نگاهی به مناقشه بیتالعدل با روشنفکران بهائی
مقدمه:
از اوایل دهه ۱۹۹۰، با گسترش فضای مجازی، این امکان برای روشنفکران بهائی بهوجود آمد تا اعتراضاتی را به دیدگاه و عملکرد رهبری جامعه بینالمللی بهائی بیتالعدل بهعمل آورند. این روشنفکران که نوعاً از تحصیلات آکادمیک و مطالعات گسترده در حوزهی بهائی برخوردارند، عملکرد رهبری بیتالعدل و اقدامات مستبدانه و خداگونهی آنرا مورد انتقاد قراردادند. بیتالعدل، که خود را مصون از خطا و لغزش میپندارد، در مقابل این انتقادات تاب نیاورد و مخالفت با روشنفکران و فرهیختگان بهائی را، در دستور کار خود قرار داد و با استفاده از سازمان صیانت و اطلاعات خود (هیئتهای مشاورین قارهای و معاونین و مساعدین آنها) تعداد زیادی از آنان را به بهانههای مختلف از جامعه بهائی منزوی و طرد و اخراج نمود. تشکیلات بهائی تلاش میکند بین افراد تحصیلکرده و روشنفکر بهائی و دیگر بهائیان فاصله بیندازد. زیرا در دیدگاه بیتالعدل، بهائیان موظف هستند فقط یک صدا و یک قرائت از آئین را بشنوند و به آن عمل نمایند تا جامعه بهائی دچار اختلاف و تشتت نگردد.
مارتین: کتاب”مدرنیته و هزارهگرایی” بیانگر مرحله کنونی از این تلاش و نقشه درازمدت در پوسته و ظاهر به اصطلاح عالمانه و معقول میباشد.
کول: من دهانم باز است و با حیرت و سردرگمی گوشههای ذهنم را خراش میدهم. واقعاً نمیدانم منظور او از عبارت “نقشه دراز مدت” اشاره به چیست؟ من بین سالهای ۱۹۸۴-۱۹۷۹ در بین بهائیان کالیفرنیای جنوبی و از ۱۹۹۶-۱۹۸۴ در میان بهائیان میشیگان زندگی کردهام. میتوانید از هر یک از آنها بپرسید که آیا حرف و مطلبی درباره نقشه دراز مدتی از من شنیدهاند؟ بیتالعدل در دهه ۱۹۸۰، هنگامی که در هندوستان بودم، از من خواست تا متونی را برای آنها ترجمه کنم و از من بهخاطر ترجمهها، طی نامههایی قدردانی کرد و در حدود سال ۱۹۹۴ از من خواست تا در بازبینی ترجمه مفاوضات کمک کنم. اگر آنها مرا عنصر خطرناک و توطئهگری میدانستند، چرا باید چنین رفتاری با من میداشتند؟ یا نه، این طرح برچسب زدن و لکهدار کردن دیگران با توجه به اینکه طرح مسخره داگلاس مارتین، مبنی بر تلاش برای ساکت کردن صدای افراد آکادمیک و اساتید بهائی با تهدید به طرد و تکفیر آنها شکست خورده، عطف به ما سبق شده است؟ این زبان و گفتار بیمارگونه و روانپریش مبنی بر توطئهپنداری عملکرد دیگران اگر در تفکر دیگر سران بهائی هم باشد، بسیار مرا نسبت به آینده آیین بهائی مضطرب و نگران میسازد. تنها طرح دراز مدتی که من در ذهن داشتم تعمیق مطالعه نصوص امری به زبان اصلی و درک مفاهیم آن در چهارچوب خود بود و نه تکهها و عبارات بریدهبریده و خارج از چهارچوب تاریخی آن. این طرح از پیشنهاد و توصیه شوقی افندی به جوانان بهائی در “ظهور عدل الهی” به ذهن من خطور کرده …
کتاب مدرنیته و هزارهگرایی ثمره ۲۵ سال تلاش و مطالعه گسترده در حوزههای دین، تاریخ، زبانهای عربی و فارسی، آنگونه که شوقی افندی به آن سفارش کرده است و فکر نمیکنم کسی از دوستان غربی، از جمله آقای مارتین به آنها توجه کرده باشد. این کتاب فهم و برداشت مستدل من از خطوط اصلی اندیشه و آثار بهاءالله و چهارچوب قرن نوزدهمی آنها است. در این کتاب هیچگونه “طرح و برنامهای” وجود ندارد. جای تعجب است که چنین افکاری به ذهن آقای مارتین خطور کرده، زیرا میدانیم که وجود تئوری توطئه در ذهن رهبران دینی قدرتمند به چه عواقب مصیبت باری، در گذشته منجر شده است.
