اجتماعیمقالاتمهتدیانمهتدیان قبل از انقلاب اسلامی

رساله بیان حقایق (قسمت سوم)

برگرفته از نوشته‌های «مرحوم عبدالحسین آیتی»

رد بر بیان الزقازق (کتاب بیان الحقایق نوشته‌ی سید عباس علوی)

هر کس برای خود سر زلفی گرفته است

زنجیر از آن کم است که دیوانه پر شده است

کسی کتاب را به من داد که پشت آن نوشته بود «بیان الحقایق» چون به منزل آوردم و با امعان (دقت) و مداقه (باریک‌بینی) بررسی کرده، خواب و راحت خود را که در این کبر سن بدان احتیاج تمام دارم، صرف این بررسی بی‌مصرف کردم، دیدم کتاب بیان الحقایق نیست؛ بلکه «بیان الزقازق» است. زیرا قریب چهارصد صفحه (۳۹۰) کاغذ کتاب را ضایع و فاسد کرده‌اند. به استثنای چند سطری که آیات مبارکه‌ی قرآنی بدون تناسب و با سفسطه (قیاس باطل) و مغلطه((سخنی که کسی را به اشتباه بیندازد)) نوشته شده و قسمتی از کتاب را قیمت داده، بقیه کاغذهای کتاب واقعاً در معرض حیف و دریغ واقع گردیده …

«إِذا کانَ رَبُّ البَیتِ بالدَّفِ مُولِعاً، فَشِیمَهُ أَهلِ البَیتِ کُلُّهُم الرَّقص. صَدَقَ اللهُ العَلِیُّ العَظیمُ بِما قالَ فی کِتابِهِ الکَریم: أَفَمَن یَمشی مُکِبَّاً عَلی وَجهِه أَهدَی اَمَّن یَمشی سَوِیّاً عَلی صِراطٍ مُستَقیمٍ»((سوره مبارکه ملک، آیه ۲۲))

«اگر پروردگار عالم به واسطه‌ی دف زدن شیفته و علاقه‌مند می‌شد، همه‌ی خلق و خو و اخلاق اهل بیت رقص و نشاط می شوند. خداوند بزرگ درست فرمودند در قران کریم: آیا کسی که به رو در افتاده حرکت می‌کند به هدایت نزدیک‌تر است یا آن‌که ایستاده در راه است قدم برمی‌دارد؟»

رهنما چون حائر گمراه شد

لاجرم بر رهروان گم‌راه شد

ای نجسته ره، منه سنک‌نشان

ورنه ریزی پیروان را خونشان

خون این بیچارگان را در مسیر

بی‌سبب جانا تو بر گردن مگیر

آری، خون‌ریزی‌هایی که در همان صفحه نوشته‌اید واقع شده، همه نتیجه‌ی این حرف‌های لاطائل (بیهوده) بود که مریدان ابله، کلمات بی‌معنی و حدود بی‌فلسفه‌ی باب را که در کتاب «بیان» است و نمونه‌ی آن را ارائه خواهیم داد، می‌خواستند به دستور دشمنان قرآن، در برابر کلام الله مجید قرار دهند؛ لهذا شد آنچه نبایست شده باشد و مسئولیت آن تا به محشری که عقیده ندارید، به گردن شماست، یعنی به گردن باب و بهاء و پیروان ایشان است. پوشیده نماند که مهم‌ترین فصول این کتاب «أَلنّارُ عَلی کاتِبِهِ سَخِطَ الجَبّار»((آتش بر کاتب این کتاب که مورد غضب خداوند جبار قرار گرفت باد.)) شماره بیستم است. اگرچه جز عدد ۲۰ وصفی و ذکری ضمیمه‌ی آن نیست که بگوییم فصل یا باب یا ماده یا موضوع یا بند چندم، لهذا باید بگوییم مطالبی که در صفحه ۷۱ زیر نمره ۲۰ شروع کرده و در صفحه ۷۴ به پایان برده، مهم‌ترین مطالب اوست که به گمان خود، کمان کشیده و به یک تیر دو سه نشان زده، ولی به شرحی که در شرف ذکر است، تمام تیرهایش به خطا رفته و یکی هم به نشان نخورده و به هدف اصالت نکرده.

