رساله بیان حقایق (قسمت دوم)
برگرفته از نوشتههای «مرحوم عبدالحسین آیتی»
رد بر بیان الزقازق (کتاب بیان الحقایق نوشتهی سیدعباس علوی)
هر کس برای خود سر زلفی گرفته است
زنجیر از آن کم است که دیوانه پر شده است
کسی کتاب را به من داد که پشت آن نوشته بود «بیان الحقایق» چون به منزل آوردم و با امعان (دقت) و مداقه (باریکبینی) بررسی کرده، خواب و راحت خود را که در این کبر سن بدان احتیاج تمام دارم، صرف این بررسی بیمصرف کردم، دیدم کتاب بیان الحقایق نیست؛ بلکه «بیان الزقازق» است. زیرا قریب چهارصد صفحه (۳۹۰) کاغذ کتاب را ضایع و فاسد کردهاند. به استثنای چند سطری که آیات مبارکهی قرآنی بدون تناسب و با سفسطه (قیاس باطل) و مغلطه((سخنی که کسی را به اشتباه بیندازد)) نوشته شده و قسمتی از کتاب را قیمت داده، بقیه کاغذهای کتاب واقعاً در معرض حیف و دریغ واقع گردیده …
خصوصاً بعد از آنکه ادعای مهدویت هم اشتهای آقای نقطهی اولی (علیمحمد) را فرو ننشانید و ادعای نبوت را ضمیمهی امامت کرد و شریعت عجیب و غریبی که یکی دو حکم از احکام او را محض نمونه ذکر خواهیم کرد، در کتاب آسمانی یا زیرزمینی خود یعنی بیان آورد. باز هم برای دسر از این آش شلهقلمکار، ادعای ربوبیت خود را به مسامع ابلهان رسانید.
یحیی صبح ازل، برادر کوچک حسینعلی بهاء، مرآت ربوبیت((آیینهی جمال و جلال تربیتی خداوند)) شد. مزهی این دسر، حتی در کام علوی شاهرودی شیرین آمد که بعد از یکصد و اندی سال، باب را به عنوان رب اعلی یاد کرده و غافل شده از آیهی «قالَ أَنَا رَبُّکُمُ الأَعلی فَأَخَذَهُ اللهُ نَکالَ الآخِرَهِ وَ الاُولَی»((سورهی نازعات، آیهی ۲۴ و ۲۵)) «فرعون از روی غرور و تکبر گفت منم خدای بزرگ شما؛ خداوند هم در اثر این غرور و سرکشی او را به عقاب دنیا و آخرت گرفتار کرد.»
«أَی قَتَلتُ کَمَثَلِ الفِرعَونِ نُقطَهَ الاُولی بِما ضَلَّ وَ هَوَی» «کشتم مثل فرعون را به خاطر لغزشی و سرکشی که در پیدایش نخستین از آنها صادر شد.»
پس دانستیم کسی که پنج مرتبه ادعای خود را عوض کرده، توبهنامه نوشتن نزد او امر مهمی نبوده و تنها ذکر مهر و امضاء که علوی در کتابش نقل کرده، خندهآور است. مثل اینکه علیمحمد باب که قطعاً روحش از بهائیان حقهباز منزجر است، گویا همهی کتب و توقیعات و نامههای خود را مهر و امضا میکرده و شاید سجع مهرش هم به مناسبت آن زمان که شعر معمول بوده، بایستی چنین باشد:
شیرین به مثال نان و حلوا
ذکر و باب است و رب اعلی!!
یا للعجب! که کسی کتابی در چهارصد صفحه تنظیم کند برای اینکه بگوید چون توبهنامه باب مهر و امضا ندارد و حال آنکه دارد، پس قبول نیست. و برای این دو سه کلمهی موهوم، هر چه از دورهی آدم تا خاتم از کفار و جهال ارض سرزده، از صدق و کذب و جعل و تصنع، همه را شاهد مقصود خود بداند، و خدا و رسول، بلکه همهی رسل را تخطئه کند.