مارتین: این عقلانیت چیست؟ اگر چه او دست به تحریف نوشتههای بهائی زده و آنها را از مفهوم اصلی خود خارج کرده است.
کول: این اتهام که من به تحریف و یا نادیده گرفتن بخشی از متون بهائی، که ممکن بود با جمعبندی و نتیجهگیری من مغایر باشند دست زدهام، اتهام سنگینی است که به یک تاریخدان حرفهای و آکادمیک زده میشود. من برای نوشتن کتابم، هزاران برگ از نوشتهها را مطالعه و همه شواهد مربوط به هر یک از ویژگیها و صفات مربوط به او را گردآوری نمودم. فکر نمیکنم آقای مارتین منکر این مطلب باشد. اتهام وارده بر من در این بخش این نیست که ما مطلبی از مطالب و شواهد مرتبط را، از قرن نوزدهم کنار گذاشتهایم، بلکه ایراد آن است که چرا اجازه ندادهام که مطالب و تغییرات قرن بیستمی، شاید حتی سخنرانیهای خود آقای داگلاس مارتین، بر تفسیر و استنتاج من از متون و رویداهای قرن ۱۹ بهائی اثر بگذارد. تفاوت مهم و اساسی بین یک مورخ تحصیلکرده و حرفهای در حوزه دین و یک فرد باورمند به خط رسمی بهائیت فعلی آن است که مورخ درصدد یافتن بهاءالله تاریخی است. مورخ قصد تکذیب بهاءالله معرفی شده از سوی مبلغان آیین را ندارد؛ ولی نکته این است که این موضوع اولویت او نیست و این موضوع را به عالمان رسمی دین واگذار میکند. برای مثال، وقتی بیوگرافینویسی بخواهد در مورد عیسیمسیح کتابی تألیف کند، واضح است که بعضی اسقفها تقاضا کنند برخی از مطالب و اظهارات پدران روحانی و دستاندرکاران کلیسا و پاپها هم به کتاب افزوده شود، ولی هیچ تاریخنگار مطلع و حرفهای با چنین روندی موافقت نخواهد کرد.
از منظر آکادمیک، تنها عبارات و گفتارهای خود بهاءالله و کسانی که دقیقاً معاصر وی بودند میتواند به شناخت ما از آرا و عقاید بهاءالله کمک کند. متفکران بهائی قرن بیستمی در زمان و چهارچوب دیگری زیست کردند و بهرهگیری آنها از بهاءالله، گرچه میتواند به درک ما از آنها کمک کند؛ ولی این امر بسیار متفاوت از شناخت بهاءالله بر اثر کلام و گفتار خود او است. برای آیین پایبند به تحری حقیقت مستقل و واقعی بسیار جای تأسف است که درخواست تحریف در تاریخ، بنابر ملاحظات ایدئولوژیک و اهداف و مقاصد تشکیلاتی داشته باشد.
