مصاحبه با بهزاد جهانگیری( یک نجات یافته از بهائیت) “قسمت سوم”
قسمت سوم
آقای «بهزاد جهانگیری» یکی دیگر از بهاییان که از دام این فرقه نجات یافته است که رمضان سال ۸۵ مصاحبهای با روزنامه کیهان در خصوص فرقه بهاییت انجام داده است که امید مورد توجه شما قرار بگیرد.
تشکیلات برای فردی که بهائی میشود راه برگشتش را برگذشتهاش چگونه میبندد؟ به عبارت دیگر برنامهریزی برای اوقات فراغت وی و جلوگیری از شک و تردید در یک عضو چگونه میباشد؟
برای فرد بهائی اصلا وقت و فرصتی باقی نمیگذارند که به این چیزها فکر کند، یک بچه بهائی از پنج سالگی تحت تعلیم بازسازی فکری است. وقتی هویت ساختگی او شکل گرفت از طریق شرکت در جلسات هیات جوانان، مشاغل و در کمیسیونها و لجنهها و… وقت و زمان او نیز کنترل میشود. روز جمعه که روز تعطیل است و میشود قدری فکرکرد، روز تفریح است، از صبح و بعد از ظهر آن استفاده میکنند یعنی نمیگذارند کسی در تنهایی خودش قدری فکر کند و ناخواسته یک جوان اصلا نمیتواند برگردد چون تمام اختیارات او را میگیرند. طوری کار را پیش میبرند که طرف مستقل نباشد و به نوعی به مادر یا پدر یا تشکیلات وابسته باشد نمیتواند مستقل باشد و اگر جوانی بخواهد مستقل شود او را طرد میکنند، هم طرد روحانی دارند و هم طرد اداری. طرد اداری یعنی نمیگذارند در جلسات شرکت کند ولی دورادور مواظبش هستند و به خانوادهاش سفارش میکنند آنقدر از او بپرسید که چرا طردشدی که از شرمندگی دوباره برگردد و طرد روحانی هم داشتند که البته خیلی وقت است که آن را عملی نمیکنند چون آمارشان خیلی پایین میآید. طرد روحانی به این صورت بود که اگر کسی به یکی از بزرگانشان ناسزا میگفت یا یک صفحه کاغذ علیه او مینوشت طرد روحانی میشد. من وهمسرم زمانی که هنوز از هم جدا نشده بودیم، سه تا کتاب نوشتیم، در روزنامهها مطلب مینوشتیم، مصاحبه میکردیم، بهائیان میگفتند هرگونه لعن و نفرین و فعالیت نوشتاری، گفتاری برعلیه بانیان فرقه باعث می شود آن فرد به زودی بمیرد و چند سالی بیشتر دوام نمیآورد و برای او طرد روحانی اتفاق میافتد ولی ما ۱۱ سال است آن کارها را کردهایم ولی هیچکدام از اعتقادات خرافی آنها نسبت به ما عملی نشده است و جالب اینکه حتی طرد روحانی هم نشدیم چون واقعا جرات ندارند این دستور را عملی کنند.
یعنی طرد روحانی به این معنی است که اتفاقاتی خارج از اراده انسان پیش می آید؟
نه، از بیتالعدل دستور داده شده اگر کسی ناسزایی به باب و بهاء گفت یا کتابی علیه بهائیت نوشت، او طرد روحانی است و باید این را اعلام کنید که دیگرهیچ نسبتی با خانوادهاش و دیگر بهائیان نداشته باشد.
ولی این را اعلام نمی کنند؟
اصلا نمیتوانند اعلام کنند چون در آن صورت خیلی تعداد افرادشان کم میشود. در حد طرد اداری او را نگه میدارند.
به نظر شما طرح روحی را برای گسترش فرقه در دستور قرار دادهاند؟
بله، البته طرح روحی یک توطئهای بود با ابعاد تبلیغ از بهائیت و به چالش کشانیدن جمهوری اسلامی ایران که از سوی لابی صهیونیست و لایههای پنهانی بهائیت وارد شد.