صد انداختی تیر و هر صد خطاست

اگر راست گوئی یک انداز و راست

آری در این صفحات، آقای سید عباس «أَلَّذی یُواطِی إِسمُهُ الوَسواس. کسی که شهرت به اسم وسواس دارد»((آنکه اسمش معادل وسواس است. عباس به حروف ابجد=وسواس)) وسواس را به حد اعلی رسانده، گاهی بر علما و فقها تاخته، گاهی در موارد حدیث و آیه، قافیه را باخته و بالاخره هرچه پرداخته، دلیل‌های پوست پیازی است. فَنِعمَ ما قالَ:((چه خوب است آنچه را گفت))

فقیهی طریق جدل ساخته

لم((یعنی برای چه)) و لا((نه)) مسلم در انداخته((با طرف مقابل به سؤال‌هایی مثل برای چه و باطل است و رد ادعا جدل کرده))

کهن جامه اندر صف آخرین

به غرش درآمد چو شیر عرین((شیر بیشه))

که برهان قوی باید و معنوی

نه رگ‌های گردن به حجت قوی

سخن تو به تو گفتنت ای قصل((قصل نام یک مرد تاریخی عرب است))

بود در مثل پرده‌های بصل((پیاز خوردنی و غیر خوردنی))

اکنون برویم سر هدف‌هایی که علوی در این صفحات در نظر گرفته، هدف اول بر علما اعتراض کرده که باب چون مرتد فطری بوده است و توبه‌اش نبایست مقبول شود، چرا بعد از توبه او را کشته‌اند؟ این حاصل و مفهوم اعتراض علوی است؛ لهذا جواباً عرض می‌کنم: چون رد و قبول توبه مرتد فطری مسئله خلافی است، علما بر آن شدند که توبه او را قبول کرده، رهایش کنند؛ ولی باب بعد از توبه، تذبذبی((جنبیدن و تکان خوردن و در گفتار خود با دیگران دچار عدم تعادل و بی‌ثباتی شدن)) که عادت او بود آغاز کرد، همین که این حالت از او مشاهده شد، توبه‌اش مشکوک افتاد. بعضی گفتند کسی که دیروز توبه‌نامه نوشته و امروز نزد فلان و فلان گاهی در خلوت و دمی در جلوت، ادعای نبوت کرده، دیوانه است یا مذبذب، پس باید معلوم کرد کدام است. لهذا طبیبی حاذق را به زندان فرستادند تا معلوم کند که آیا بیماری جنون دارد یا نه؛ طبیب او را معاینه کرد و جنونی تشخیص نداد، آنگاه دم از موافقت زد. باب شاد شد که یکی بر مریدانش افزود و ادعای خود را اظهار کرد. این بود که چون این کیفیت به سمع علما رسید، نه از راه مرتد بودنش بلکه از راه ادعای نبوتش فتوی دادند که باید کشته شود. خوشبختانه این معنی را علوی کم‌رو((در واقع تفهیم کرده پُر رو)) اعتراف کرده و حتی در صفحات اخیر به صورت اعتراض بر علماء حدیث شریف نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم)) را خودش یادآور شده که فرموده‌اند: «أَلا وَ مَن إِدَّعی نُبُوَّهَ بَعدی فَاقتُلُوهُ»((یعنی: آگاه باشید، هوشیار باشید! کسی که بعد از من ادعای نبوت و پیامبری کرد او را به قتل برسانید و هلاکش کنید.))