مارتین: آقای کول با اتکاء به نظرات خاص خویش، نظریهای به شرح زیر ارائه میکند: نوشتهها و آثار بهاءالله صرفاً یکی از چند تلاش و واکنش متفکران منطقه خاورمیانه، در آن دوره به چالشهای ناشی از مدرنیته اروپایی است که به شکل عقلگرایی، انقلاب، ملّیگرایی، تحول اقتصادی، فمینیسم و سایر اَشکال توسعه ارائه شده بود. واکنش بهاءالله، گرچه شرقی به نظر میرسید، ولی تفاوتهایی با دیگر واکنشها و عکسالعملها داشت و بهطرز غیر عادی مترقی، لیبرال، ایده آلیستی و حتی رادیکال بود. زیرا عقاید او هم در عصری مدرن پرورش یافت و طراح آن توانست به تدریج آرا و عقاید خود را با آنچه که در برابر خود میدید و به آن چسبیده بود، تعدیل و تنظیم کند و از طریق تعاملهای متعدد با سایر متفکران و جنبشها، از اوضاع و شرایط بهره برداری نماید و سود ببرد. بهاءالله ظاهراً در سال ۱۸۶۲، برای حل مسأله انحصارگرایی دینی در جهان اسلام و در واکنش به برخی تجربیات عرفانی شخصی خود تصمیم گرفت ادعای پیامبری نماید …
کول: پارگراف بالا بهروشنی نشان میدهد که آقای مارتین، حتی قادر به قرائت یک متن ساده نیست. اولاً من مطلب مفصلی در این مورد نوشتم که مدرنیته قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی را نباید برچسب “اروپایی” زد، زیرا خود اروپاییها هم با بعضی مفاهیم آن بیگانه بودند و تطبیق با آنرا مشکل میدیدند. من هیچگاه بهائیت یا سایر مکاتب را “شرقی” خطاب نکردم، بلکه این عبارت نشان میدهد که آقای مارتین همچنان شیفته و گرفتار “تفکر شرقی” است. آنچه که من گفتهام این است که مردم در اطراف مدیترانه بزرگ هم اروپاییها و هم خاورمیانهایها، با مدرنیته مواجه شدند و واکنشهای مختلفی از خود نشان دادند یا آنرا پذیرفتند که همان لیبرالیسم است، با آن انعطاف نشان دادند و یا با آن به مخالفت برخاستند که همان بنیادگرایی است. نکته جالب توجه درباره بهائیت برای من این بود که برخی از عناصر و عواملی را که معمولاً از هم جدا و مجزا بودند را با هم ترکیب کرد، از جمله پذیرفتن بعضی عناصر و عوامل اصلی مدرنیته و انتقاد و کناره گذاشتن بقیه اصول و ضوابط آن و همه این کار در چارچوب هزارهگرایی صورت پذیرفت. داگلاس مارتین تا آنجا پیش میرود که برداشت غلط و اشتباه خود را از زبان بیطرفانهی ادبیات علمی، وسیلهای برای فعالسازی برچسب زدن و طرد و تکفیر قرار دهد. ولی حتی بزرگترین عالم بهائی که مورد ستایش و تمجید بهاءالله و عبدالبهاء نیز قرار گرفته بود، درباره تاریخنگاری چنین نوشته است:
اگرچه صاحب این قلم یک بهائی معتقد است، ولی خدا را شاهد میگیرم و او شاهد شایستهای است که من در نوشتن این کتاب تاریخ، بیجهت تحت تأثیر علاقه و یا عقیده خود نبودهام. شیفتگی من نسبت به بهاءالله موجب نشده تا از جاده انصاف خارج شوم. زیرا جایگاه تاریخنگار بالاتر از علاقه و دلبستگی او است و مقدستر از آن است که با تعصب و جانبداری آلوده شود. مورخ هنگامی که قلم به دست میگیرد تا درباره رویدادهای تاریخی مطلب بنویسد، باید عشق یا نفرت خود را نسبت به گروههای مختلف به کناری بگذارد و با نهایت عدالت و بیطرفی به نوشتن دانستههای خود بپردازد، زیرا صداقت گوهر گرانبهایی است و عدالت و انصاف، زیور انسان است. (میرزا ابوالفضل گلپایگانی، نامهها و مقالات، ص ۸۱)