طرح روحی متوجه خود بهائیان است یا برای جامعه خارج از بهائیان طراحی شده؟
طرح روحی در اصل یک کارگاه آموزشی برای بهائیان به منظور به چالش کشانیدن جمهوری اسلامی ایران و شکستن هنجارهای اجتماعی و مذهبی ملت ایران بود که در عرض ۳ سال عملی شد ولی با هوشیاری مردم وعکسالعمل مسئولین هدف آنها نقش برآب ماند.
طرح روحی تشکیلات چقدر موفق بوده؟
هیچی، فقط توانستند ارتباطی با بعضی از مسلمانان برقرار کنند ولی نتوانستند کسی را جذب کنند. با هوشیاری مسئولین و مردم شیعه هدف آنها عقیم ماند، لیکن سم پاشی بهائیان علیه اعتقادات شیعیان هیچ وقت تعطیلی بردار نیست؛ بر این اساس هوشیاری منتظران مهدی موعود را توصیه میکنم.
طرح روحی از چه سالی شروع شد و چه مدتی ادامه یافت؟
حدود چهار سال قبل شروع شد و یک سال و نیم هم هست که پایان پذیرفته است. حدود دوسال و نیم دوام آورد.
من این سوال را میخواستم آخر بپرسم ولی الان میپرسم، بهائیت یعنی چه؟
بهائیت یعنی جامعه جمیع کمالات حیوانی! خودشان میگویند ما جمیع کمالات انسانی هستیم ولی من میگویم جامع جمیع کمالات حیوانیاند. جداً این را راست میگویم، همه بدیها در آنها وجود دارد؛ آنقدر ملون و رنگارنگ هستند که جنبه انسانی آنها قابل تشخیص نیست. میگویند در سیاست دخالت نمیکنیم ولی ملت ایران واقفاند حکومت و رژیم سابق در اختیار بهائیان بود چقدر برعلیه انقلاب موضعگیری و تبلیغ منفی کردند. در جنگ چه موضعگیری خطرناکی برعلیه کشور داشتند و مرتب برای پیروزی دشمن دعا میکردند. اگر به خانههای تک تک بهائیان بروید میبینید یا رادیو اسرائیل را گوش میکنند یا رادیو آمریکا را که بدانند خوش خدمتیهایشان به استعمار و اربابان خود چگونه در رادیوها منعکس میگردد و به خیال خودشان صلح اکبر چه زمانی اتفاق میافتد.
صلح اکبر یعنی چه؟
صلح اکبر در بین بهائیان به معنی وحدت ادیان و برداشتن مرزهاست، البته این ظاهر قضیه است ولی فلسفه صلح اکبر که دارای ریشه و اساس سیاسی است، یعنی استیلابرکل دنیا و حاکمیت و فرمانروایی بر کل کشورهای دنیا.
اساساً شما در آن زمان که بهائی هم بودید آیا شاهد بحثهای تشکیلاتی هم بودید درباره جنگ؟ مثلاً زمانی که اعلان خاموشی عمومی به مردم داده میشد آیا تشکیلات به بهائیان دستور میداد که خلاف این را عمل کنید؟
دستور داده نمیشد، بلکه آنها خودشان آموخته بودند که چهکار کنند؛ بنابراین خانوادههای بهائی به توصیه های ایمنی رادیو در زمان حملات هوایی اصلا گوش نکرده و رعایت نمیکردند، به هیچ عنوان حتی پرده اتاق را نمیکشیدند.
حتی به خاطر حفظ جان خودشان هم حاضر نبودند این مسائل را رعایت کنند؟
حتی به این قیمت، من موردی را دقیقا در خاطرم هست در جایی بودیم که عدهای حضور داشتند، آقای سروریان نامی که جزء سران بوده و فوت کرده، آقای راشدی و پدر خودم هم بودند، من گفتم چرا پردهها را نمیکشید، اعلان وضعیت قرمز شده بود، همه پرده ها را میکشیدند، پنجرهها را با کاورمشکی میپوشاندند، شما چرا چنین نمیکنید؟ گفتند پرده را پایین نمیآوریم، فوقش یک بمب اینجا میافتد ولی در همسایگی ما که همه بهائی نیستند، مسلمانها هم هستند، آن وقت اگر یک بهائی در اثر بمباران بمیرد، دویست تا مسلمان نیز همراه او میمیرد.
چه نفرت عمیقی دارند!
بله، نفرت شدیدی دارند.
