مصاحبه‌هامقالاتمهتدیانمهتدیان بعد از انقلاب اسلامی

مصاحبه‌ای خواندنی با خانم عهدیه محمدحسینی (قسمت اول)

چکیده‌‎ای از مصاحبه‌ی بسیار ارزشمند با خانم عهدیه محمدحسینی (ثمالی)، خواهر دکتر نصرت‌اله محمدحسینی مبلّغ سرشناس بهائی را آماده کرده‌ایم و در اختیار خوانندگان عزیز قرار می‌دهیم. ایشان بعد از تحقیقاتی که کردند، مشرف به اسلام شدند و نوشته‌های خیلی زیبایی نوشته‌اند که در این گفت‌وگو توضیح داده‌اند که چه شد که تأملاتشان به ترک بهائیت انجامید و به دامان اسلام مشرف شدند؛ صحبت‌های ایشان شیرین و عاطفی است. وقتی نوشته‌هایشان را می‌خوانیم، احساس می‌کنیم که از دل سخن می‌گویند و طبیعتاً با سنّی هم که دارند، جوهره‌ی تجربیات انسانی را در اختیار دیگران می‌گذارند و دوست دارند دیگران هم با این گوهر آشنا شوند.

خودتان را معرفی می‌کنید:

عهدیه ثمالی هستم، بهائی‌زاده و مسلمان.

به اراده‌ی الهی بود که من در این وادی قدم گذاشتم. خیلی خوشحالم. خیلی دیر خدا را شناختم، ولی خوشحالم که شناختم. از بچگی خیلی بی‌قرار بودم، نمی‌دانستم چرا این حالت در من هست. احساسم این بود که گمشده‌ای دارم. همیشه گریه می‌کردم و از خدا می‌خواستم این حالت من را از من بگیرد. من چقدر باید بی‌قرار باشم؟ تا اینکه لطفش شامل حالم شد و من را عاشق خودش کرد. در آن آیین (بهائی) من عاشق مؤسس آیین بهائی بودم، واقعاً عاشق بودم. تصورم این است که خداوند سبحان می‌دید من عاشق اویم، گفت چرا او را عاشق خودم نکنم؟ و الآن خوشحالم که در این وادی هستم. البته نمی‌توانم بگویم بی‌قرار نیستم. الآن هم بی‌قرارم؛ ولی با گذشته فرق می‌کند. بی‌قراری الآنم این است که بتوانم هم‌کیشان خوب سابقم را در این وادی وارد کنم. همیشه از خدا هدایت آن‌ها را می‌خواهم و اینکه آن‌ها متوجه شوند. اگر آن‌ها کتاب‌ها را با دقت بخوانند، متوجه خواهند شد. همان اشکالاتی که من همیشه داشتم و در چند نامه برای شما هم نوشتم. وقتی کتب امری را می‌خواندم، با خودم می‌گفتم: این از نافهمی من است، من لیاقت درک این‌ها را ندارم! کم‌کم ایرادات و اشکالات من زیادتر و زیادتر شد و نمی‌دانستم چه کار باید بکنم. تا اینکه یک دوست خوبی کتابی به من داد در نقد آئین بابی و بهائی. البته تمایلی به خواندن آن کتاب نداشتم؛ چون یک بهائی واقعی بودم، اما بالاخره تعصب را کنار گذاشتم و خواندم آن‌ را. در بهائیت به ما گفته بودند ردیه‌ها را نخوانید، وقت خود را صرف این مطالب نکنید. شما کارهای مهم‌تر دارید، حالا متوجه می‌شوم که چرا ما را از خواندن آن‌ها منع می‌کردند، چون اذهان آگاه می‌شوند، به مطالبی برمی‌خورند که تصورش را نمی‌توانند بکنند. الآن واقعاً خدا را شاکرم که هدایت شدم و خیلی خوشحالم و از خدا می‌خواهم که بهائیان همه جا روشن شوند. برنامه‌شان فقط تشکیلات نباشد. تشکیلات آن‌قدر آن‌ها را سرگرم می‌کند، که متوجه مسائل دیگر نمی‌شوند. ولی اگر مطالعه کنند، حتماً متوجه مطالب می‌شوند.

در این نوشته‌ی حکیمانه و عالی شما دیده می‌شود که اشاره به بحث خدا کردید که ما در آن آیین بحث خدا نداشتیم، هرچه بود جمال مبارک بود، مظهر خدا بود و همیشه ما را به جمال مبارک ارجاع می‌دادند و نه به خدا. لطفاً در این باره توضیحی دهید:

بله، همین‌طور بود. وقتی بهائی بودم خدا درنظر من مثل یک امامزاده‌ی کوچک بود. جایگاه مهمی برای من نداشت. وقتی نماز بهائی می‌خواندم، می‌گفتم: یا جمال مبارک! کمکم کن! نماز به طرف عکا بود. متوجه شدم چرا من به‌سوی عکا نماز بخوانم؟ پیروان ادیان به‌سوی خداوند نماز می‌خوانند و فکر نمی‌کنم کسی به‌سوی قبر پیامبرش نماز بخواند.

