاهت از انحرافات فکری و عملی، حقیقت‌گرایی و حق‌جویی و تمایل به دین حق در آدمی شکوفا شده و به افق اعلی می‌رسد.  آنچه در ادامه می‌آید، شرحی است مختصر از زندگی‌نامه بانویی بهائی‌زاده که در طلب طریق صواب سال‌ها ره طریقت پیمود و یافت که”اِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّه الاسلام” ((سوره مبارکه آل‌عمران، آیه ۱۹)) ؛ چرا که “مَن طَلبََ شیئا و جدَّ وجَد” ((هر کس چیزی بخواهد و تلاش کند می‌یابد. امام علی (علیه السلام)، لأنوار الساطعه فی شرح‌الزیاره الجامعه، قم: دارالحدیث، ق‌م، ج۲، ص۳۱۷. آقا جمال خوانسارى محمدبن حسین، شرح بر غرر الحکم و درر الکلم، ۷جلدی، تهران: دانشگاه تهران، چاپ چهارم، ۱۳۶۶، ج ۴، ص ۴۹۴.)) متن پیش رو از مصاحبه اختصاصی با سرکار خانم “روحیه نظیری‌پور” حاصل گردیده است. خانم نظیری‌پور، استاد زبان و ادبیات انگلیسی و نویسنده‌ای توانا هستند که در مقطعی از زندگی، به واسطه باور خانوادگی، بهائی بودند اما با گذشت زمان و تکیه بر روحیه حق‌طلب خود، دین حق را از بیراهه تشکیلاتی بهائیت، بازشناخته و ثاب تقدمانه هویت مسلمان خود را تحکیم می‌بخشند.

این سیر مطالعاتی متشتت، ذهنی متلاطم در من به جای گذارده بود اما چند چیز از آن زمان هنوز در خاطرم باقی مانده. اولین آن، دعایی بود که آن سال‌ها پخش می‌شد البته بعدها متوجه شدم دعای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نام دارد. مخصوصاً بخش‌هایی چون: “وَ على النسِّاءِ باِلحَیَاء” و “وَ على الأمَرَاءِ باِلعَدل”. با اینکه نمی‌دانستم چیست، اما آن‌چنان تأثیری در من ایجاد می‌کرد که کاملاً جذب می‌شدم و تا سال‌ها برایم منقلب‌کننده بود. دیگری، احساسی بود که از خواندن داستان‌های ائمه اطهار  در کتب درسی در من به وجود می‌آمد. اما به طور کلی، از فضای قرآن فاصله داشتم و مشغول یکسری افکار روشنفکرانه‌ای شده بودم که با توجه به پیشینه ذهنی‌ام از دین، موجب شده بود از هرگونه تفکر ایدئولوژیک، با بدگمانی فاصله بگیرم.

شمس من در شیراز

تفاوت با اطرافیان، مرا فردی مستقل بار آورده بود. بنابراین برای انتخاب دانشگاه علیرغم توانایی تحصیل در دانشگاه‌های تهران، شیراز را انتخاب کردم. در تمام این سال‌ها واقعاً از فضای بهائیت فاصله گرفته بودم اما زمینه برای انتخاب چیزی غیر از ارث اجدادم، هیچ‌گاه فراهم نشده بود. سال‌ها گذشت، با پشتوانه مطالعاتی نسبتاً گسترده و البته حفظ فاصله با دین، وارد دانشگاه شدم. شیراز برای من منشأ تغییرات بزرگ در زندگی‌ام بود. نقطه‌ی عطفی که عنایت حضرت شاهچراغ در آن، کاملاً برایم ملموس بود. تغییراتی که شاید پیش از آن در نظام فکری من جایی نداشت. به جرئت می‌توانم بگویم طی این سال‌ها، تمام اندیشه‌ها را مطالعه کرده بودم. حتی همان ترم‌های اول دانشجویی با توجه به رشته تحصیلی‌ام، “فلسفه غرب” راسل را ترجمه کردم، اما تمام این اندیشه‌ها دیگر برایم به خط پایان رسیده و ارضایم نمی‌کردند. هر چه عمیق‌تر می‌اندیشیدم، خلأ بزرگتری حس می‌کردم. در دوره فوق‌لیسانس بودم که درکم از اشیاء و موجودات، تغییر کرد. بالاخره لطف خداوند شامل حالم شد و این حقیقت‌جویی به ثمر نشست. از آن بی‌دینی به باوری ژرف دست یافته بودم؛ به راستی که “مَن کانَ مَقصَدُهُ الحَقّ، ادرَکَهُ وَ لَو کانَ کَثِیرَ اللّبس” هر کس در جست‌وجوی حق باشد آن‌را درخواهد یافت، هر چند حقیقت بسیار پوشیده باشد. ((تمیمی‌آمدی، عبدالواحد بن‌محمد، غررالحکم و دررالکل م، ج ۱، ص۶۵۵)) چون ز چاهی میکَنی هر روز خاک عاقبت اندر رسی در آب پاک ((مولانا، دفتر سوم))….