منتهی از قول دیگران و با سلام و صلوات و عجبتر از همه این که آقای علوی عبارت «یا بَقِیَّهَ اللهِ قَد فَدَیتُ لَکَ وَ ما تَمَنَّیتُ إِلّا القَتلَ فی سَبیلِکَ. ای باقیماندهی خداوند تعالی! جانم فدای تو باد و آرزویم کشته شدن در راه توست. »((بقیه الله از القاب خاص حضرت حجه ابن الحسن العسکری (عج) است و این جمله را باب در تفسیر سوره یوسف که نزد بهائیان اعظم و اکبر جمیع کتاب هاست، بیان کرده است)) را که مؤید توبهنامه است، دلیل بر ضعف توبهنامه گرفته؛ در حالی که کلمهی «بقیهالله» منحصراً از اصطلاحات شیعه اثنی عشریه است و استعمال نشده است مگر در حق امام دوازدهم. همان امامی که باب در تفسیر خود ادعای رؤیت او را کرده و عبارت «یا بَقِیَّهَ اللهِ قَد فَدَیتُ لَکَ» جز این محملی برایش نمیتوان پیدا کرد که باب خواسته است به مسامع (گوشهای) شیعیان برساند؛ صدماتی که بر من وارد میشود، همه در راه محبت امام دوازدهم است.
خواه این سخن را از روی عقیده گفته باشد، یا از روی تَذَبذُب((جنبیدن و تکان خوردن، در گفتار خود با دیگران دچار عدم تعادل و بیثباتی شدن)) و برای فرار از قتل؛ در همه حالتی مؤید توبهنامه است، نه مبطل آن. زیرا کسی که به عقیده یا تذبذب گفته باشد: من در راه بقیهالله (امام دوازدهم) تحمل بلا میکنم، مانعی ندارد که برای آن اشتباهی که در دعوی قائمیت کرده، توبهنامه هم بنویسد. حضرت مسیح میفرماید: «شخص عاصی که عصیانش (گناهانش) از حد گذشت، دیگر خجالت نمیشناسد.»
به راستی این بیان لاهوتی دونهی ملکوتی، دربارهی نویسندهی کتاب «بیان حقایق» مصداق کامل دارد؛ زیرا در بعض از مطالب خود، چنان زمام قلم را رها کرده و به قدری طامات (سخنان بیاصل) به هم بافته و به حدی به قول خودش دروغهای شاخدار و بیمنطق به قالب زده و به قدری نسبت به علماء و فقهاء اسلام، بیاحترامی نموده بلکه نسبت به خدا و رسول هم هتاکی کرده، حتی نصوص (مطالب صریح و آشکار) تاریخچه را منقلب کرده، که جز همان عاصی بیخجالت و شرمناشناس، از کسی ممکن نیست چنین ترهاتی (بیهودهای) صادر گردد. «فَنِعمَ ما قالَ العَبدُ إِقتِداءً لِلاستاد سَعدِی ألعِلَّیَّهُ اللهِ بِعُلُو المَقامِ»((چه خوب گفت این بنده در حالی که به استاد سعدی که خداوند تعالی علو درجات و مقام به او عطا کند، اقتدا کرده است.))
مرض است جهل و شهوت، غرض است سوء خصلت
که علاج آن بود حصر، به دوای آدمیت
ز تو گر خطا زند سر، شوی ار به سر خطاگر
نبود خطای دیگر، چو خطای آدمیت
سر و دست و چشم و ابرو، خط و خال و زلف گیسو
نه به جاست گر گزینی، تو به جای آدمیت
به فدای آنکه پیمان، بگسست و رست از ایقان
همه را نمود از جان، به فدای آدمیت
اگر ای دل از اناسی، اگر آدمی شناسی
سر خویش برنداری، تو ز پای آدمیت
تو هنوز اسیر حلقی، که به حلق و جلق و دلقی
بنگر که رفته خلقی، به ردای آدمیت
نشد آیتی به دوران، به هوای کس غزلخوان
مگر آنکه بر سرش بود، هوای آدمیت
از خوانندگان عظام، بلکه از مؤلف کرام هم پوزش میخواهم که از متن به هامش رفتم و شاید هم از ذکر اشعار خویش، کمابیش رایحهی خودستایی استشمام کردم، ولی اهل قلم و رقم میدانند که در بعض ناحقگوییها، زمام خامه از کف میرود.