 این روایت نبوی به صورت‌های مختلف شرف صدور یافته: «من ادعی النبوه یجب قتله»((تحریرالوسیله، جلد ۲، صفحه ۴۷۷ ، امام خمینی، متوفی ۱۴۰۹ ه ق – منهاج المؤمنین، جلد ۲، صفحه ۲۷۵ ، سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی، متوفی ۱۴۱۱ ه ق))، «من ادعی النبوه و جب قتله و دمه مباح»((مهذب‌الاحکام، جلد ۲۸، صفحه ۳۳، آیت‌الله العظمی سید عبدالاعلی سبزواری، متوفی ۱۴۱۴ ه ق))، «و من ادعی النبوه بعد محمد وجب قتله»((تفسیر کاشف، جلد ۶، صفحه ۲۲۵))، «من ادعی النبوه وجب قتله»((شرائع‌الاسلام فی مسائل‌الحلال و الحرام، جلد ۴، صفحه ۱۵۴، علامه حلی، متوفی ۶۷۶ ه ق))، «من ادعی النبوه وجب قتله من دون حاجه الی الاذن من الحاکم الشرعی»((الفقه علی المذاهب الاربعه و مذهب اهل‌البیت (علیهم السلام)، جلد ۵، صفحه ۳۵۱، مؤلفین: عبدالرحمن جزیری، سید محمد غروری، یاسر مازح – اسس الحدود و التعزیرات، صفحه ۲۶۱، جوادبن علی تبریزی – الحدود، صفحه ۴۱۲، محمد موحدی فاضل لنکرانی))، «و من شتم رسول‌الله صلی الله علیه و آله او ادعی النبوه فدمه مباح لکلّ من سمعو عنه و وجب علیه قتله الا یخاف علی نفسه»((الفقه المأثوره، صفحه ۵۰۸، علی مشکینی))، «و من ادعی النبوه وجب قتله»((الجامع للشرایع، صفحه ۵۷۰، یحیی‌بن سعید حلی، متوفی ۶۹۰ ه ق – تحریرالاحکام الشرعیه علی مذهب الامامیه، جلد۲، صفحه ۲۳۶، علامه حسن‌بن یوسف‌بن مطهر اسدی، متوفی ۷۲۶ ه ق – مسالک الافهام الی تنقیح شرایع‌الاسلام، جلد ۱۴، صفحه ۴۵۳، شهید ثانی زین‌الدین ‌بن علی‌بن احمد عاملی، متوفی۹۶۶ ه ق – مراه‌العقول فی شرح اخبار آل‌الرسول، جلد ۲۳، صفحه ۴۰۱ مجلسی دوم، ملا محمدباقر بن‌موسی محمدتقی، متوفی ۱۱۱۰ ه ق – ملاذالاخیار فی فهم تهذیب الاخبار، جلد ۱۶، صفحه ۲۸۱ مجلسی دوم ایضاً به شرح قبل – جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام، جلد ۴۱، صفحه ۴۴۰، محمد حسن‌بن باقر نجفی صاحب الجواهر، متوفی ۱۲۶۶ ه – تکمله المنهاج، آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی: ۴۳ – الدرالمنضود فی احکام الحدود، سید محمدرضا گلپایگانی: ۲/۲۷۱)) بر طبق این حدیث و نصوص کثیره‌ی قرآنی، بعد از آنکه تذبذبش بر جنونش چربید، شراب نبوتش هم ترشید. و این سرکه بود که در مزاج ضعیف فساد کرد و ایشان را به عالم دیگر کشید. پس آقای علوی، مردانه بیا اقرار کن که این تیرت به خطا رفته و به هدف نرسیده. آمدیم بر سر هدف دوم علوی، این است که در صفحه ۷۳ می‌نویسد: «و از قضایای عجیبه‌ی این زمان، آنکه همین علمای اسلام که هزار و سیصد سال به نص آیه‌ی شریفه می‌گفتند توبه‌ی مرتد فطری قابل قبول نیست، تازه حکم جدیدی را از نزد خود اختراع نموده و برخلاف نص قرآن و اجماع و اخبار، توبه‌ی مرتد فطری را قبول می‌نمایند. چنانکه در همین تهران و برخی ولایات دیگر چند نفری را می‌شناسیم که دیروز به واسطه‌ی بهائیت، علمای اعلام آن‌ها را مرتد فطری و کافر مطلق تشخیص داده، خون و مال آن‌ها را حلال دانسته و آن‌ها را از خانه و زندگی آواره و در به در نموده، توبه‌شان را به موجب قانون اسلام غیرمقبول شمرده، بعد از مدتی همان اشخاص بهائی، یعنی همان مرتدین فطری که توبه‌شان غیرقابل قبول بود، همین که تغییر نموده، با روی باز آن‌ها را استقبال نموده و توبه‌شان را قبول کرده، در نهایت احترام آن‌ها را در صدر جلال نشانیدند. تا کور شود هر آنکه نتواند دید. اگرچه این اعتراضاتی‌است که سید عباس یا سید عباسی((ساداتی که شجره‌ی طیبه‌ی آنان به یکی از ائمه‌ی طاهرین (علیهم السلام) می‌رسد سید هاشمی هستند. ساداتی که از اولاد عباس‌بن عبدالمطلب هستند و خلفای عباسی از آن تبار بوده‌اند آنان را “عباسی” در مقابل “هاشمی” گفته‌اند. البته اطلاق عنوان “عباسی” بدترین نوع برخورد توهین‌آمیز با شخصی است که عنوان سیادت دارد.)) بر علماء اعلام وارد کرده و جواب به عهده‌ی خودشان است، ولی از آنجا که ما می‌دانیم مشاغل ایشان مانع و مقامات ایشان اجل است از اینکه به هر صدا و ندا توجه کنند و یاوه‌گویی هر ژاژخای((ژاژ گیاهی است خاردار و بی‌مزه شبیه درمنه که هر چه شتر آنرا بجود نرم نمی‌شود و به سبب بی‌مزگی فرو بردو به اعتبار همین خصوصیت ژاژ به معنی سخن بیهوده و یاوه نیز می‌گویند.)) مهمل‌گو یا همان پیچیده‌گو را جواب دهند و از طرفی هم بیم آن داریم که این ترّهات به دست غیرخبره و عوام مطلق یا مردم کم‌سواد بیفتد و گمان کنند این لاف و گزاف‌ها پایه و مایه‌ای دارد، لهذا ما وظیفه‌ی خود را انجام داده، به جواب مبادرت می‌کنیم؛ وگرنه حق این بود که ما هم پیروی از شعر و شاعر عرب کنیم که می‌گوید:

وَ لَو عَوی کُلُّ کَلبٍ أَلقِمَّهَ حِجراً

فَصارَ صَخراً بِمِقدارِ أَلفِ دینارٍ((اگر هر سگی در بالای بلندیِ سنگی پارس کند و بانگ برآورد آن سنگ تبدیل به صخره‌ی بزرگ، به اندازه‌ی هزار دینار ارزش پیدا می‌کند، کنایه از اینکه عوامِ ظاهربین یک چیز بی‌ارزش و بی‌اعتبار را بزرگ جلوه‌ می‌دهند و مهم می‌شمارند.))

آمدیم بر سر مطلب، اولاً معلوم است که آقای سید عباسی معنی و موضوع مرتد فطری را نشناخته، زیرا مرتد فطری آن است که کسی از دین اسلام خارج شود. یعنی رسالت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و آسمانی بودن قرآن و ضروریات دین اسلام را انکار کند. غیر از این هیچ امری ارتداد فطری نیست، حتی انکار امامت ائمه اسلام و از این جهت است که اهل سنت و جماعت را کسی مرتد نمی‌داند. بلکه رَغماً لِأَنفِ برای سید عباسی که در بسیاری از موارد القائات ناروا کرده که بین شیعه و سنی ایجاد نفاق کند، امروز شیعه و سنی دو برادر مهربانی هستند که جز در بعض جزئیات فروعیه اختلافی ندارند.

در واقع دوئیت شیعه و سنی، مانند دو برادر است که از یک صلب و دو رحم به وجود آمده‌اند؛ پدر هر دو اسلام است و ضروریات آن و نفس نفیس پیغمبر و قرآن مجید و ما در همه فروعیات اسلامیه است که حکم دو زن دارد در حباله‌ی یک مرد، و خلاصه اینکه روی هر دو به پدر اسلام است و برادری ایشان ثابت: «تا کور شود هر آنکه نتواند دید»

ادامه این مقاله را در قسمت چهارم مطالعه نمایید …
کلیک کنید: قسمت اول
کلیک کنید: قسمت دوم
کلیک کنید: قسمت چهارم
کلیک کنید: قسمت پنجم
اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دوازده − یک =

دکمه بازگشت به بالا