آقای مارتین علاقمند است که من بهخاطر وفاداری به بهاءالله، از مسیر بیطرفی عدول کنم و از جایگاه مورخ خارج شوم و به غرور و تعصب متمایل گردم. مرا تحت فشار و پیگرد قرار دادهاند تا حب و بغض نسبت به گروههای مختلف را کنار نگذارم. در هرحال، صحبت درباره اینکه بهاءالله تصمیم گرفت ادعای خود را مطرح کنید، به هیچ روی ناقض این احتمال که الهام درونی او را به این تصمیم رهنمون شده است نمیباشد. تاریخنگار دانشگاهی وابستگی اعتقادی و ایدئولوژیک را به کناری میگذارد تا هر آنچه را که مینویسد برای همگان، صرفنظر از سابقه و پیشینه دینی آنها، قابل بهرهگیری باشد. همچنین در انتقاد آقای مارتین نسبت به عقیده و برداشت من، عقیده بنیادگرایانه تلویحی و ضمنی او را مشاهده میکنیم که معتقد است آثار و نوشتههای بهاءالله خارج از چارچوب و ضابطه مفهومی، خود پدید آمده و بهصورت آماده و یکجا از آسمان فروافتاده است. از میان علمای مسلمان قرن بیستم، آقای فضلالرحمن پاکستانی بود. او واقعاً فردی اعجوبه و استاد نه تنها زبانهای عربی، فارسی و اردو، بلکه زبان لاتین بود، چرا که درباره ابنسینا مطالعاتی انجام داده بود. در کشور تازه تأسیس پاکستان، پروفسور رحمان مأموریت یافت تا یک مؤسسه اسلامی ایجاد نماید. او با استفاده از شیوهها و روشهای آکادمیک، کتاب بسیار خوبی در دهه۱۹۶۰ درباره اسلام نوشت. در آن کتاب او میگوید که محدثان مسلمان عقیده دارند که خداوند قرآن را از طریق جبرئیل بر قلب پیامبر نازل کرد. پروفسور رحمان عقیده دارد که این نوعی تمثیل است و در واقع قرآن شاهدی بر پاسخگویی به چارچوب و مقوله تاریخی در مکه و مدینه است. برخی روحانیون بنیادگرای مسلمان پاکستانی از دیدن این اظهارات به خشم آمدند. لذا پروفسور رحمان را از منبر رفتن و سخنرانی در مساجد خود منع کردند. تودههای مردم را به خیابانها کشاندند و علیه او تظاهرات کردند. پروفسور رحمان ناچار شد جلای وطن کند و به آمریکا برود و بقیه عمر خود را در آنجا در تبعید زندگی نماید. او در دانشگاه شیکاگو به تدریس پرداخت.
هیچ فرق و تفاوت اساسی بین دیدگاه و ساختار فکری آقای مارتین و آن روحانیون تندروی پاکستانی وجود ندارد؛ تندروها و بنیادگرایان حاکم بر تشکیلات بهائی، همچون تندروهای دینی پاکستان، کاری کردند که من از جامعه دینی خود کنار گذاشته شوم. حقیقتاً جای اندوه و تأسف بسیار است که آیین بهاءالله و عبدالبهاء به چنین سطحی تنزل کرده، که یک استاد دانشگاه را بهخاطر نوشتن کتابی علمی مورد آزار و اذیت قرار میدهند.
مارتین: عهد و میثاق، که ویژگی پیام بهاءالله است، هدف و آماج اصلی تلاش دکتر کول است.
کول: این اتهام هم کاملاً بیربط است. موضوع اصلی کتاب عبارت است از مواجهه و نقد مدرنیته در سالهای ۱۸۶۳ تا ۱۸۹۲. اگر من کتابی درباره سیر تحوّل ساختارهای قدرت و حاکمیت بهائی بنویسم، آن وقت در آنجا بهطور مفصل به عهد و میثاق خواهم پرداخت. ولی فکر نمیکنم در این کتاب درباره این موضوع در رد یا قبول آن، مطلبی گفته باشم.
مارتین: هرچند کول ناگزیر شده تا به انتصاب عبدالبهاء و ولی امرالله، بهعنوان مفسران پیام بهاءالله اذعان کند.
کول: بهعبارت دیگر، من عهد و میثاق را “هدف و آماج” قرار ندادهام، بلکه آنرا مطرح و اذعان کردهام. اگر من نخواهم آنرا مطرح و بیان کنم چه “قدرت و زوری” میتواند مرا مجبور به این کار بکند؟ آیا مثلاً من از داگلاس مارتین ترسیدهام؛ اظهار اذعان من نتیجه ارزیابی و قضاوت من است نه چیز دیگر.
مارتین: کول تمام تلاش خود را بهکار بسته تا تفسیر و تبیین رسمی، همان عبدالبهاء و شوقی افندی را زیر سؤال ببرد.
کول: اگر عبدالبهاء و شوقی افندی مطالبی در حوزههای تاریخی به غلط گفته باشند، این وظیفه مورخ است تا آنها را بازگو کند. واقعاً متأسفم، خود آنها با این موضوع مشکلی نداشتند. آنها هرگز ادعای مصونیت از خطا در زمینههایی همچون تاریخنگاری نداشتند.