از آن جمله ناحقگوییهای آقای علوی در صفحات کتاب ایشان از صفحه ۷۰ تا ۷۷ از جهاتی که طرداً للباب (خارج از بحث) ذکر خواهد شد، تحمل ناپذیر است، زیرا که در صفحهی ۷۰ چنین شکرافشانی فرموده: «قدر مسلم عندالطرفین که جای هیچگونه تردیدی نیست، این است که طلعت اعلی، حضرت باب مدعی مقام قائمیت …» این اول دروغ، چه این مطلب قدر مسلم عندالطرفین نیست. حتی قدر مسلم عند شخص الباب نبوده؛ به همان دلیل که گفتم پنج مرتبه، ولی هفت مرتبه ادعای خود را عوض کرده.
اول: رکن رابع بود. اولین ادعایی که کرد و بعد مدعی بابیت حضرت امام قائم (ارواحنا لهالفداه) شد.
دوم: ذکر و نزد عموم به سید ذکر معروف شد.
سوم: در تفسیر کوثر ادعای رؤیت امام دوازدهم حضرت حجت بن الحسن(ارواحنا لهالفداه) نمود. برای اینکه کسی این سخن را تعبیر نکند، در مواقع کثیره چون بخواهد حدیثی از امام حسن عسکری (علیه السلام) نقل کند، میگوید: «عَن أَبِی الحُجَّهِ یا قالَ ابو الحُجه» یعنی این حدیث را پدر حجت زمان حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودهاند. از این بالاتر آنکه ابواب اربعه، یعنی نواب چهارگانهای که حسین بن روح است تا محمد بن عثمان، همه را صادق القول شمرده، حتی منکر ایشان را کافر خوانده.
در حالتی که شیعه، همان شیعه که علوی در کتاب خود همه را به ویژه علما و فقها ایشان را به باد ناسزا بسته، هرگز این شیعه منکر نواب اربعه را کافر نشمردهاند و معقول هم نیست که کسی آنها را ولو (معاذ الله) کاذب باشند، کافر بداند. این هم دلیل دیگر است بر بیسوادی و یاوهگویی طلعت اعلی، عند العلوی و امثاله.
چهارم: خلاصه پس از بابیت، ادعای مهدویت کرد.
پنجم: مشارعت (نبوت)
ششم: ربوبیت
هفتم: الوهیت
پس کسی که ادعاهای ناروای هفتگانه را واحداً بعد واحد، اظهار یا اخفا داشته، یعنی گاهی به طور خفا و استتار سخنی گفته و گاهی اظهار کرده، ولی از ترس مردم باز آن را مخفی داشته، چندان که سید هندی دو ماه در شیراز معطل شده تا خود، علی محمد را ببیند و از دهان خودش ادعای او را بشنود و بالاخره بعد از دو ماه و هزار دردسر توانسته، سید محمد خالوی (دائی) باب را ببیند.
پدر حاجی میرزا محمدتقی وکیلالدوله که این لقب وکیل دولت روسیه هم داستان دیگری است از فریب خوردن باب و فامیلش از روس تزار، بالاخره آخر شب، خال (دائی) نامبرده سید هندی را از راه نقب به خانه میبرد و در آنجا مختصر ملاقاتی حاصل میشود. با این همه اختفا، آخر هم دعوی قائمیت خود را آشکار نمیکند، فقط خود را واسطهی فیض بین مردم و مهدی موعود (روحی له الفداء) میشمارد. چنین کسی را نمیدانم سید عباس (علوی شاهرودی) بیاطلاع یا متجاهل،((کسی که خود را به نادانی میزند)) به چه جرأت میگوید: «جای هیچگونه تردید نیست که طلعت اعلی آشکارا مدعی مقام قائمیت شده؟!»