به تدریج به سمت عبادات اسلام تمایل شدیدی پیدا کردم که باعث شد نماز بخوانم. در مسیر جدیدی قرار گرفتم که در کنار تجربیات قبلی‌ام، مرا به بحر عمیقی کشاند که ره به سوی وادی اطمینان داشت. البته کلمه بحر برای آنچنان باوری حقیقتاً ناچیز است. نهایتاً پس از سال‌ها تشکیک و سردرگمی، برای اعلام قطعی برترین باور، با اطمینان خاطر به دفتر امام جمعه رفته و مسلمانی خود را ابراز نمودم.

باز هم جا دارد بگویم که وجود حضرت شاهچراغ کمک بسیاری به من کرد و به نوعی در بحران‌ها یار و راهنمایم بودند، تا همیشه مدیون ایشان هستم. با توجه به موضوع خاصی که برای پایان‌نامه ارشدم انتخاب کرده بودم، ((موضوع پایان‌نامه: «اضطراب متافیزیکی یا اضطراب ادبی راستین به عنوان یک تئوری جدید نقد ادبی در مقابل مفهوم اضطراب دریدایی.»))

استادان به نحوی مقابلم ایستادگی می‌کردند، اما من که به گوهری متجلی رسیده بودم تنها به هدفم فکر کرده و با یاری خدا به موفقیت خوبی هم دست پیدا کردم. طی نگارش پایان‌نامه، محیط اطرافم نیز به تبعیت از رشد درونی، تغییر می‌کرد که تأثیر گسترده‌ای نه تنها بر خود بلکه بر جمعی از اطرافیانم داشت. هرچند در ابتدا تجربیاتم تا اندازه‌ای شهودی به نظر می‌رسید، اما نظام استدلالی من، حقیقت را فدای تجربه صرف نکرد. سال‌ها با تضادها و عدم توازن اندیشه بهائیان درگیر بودم، همچنین کتب زیادی در آن زمینه مطالعه کرده بودم که دید خوبی را نسبت به آنچه انتخاب کردم برایم ایجاد نمود. علاوه بر بهائیت، سیستم‌های دیگر فکری نیز در نظرم مشهود بودند. به نحوی تمام انتقادهایی که به نظام‌های فکری وارد می‌آمد در نظرم بود، لذا با شناخت آنچه ناصحیح است، صحت انتخاب برایم کاملاً روشن بود. از طرفی، از سال ۱۳۷۹ مستمعِ مستمرِ سخنرانی‌های آیت‌ا… جوادی آملی شدم و حدود ۱۴ سال سخنان ایشان را که با استناد به تفاسیری نظیر تفسیر نمونه صورت می‌گرفت، همراه با یادداشت برداری و تأمل فراوان پیگیری می‌کردم. البته علاوه بر ایشان، روحانیون دیگری هم بودند که نقش زیادی در بخشی مهم از آموزه‌هایم داشتند. آموزه‌هایی که به خود و دانش‌آموزانم کمک زیادی کرد. اطمینان دارم این باور متعالی، برکتِ بی‌اعتنا نبودن نسبت به حق و حقیقت بود. همچنان که هنوز هم برایش ارزش قائلم من برای محیط تدریس و آنچه به دانشجویانم آموزش می‌دهم، ارزش والایی قائلم. به طور مثال با توجه به اینکه زبان تدریس می‌کنم، بخشی مرتبط با ترجمه قرآن در واحدهای درسی است که من در آن درس به سوره حمد، هفت جلسه یا بیشتر اختصاص می‌دهم. هر چند با این جلسات و حتی بیش از آن هم حقیقت این سوره ادا نمی‌شود اما برای درسی مثل زبان انگلیسی این زمان‌بندی برای پرداختن به سوره‌ای با هفت آیه، بعید است. نتیجه آن را نیز در تماس‌های دانشجویانم درمی‌یابم که پس از مدت‌ها ابراز علاقه کرده و از آن جلسات ترجمه که در واقع با تفسیر توأم بود، به نیکی یاد می‌کنند. چه بسا ابراز احساساتی که با تشکر از نمازخوان شدن و آشنایی با اسلام نثارم می‌شود. دانشجویانی که گرچه در ظاهر، قرابتی با تفکرات مذهبی