مارتین: به همین ترتیب علیالظاهر، میپذیرد که امروزه بیتالعدل جهانی در رأس جامعه بهائی قرار دارد.
کول: نمیدانم این مطلب چه ربطی به کتاب من دارد. زیرا کتاب مربوط به قرن نوزدهم است که در آن زمان بحث بیتالعدلی وجود نداشته است. شاید کتاب ظاهراً اعلام میدارد که امروزه بیتالعدل در رأس امور بهائیت است؛ زیرا این همان چیزی است که مؤلف آنرا باور دارد. قرآن میفرماید: “…از بسیاری از گمانها درباره مردم بپرهیزید، زیرا برخی از گمانها گناه است.”
مارتین: این گروه مخالف و عنود، به هر وسیله ممکن تلاش میکند تا اختیارات وسیع اعطاء شده در کلمات بهاءالله و تأکید شده در الواح و وصایای عبدالبهاء را ناچیز نشان دهد.
کول: من عقیده ندارم که بهاءالله در اشراقات هشتم یا سایر متون اساسی که پس از آن نوشته، اختیارات وسیعی به بیتالعدل داده باشد. برای من کاملاً روشن و بدیهی است که بیتالعدل به عنوان یک هیئت قانونگذاری طراحی شده و نه یک مرجع تفسیر و تبیین و صراحتاً توسط شوقی افندی در کتاب نظم جهانی بهاءالله، از تلاش برای دخالت در امر تفسیر و تبیین منع شده است، از آنجا که تاریخنویسی بیشتر در حوزه تفسیر و تبیین است تا حوزه تقنین، تنها نتیجه منطقی بحث این میشود که اینکه من چگونه تاریخ مینویسم در حوزه کاری بیتالعدل نیست و ربطی به آن ندارد.
مارتین: برنامه دکتر کول را میتوان در جمعبندی و نتیجهگیری کتاب او ملاحظه کرد؛ اینکه او میگوید آیینی که بهاءالله بنیان گذاشت شکست خورد و به هدفش نرسید، زیرا بنیادگرایان و تندروها آنرا قبضه کردند. دکتر کول بهطور مکرر اعضای بیتالعدل را با این ویژگی توصیف کرده است.
کول: من نگفتم آیینی که بهاءالله پایه آنرا گذاشته، در رسیدن به اهدافش شکست خورده است. آیا کسی میتواند چنین جملهای را در کتاب من نشان دهد؟ چرا این افراد از صداقت و راستی دور هستند. آنچه که من گفتهام این است که بهاءالله بهشدت طرفدار عدم مداخله دین در امور حکومت، جایگزینی نظام حکومت پارلمانی بهجای نظام استبدادی، ایجاد صلح جهانی از طریق امنیت جمعی، عدالت نسبت به فقرا و نیازمندان، وحدت جامعه بشری ،وحدت ادیان، و تساوی زنان و مردان بود و اضافه کردم که به نظر من، در خصوص همه این موارد، درحال حاضر در خاورمیانه، سازمانهایی فعالیت دارند که به مراتب بهتر از رهبری کنونی بهائیان به آنها میپردازند و اشاره کردم که برخی رهبران بهائی که آنها را مشخص نکردم، با طرفداری از آنچه که برخلاف تعالیم بهاءالله است، درواقع بهاءالله را با سر واژگون بر زمین کردهاند. این رهبران بهدنبال حکومت مطلقه بهائی هستند. آنها بهدنبال دیکتاتوری و استبدادی هستند که مستلزم حذف نظام پارلمانی و حکمرانی به شیوه حکومت تکحزبی است. آنها بهدنبال نظام مردسالار سفت و سختی هستند که زنان را از عضویت در بالاترین تشکیلات تصمیمگیری جامعه منع میکند و عقیده دارند که آقایان سرور و رئیس خانواده هستند. آنها اصل وحدت ادیان را تکذیب میکنند و بهائیت را برتر از سایر فرقهها تلقی میکنند و رفتار و روشی تکبرآمیز و نفرت انگیز از خود نشان میدهند. اینکه برخی از رهبران بهائی کنونی، از این نظرات و دیدگاهها طرفداری میکنند، بهنظر من جای تردید نیست. چنانکه گویا عین مطالب را از یکی از آنان شنیدیم.
پایان
کلیک کنید: قسمت اول
کلیک کنید: قسمت دوم