گزافهی دوم که عمداً یا سهواً از قلم آقای تازه از شاهرود گریخته صادر شده، این است که میگوید: «و دلیل حقیت خود را به نزول آیات فطری آسمان وَ عَجَزَ مَن عَلَی الأَرضِ((ناتوان است کسی که بر زمین است از آوردن آن)) در مقابل آن آیات اعلان و مقرر فرمود.» ای گوش عالم! بشنو بیچارهای که حسینخان آجودانباشی حاکم فارس به تهدید او را در مسجد وکیل بر فراز منبر نشانید تا باطن امر هر چه هست اظهار کند و او به بانک بلند لعن کرد هر کس را که ادعای بالا صالت او دارد، یعنی بگوید من مستقلاً پیغمبر یا امام یا ادعای وحی دارم و حتی عبدالبهاء در مقالهی سیاح تصریح میکند که او ادعای وحی فرشته نداشته، حالا این کاسه گرمتر از آش، بیخجالت در کتابش مینویسد: دلیل بر حقیت خود را نزول آیات فطری آسمانی وَ عَجَزَ مَن عَلَی الأَرضِ در مقابل آن آیات اعلان و مقرر فرموده!!
راستی تعجب است! عیناً سخن علوی، به سخن آنکس مینماید که گفت: دختر امام رفت بر سر منار و شغال او را درید! مردم متحیر ماندند که این مردکهی مجنون مآب چه میگوید، تا آنکه عاقلی رسید و گفت: دختر نبود پسر بود، دختر امام نبود و پسر پیغمبر بود، سر منار نرفت و ته چاه رفت، به اختیار نرفت بلکه به اجبار او را به چاه افکندند، درندهی او شغال نبود و گرگ بود. عاقبت معلوم شد که گرگ هم او را ندرید و این نسبتی دروغ بود! آخر آقای علوی، فکر کن مگر مردم مغز خر خوردهاند، مگر دیوانه شدهاند، کلماتی که اینک نمونهاش را میآوریم و جزء خزعبلات (سخنان بیهوده و خندهآور) است، آنها را آیات آسمانی بدانند و نزد ان سر تسلیم فرود آورند.
اگر عدهی قلیلی بیدین و بیوطن به دستور بیگانگان، دنبال این حرفها را گرفتند، شخص عاقل نباید به صورت باورکردگان درآید. شما به هر منظوری در این بساط وارد شدهای، نباید اینطور خودت را جدی بگیری. ما هم چندی در این بساط بودیم و خود شما میدانید که مقام ما خیلی عالیتر از مقام شما بود، و اگر انکار کنی، اولین نامهات را که هنگام ورود به تهران به استان مقدس ما نوشتی، ارائه میدهیم.
اما هرگز اینطور مطلب را جدی نگرفتیم، بلکه حتی یک دقیقه بر صراط بهائیت نتوانستیم مستقیم شویم؛((این همان واقعیتی است که دربارهی مرحوم آیتی پنهان مانده، تردیدی نیست او به تمام معنا بهائیت را نپذیرفته بود، بلکه از اول جهت مطالعه این مسلک وارد جرگه بهائیان شد ولی بهائیان مثل همیشه شایع کردند آیتی بهائی شده او را وادار کردند بپذیرد بهائی شده است.)) زیرا رئیس متزلزل باشد و نداند چه مقامی را برخود برگزیند، افراد اعم از فریب خوردگان مساعد، یا جویندگان مساعد و مجاهد، چگونه میتوانند خود را پایبندبساط کنند؟ مگر برای نشاط و انبساط..