مصاحبه‌هامقالاتمهتدیانمهتدیان بعد از انقلاب اسلامی

مصاحبه با نوید فرصتی‌پور؛ یکی از متبریان استان زنجان (قسمت دوم)

چهارچوب‌های خفقان‌آور حاکم بر بهائیت موجب انتقال موروثی غفلت و ناآگاهی از خانواده‌های بهائی به فرزندانشان شده است. با این وجود، فطرت خداجوی انسان و تناقضات موجود در فرقه بهائیت، بسیاری از بهائی‎زادگان را به سمت شناخت صحیح دین و واقعیت‎های جهان سوق داده است. در همین راستا، خیل کثیری از بهائیان موفق شده‎اند از این مسلک تبری جسته و با ایمان به دین مبین اسلام، پله‌های رشد و تعالی انسانی را بپیمایند. نوید فرصتی‌پور یکی از این بهائی‌زاده‌های مسلمان شده است که در گفت‌وگوی اختصاصی از چگونگی مسلمان شدنش سخن می‌گوید.

عدم شرکت در این کلاس‌ها بر زندگی شما تأثیری هم داشت؟

نداشتن حضور فعال در تشکیلات، من را به فردی سرخورده، توسری‌خور و به نوعی آدم‌آهنی تبدیل کرده بود. من در طول سال‌های بهائی بودنم هیچ دلخوشی‌ای نداشتم. روز به روز نسبت به بهائیت بی‌میل‌تر می‌شدم و از طرفی بر سختی‌هایی که از جانب اطرافیانم به من وارد می‌شد، افزوده می‌شد؛ تا جایی‌که اعضای خانواده، دیگر من را به حساب نمی‌آوردند و به عنوان یک جوان با وجود ۲۷ سال سن حتی اجازه‌ی بیرون رفتن از خانه و استفاده از هیچ امکاناتی را نداشتم. به دلیل قبول نداشتن بهائیت و رفتار اطرافیانم، سختی‌های زیادی می‌کشیدم که حتی باعث شد به عنوان نوجوانی که در سن حساسی قرار دارد لجبازی‌های مخاطره‌آمیزی انجام دهم که تمام این مسائل آسیب‌های زیادی به من وارد کرد. با رسیدن به سنین جوانی و نیاز به حس استقلال، با جنبه‌ی تازه‌ای از محدودیت‌های بهائیت آشنا شدم. جنبه‌ای که واقعاً برایم غیرقابل تحمل بود. متوجه شدم حتی برای شخصی‌ترین مسائل زندگی‌ام مثل انتخاب همسر نیز به مجوز فرقه و انتخاب و تأیید آن‌ها نیاز دارم. این مسئله که تمام زندگی و آینده‌ام به دست عده‌ای دیگر، بدون توجه به نظر واقعی من شکل می‌گیرد، مثل جرقه‌ای باعث شد به طور کامل از فرقه زده شوم.

آشنایی با اسلام و مسلمان شدنتان چگونه بود؟

از همان کودکی به ما یاد داده بودند که درکلاس‌های دینی و قرآن شرکت نکنیم و هر طور شده برای حضور نداشتن در این کلاس‌ها بهانه‌ای پیدا کنیم. تا رسیدن به جوانی به دلیل این که به مدارس مسلمانان می‌رفتم، تا حدودی با مسلمانان و دین اسلام، آشنا شده بودم اما وقتی این دل‌زدگی‌ها به اوج خود رسید، به‌ صورت جدی در مورد اسلام تحقیق کردم. هر چند هنوز هم در حال آشنایی و یادگیری‌ هستم و در نتیجه‌ی همان تحقیقات، به کامل بودن اسلام پی برده و ایمان آوردم. در راه مسلمان شدن، سختی‌های زیادی کشیدم. آن‌قدر بزرگ شده بودم که راهم را خودم انتخاب کنم، لذا سال ۱۳۹۳ تصمیم خود را گرفته‌ و از خانه بیرون رفتم. چند شب در مسافرخانه‌ بودم. حتی پول هم نداشتم. یکی از همان روزها زندگی‌ام را برای یک نفر تعریف کردم و گفتم می‌خواهم مسلمان شوم و با یک دختر مسلمان ازدواج کنم. آن فرد نیز من را راهنمایی کرد و توانستم به صورت علنی و رسمی مسلمان شوم. هر چند از حدود سه سال پیش از این واقعه‌ به دین اسلام تمایل پیدا کرده بودم اما به‌ سبب برخی ملاحظات، آن را علنی نکردم. با این وجود طی این مدت، اعضای خانواده‌ام نسبت به علاقه‌ی من به دین اسلام تا حدودی‌ اطلاع داشتند. نهایتاً تابستان ۹۳ علناً به اسلام ایمان آوردم و برای ادای شهادتین نزد آقای حجت‌الاسلام والمسلمین خاتمی امام جمعه استان زنجان رفتم. بعد از مدتی با خانمی مسلمان و معتقد آشنا شدم و زندگی جدیدی را آغاز کردم. وقتی با همسرم زهرا خانم آشنا شدم، او گفت فقط به‌خاطر این‌که اسلام را شناختی و انتخاب کردی، قبولت می‌کنم. به همین دلیل با وجود بیکاری، بی‌پولی و تنها بودن، من را پذیرفت. ما عروسی‌ ساده‌ای گرفتیم و با کمک خداوند مهربان‌ زندگی‌مان را شروع کردیم. خانواده‌ی زهرا خانم، انسان‌هایی ساده و در عین‌حال مؤمن هستند. خانواده‌ی پاک و مهربانی که به من حتی بیشتر از سایر دامادهایشان لطف دارند. آن‌ها در تمام این سختی‌ها، همیشه همراهمان بودند و با فراهم کردن شرایط لازم، باعث شدند به زندگی امید پیدا کنم. بعد از عروسی، همسرم به من گفت برویم پدر و مادرت را ببین، شاید آن‌ها هم با مشاهده‌ی تو اسلام را قبول کنند. زهرا، من را مثل یک نوزاد تازه متولد شده، تربیت کرد و آداب و اعمال دین را به من یاد داد. من هیچ چیز، حتی گفتن بسم الله را هم نمی‌دانستم. زهرا از اول شروع کرد و هنوز هم چیزهای زیادی از او می‌آموزم. می‌دانم کار بسیارخسته کننده‌ای است اما او همه چیز را تحمل می‌کند. وقتی همسرم نماز و قرآن می‌خواند، احساس می‌کنم در بهشت هستم.

نوید فرصتی‌پور2

نحوه‌ی برخورد اطرافیان بهائی، پس از روی آوردن شما به اسلام چگونه است؟

الآن اگر هر کدام از آشنایان قدیم، من را ببینند مورد تمسخر قرار می‌دهند یا متلک‌هایی در رابطه با مسلمان شدنم می‌گویند. اما این انتخاب خودم بوده‌ است و هیچ‌کدام از این حرف‌ها برایم اهمیتی ندارد. در حال حاضر، تنها آرزویم سفر به کربلاست که هم همسرم را خوشحال می‌کند و هم خودم سعادت زیارت حضرت اباعبدالله (علیه السلام) را کسب نمایم.

 

کلیک کنید: قسمت اول

 

منبع: نشریه روشنا، شماره ۷۰

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 + 5 =

دکمه بازگشت به بالا