ندارند، اما من که باطن راستین انسان را در تجربیات حقیقت‌طلبانه خود شناخته بودم، آن‌ها را با قرآن، دین اسلام و فرایض مذهبی آشنا می‌کنم. صحبت‌های من، تنها تلنگری است به فطرت انسانی آنان. با توجه به پیشینه بهائی و اطلاع از حقیقت ناآگاهی بهائیان، سعی کردم فعالیت‌هایی برای شناخت بهائیان و تحری راستین حقیقت، انجام دهم که البته فعلاً در حال بررسی هستم. چون مسائل مورد نقد در بهائیت بسیار وسیع بوده و زمان زیادی می‌طلبد. هرچند این سال‌ها در تعامل با خانواده برایم مشکلات و درگیری‌های زیادی ایجاد شد اما از آن طرف، محبت و ایمان هم در وجودم شعله‌ورتر گردیده که به راستی این راه، مسیر محبت است: “ولکنّ الله حبّب الیکم الایمان و زَیَّنهُ فی قلوبکم” ((سوره مبارکه حجرات، آیه ۷)) از طرفی اطمینان دارم بخش زیادی از این درگیری‌ها به سبب بی‌اطلاعی و فریبی است که تشکیلات با مغزشویی به خورد بهائیان می‌دهد. ضمن اینکه مسائل عرفانی سرزمین ما، ظرفیت بهره‌برداری را برای سوءاستفاده‌گران ایجاد کرده که به این وسیله، فرقه‌ها ظاهری فریبنده را مبنای توجیهات ناصحیح خود قرار می‌دهند. مسائل متعددی از اصول بهائی دارای مشکل است که بخش عمده‌ای از آن توسط استعمارگران قوت بخشیده شده، مواردی همچون تساوی زنان، ارث، سیاست، عدم وجود نماز جماعت و عبادات جمعی و… همین مسئله عاشورا، هارمونی همیشه آماده شیعه است برای تقویت روحیه آزادگی که برای استعمار خطرآفرین محسوب می‌شود، چرا که مفهوم ظلم‌ستیزی را برای همیشه زنده نگه می‌دارد. من شخصاً به عشقی رسیده‌ام که قطع به یقین، اگر پسر بودم برای دفاع از اسلام و مسلمین به سوریه رفته و تا نهایت این راه را می‌پیمودم. استعمارگرانی نظیر انگلیس با این چنین نگرشی، رضاخان را به برچیدن عزاداری‌های جمعی تحریک کرده بودند، یا همان بخش‌هایی از نماز که می‌گوییم “ایاّکَ نعَبُدُ و ایاّکَ نستَعین…” به این مفهوم است که اگر من در دل رستگاری دیگری را آرزو نکنم، خود نیز در پیمودن راه سعادت دچار مشکل خواهم شد. این‌ها تماماً مسائلی است که در اسلام به آن اشاره شده اما فرقه‌هایی چون بهائیت با رنگ و لعاب ریاکارانه، وحدت‌گرایی را به خود نسبت می‌دهند. در پایان، بد نیست اشاره‌ای کنم به بهائیانی که شاید حقیقتاً نقشی در اقدامات تشکیلات نداشته و به نوعی طعمه مراکز اصلی تشکیلات شده‌اند. مثلاً، خانواده خود من که کاملاً موروثی بهائی شده بودند، تا وقتی تهران نبودیم به این شکل درگیر بهائیت نبودند و پس از آن هم اگر دفاع و غضبی بود بیشتر با حالتی شبیه به خویشاوندی و عِرق قومی همراه بود؛ مجموعه تقابلاتی که نوعی حس اقلیت مظلوم را ایجاد کرده بود. چون بهائی‌ها عمدتاً اندیشه و دید خاصی نداشته و بسیار کم پیش می‌آید با مطالعه آثار بهائی، به این باور رسیده باشند. با این اوصاف، به نظرم بهتر است با روشنگری این قربانیان، بهائیت‌ستیزی جای بهائی‌ستیزی را بگیرد.

 

کلیک کنید: قسمت اول

 

منبع: نشریه روشنا، شماره ۷۲

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نه − 5 =

دکمه بازگشت به بالا