بله، همین‌طور است. در گنجینه‌ی حدود و احکام هست که از بهاءالله می‌پرسند به چه سمتی نماز بخوانیم؟ می‌گوید تا هستم به سمت من و وقتی هم مُردم به سمت قبر من بخوانید. اصلاً خدا مطرح نیست. شما تصور کنید تا وقتی زنده است، مردم چطور محل او را پیدا کنند؟ با قطب نما؟ خدا ـ همان‌طور که فرمودید ـ در تعالیم آن‌ها مطرح نیست. بحث بعدی در نوشته‌هایتان این است که بهائی‌ها مدعی‌اند از طرف خدا احکامی آورده‌اند و شما به بعضی از آن‌ها اشاره کرده‌اید. مثلاً کسی که دزدی می‌کند، یک اثر روی پیشانیش بگذارند که همه بفهمند او دزد است. چرا این تعالیم و احکام به‌نظرتان نادرست می‌آمد؟

قبلاً نوشته‌ام؛ باز هم عرض می‌کنم. یکی حکم مجازات دزد در بهائیت است که در مرحله‌ی اول تبعیدش کنند، مرحله‌ی دوم مهر بر پیشانی او بزنند. خوب اگر شما دزدی را تبعید کردید، برایش بهتر می‌شود. چون آنجا شناخته ‌شده نیست و در تبعید هم ممکن است راحت‌تر دزدی بکند. کارش این است. بعد هم جزئیات محل تبعید معلوم نیست. جای بد آب‌و‌هوا باشد؟ دور باشد؟ یعنی ابهامات احکام بهائی خیلی زیاد است. اجرایی نیست و تا الآن هم اجرا نشده است. مرحله‌ی دوم آن است که گفتند مهر بزنند بر پیشانی‌اش. خب الان با جراحی پلاستیک می‌توانند به‌راحتی آن را از بین ببرند. این احکام، با دوراندیشی تعیین نشده و اجرایی نیست.

حتی مشخصات و نوع دزدی نیز در این حکم مشخص نشده است. اینکه دزدی چقدر باشد تا فردی را تبعید کنند؟ کوچک باشد، بزرگ باشد؟ از روی نداری و فقر باشد یا در عین توانایی و ثروت؟ و … به این‌ها اشاره‌ای نشده است. برای من مسائل مهم‌تری هم بود که بغرنج بود و نمی‌دانستم چه کار باید بکنم و خلاصه تصمیم گرفتم فرار را بر قرار ترجیح دهم.

و البته «فروّا الی الله» شما سمت خداوند فرار کردید:

بله، همان‌طور که خداوند فرمود: اگر آیینی الهی باشد، نقصی در آن نیست.

برای خویشاوندان شما؛ برادرتان، برادرزاده‌هایتان، دختر دیگرتان که بهائی هستند، چه پیامی برای آن‌ها دارید؟

من به آن دخترم گفتم که مسلمان شدم و او خیلی ناراحت شد. بهائی‌ها خیلی تعصب دارند و همه‌ی آن‌ها عاشق جمال مبارک هستند و اصلاً نمی‌توانند تصور کنند که این آیین الهی نیست، که اگر چنین کنند، آن‌ها هم مسلمان خواهند شد. جدیداً برای آن‌ها نامه‌ای نوشتم و منویات قلبی‌ام را در ارتباط با اشکالاتی که در این آیین دیدم، توضیح دادم. امیدم به خداست؛ ولی من رسالتی دارم و باید این پیام را به آن‌ها برسانم. چون من مسؤول هستم. یک‌بار به دخترم گفتم،  گفت: بله من در آن دنیا می‌گویم که مامان به من اطلاع داد و من متشکرم؛ این بود که من زیادتر از آن کاری نکردم. در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.

عهدیه1

شما مطالب جالبی نوشته‌اید که در متون بهائی هست که بهاءالله مطالبی را می‌نوشتند و آن‌ها را در شط می‌ریختند، توضیحی در این باره می‌دهید:

اولین اشکال من همین بود که مرا منقلب کرد. مؤسس بهائیت الواحی نوشته بودند و بعد به کاتبشان اشاره می‌کنند که مردم عاجز از درک این الواح‌اند، پس این‌ها را در شط بریزید. من خیلی ناراحت شدم. با خودم گفتم: اگر این‌ها از جانب خداوند بود که ایشان نمی‌بایست آن‌ها را دور بریزد. اگر از جانب خودشان هست، ایشان که پیغمبر هستند چرا نمی‌دانستند که خلق نمی‌توانند این‌ها را درک کنند؟ کلی وقت صرف شد و این مطالب را نوشتند؛ ولی بعداً ایشان متوجه شد که خلق عاجز از درک این مطالب است؟ من از یک نفر سؤال کردم. گفت: این سمبلیک است. گفتم هرچه من سؤال می‌کنم، می‌گویید سمبلیک است، پس تاریخ امرالله همه‌اش سمبلیک است.

 

ادامه این مقاله را در قسمت دوم مطالعه نمایید …

کلیک کنید: قسمت دوم

 

منبع: فصل‌نامه بهائی‌شناسی، شماره ۶

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست − چهار =

دکمه بازگشت به بالا