پس محبتی که شعارش را میدهند کجا رفت؟ اینها که نسبت به همسایشان اینطور بودند! ماموریتهای جمعآوری خبر در مورد اینکه مثلاً یک موشک چقدر خرابی داشته، چند نفر را کشته، آیا تشکیلات به دنبال چنین اطلاعاتی بود؟ و آیا چنین افرادی را دیده بودید که گزارش بدهند؟
آنها که جزء سران بودند این کار را انجام میدادند ولی اجازه نمیدادند کسی مطلع شوند و یا افراد عادی چنین کاری را بکنند، اما به صورت غیرمستقیم اطلاعات را از افراد میگرفتند، مثلاً به من نوعی میگفتند شما که در همدان هستی، موشک باران که شد چند نفر کشته شدند؟ این یک بخش کار است که اتوماتیک وار انجام میشد، شک نکنید که تشکیلات بهائیت لایههای پنهانی دارد که کار جمعآوری اخبار و ارسال به مرکز خود را دنبال میکند.
مثلاً نمیگفتند از اتفاقات هر جایی که هستید گزارش کتبی بدهید؟
نه، این را نمیگفتند اما افراد ناخواسته بر اساس تعالیم فرقهای به این سمت کشانده می شد و اطلاعات را جمع آوری میکرد، مثلاً من زمانی رادیو گوش میکردم، رادیو آمریکا و بهخصوص رادیو اسرائیل را میگفتم: خبرها چه زود میرسد به اینها! دو سه تا پوزخند هم در این موقع از سران تشکیلات دیده بودم.
آیا دیده بودید کسانی ارتباط تلفنی یا فکس با رادیو اسرائیل داشته باشند؟
بله، دقیقاً خود خالهی من به نام فریده ایوبی دانشجوی دانشگاه علمی غیرقانونی بهائیان در ایران بود. هر روز خدا با بیتالعدل در حیفای اسرائیل از طریق فکس رابطه داشت و هر جریانی که اتفاق میافتاد مثلاً همین که من الان با شما صحبت میکنم را اگر یک بهائی مثل ایشان مطلع شود، قبل از اینکه شما این را در روزنامه مطرح کنید او به اسرائیل میرساند که فلانی در فلان جا صحبت کرده و حرفهایش چه بوده، بایدخبربدهند.
از بازتاب چاپ خاطرات خانم رئوفی در روزنامه در محافل بهائیان اطلاعی دارید؟
آنها سعی میکنند هیچ مطالبی از مهناز رئوفی یا بهزاد جهانگیری و هر بهائی مسلمان شده دیگری که مستند حرف میزند نخوانند، به هیچ وجه به تشکیلات بهائیان اجازه نمیدهند سراغ کتابهای ما بروند. این کتابی هم که اخیراً از خانم رئوفی چاپ شد به نظر من بسیار خوب بود، اینگونه اقدامات خالی از تاثیر نیست، گرچه ممکن است در دراز مدت تاثیر خود را بگذارد، کما اینکه بخشی از آگاهیهای ما نسبت به بطلان بهائیت مطالعه کتب کشف الحیلعبدالحسین آینتی و پیام پدر صبحی بود که هر دو متربیان از بهائیت در زمانهای خیلی قبل میباشند و تشکیلات بهائیت خواندن کتب آنها را منع کرده بود و حال میبینید که پس از سالها اثر خود را گذاشته است و قطعا کتب خانم رئوفی نیز علی رغم دستورات تشکیلات بهائیت از سوی جوانان بهائی مورد استقبال قرار خواهد گرفت .
شما از سال ۷۵ که از بهائیت جدا شدید چه فشارهایی و چه اقداماتی برای بازگرداندن شما انجام شد؟ گویا یک بار هم موفق شده بودند خانمتان را برگردانند؟
بله، من از زمانی که با خانم رئوفی پیمان بستیم که مسلمان باشیم، خانواده من به رفتارم نگاه میکردند و وقتی مثلاً من نمازمیخواندم برای مسخره کردنم بچههای برادرم که کوچک بودند را بر پشتم سوار میکردند و با حالت مسخره میگفتند بس است، تو چقدر نماز میخوانی؟! ولی میدیدند درمن اثری نمیکند این رفتارها میگفتند بیایید با هم بحث کنیم. من وخانم رئوفی همین که دو تا سوال از آنها میپرسیدیم جواب می دادند: نه، شما سیاسی کاری میکنید و ما با شما بحث نمیکنیم، روی من زیاد مانورنمیدادند چون میدیدند نتیجه ندارد ولی از نظر عاطفی مانور میدادند خانوادهام را از من گرفتند و از لحاظ مادی هم خیلی به من ضربه زدند. از دیگر فشارهایشان زد و خورد برادرهایم با من بود که یکدفعه میآمدند و میگفتند راهت اشتباه است، به حضرت رسول (صل الله علیه و آله و سلم) و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نستجیر باالله ناسزا میگفتند و این موقع بود که باهم درگیر میشدیم، من چند بار با پدر و برادرم درگیر شدم. از لحاظ مادی هم در تنگنا قرار میدادند تا مجبور شویم به آنها رجوع کنیم و منتظر بودند خواری ما را ببینند، در خیابان اگر ما را میدیدند طوری رویشان را از ما برمیگردادند تا به همراهانشان بفهمانند ما با اینها هیچ نسبتی نداریم و به دیگران هم گفته بودند اگر آنها را دیدید از آنها فاصله بگیرید و دو سه بار پیش آمد در خیابان بهائیانی که با من برخورد میکردند تحت تاثیر حرفهای آنها چنان با ترس از من فاصله میگرفتند که کم مانده بود زیرماشین بروند.
پس مهارتی در شستشوی مغز اطرافیانشان دارند؟
بله، صد در صد یکی از ویژگیهای فرقهای تشکیلات بهائیت بازسازی فکری و شستشوی مغزی افراد است. به من میگفتند نامه بنویس و بگو چه اتفاقاتی برایت افتاده و چرا مسلمان شدی و الآن چه نیازهایی داری، دایی ام هنوز هم دنبال این موضوع است و به من میگوید تقاضاهایت را بنویس، پول میخواهی؟ میخواهی خارج بروی؟ به تو پول میدهیم و خارج میفرستیمت ولی بگو چه کسانی از توحمایت میکنند که تا به حال از مسلمان بودن برنگشتهای؟ آیا ترس است؟ ایمان است؟ این را برایمان بنویس، ۱۲۰ سال است که دنبال این هستند.
شما با مسلمان شدن، منبع اقتصادیتان را از دست دادید. بعد از مسلمانی آیا حمایتی از شما شد؟ در حال حاضر چه شغلی دارید؟
کم کم به اعتبار دوستان مسلمانم کتابهایی خریدم و در حال حاضر به کتابفروشی مشغولم ولی معیشتم به سختی میگذرد.
پس برخلاف تبلیغاتی که میکنند که بر اثر وعده وعید یا تهدید از بهائیت برگشتهاید، شما با وجودی که در تنگنای اقتصادی هم هستید ولی انتخابتان همان است؟
بله، من به علت قطع یکی از پاهایم فعالیت فیزیکی مثل افراد سالم ندارم و مقصراین جریان را هم خانوادهام و تشکیلات میدانم چون زمانی که من با موتور بودم و اتومبیلی به من زد، پدرم همان لحظهای که من بیهوش بودم رضایت داد وخوشحال بودند که من پایم را ازدست دادم چون به خیال خودشان الآن به درستی حرف جمال مبارک میرسیدم که هرکس از من ببرد همه چیزش را از دست میدهد، منتظر بودند پایم را از دست بدهم، پولم را هم از دست بدهم و برگردم ولی من پایم را ازدست دادم و درمشقت هم زندگی میکنم ولی از اعتقاد اسلامی خودم دست برنمیدارم.
یعنی هر حادثهای که برای متبری پیش بیاید را به حساب جمال مبارک میگذارند؟
بله، کلیه بهائیان بر اساس تعالیم درون فرقهای، سیه روزی، فلاکت و بدبختی هر متبری از بهائیت که برعلیه اعتقادات آن فرقه مخصوصاً بانیان وموسسان آن حرفی بزند قلمی یا قدمی بردارد را به انتظار مینشینند که این یک اعتقاد کاملاً خرافی است.
شما در همدان که کتابفروشی دارید، آیا همسایگانتان گذشته شما را میدانند که بهائی بودهاید؟
بله.
برخوردشان با شما چگونه است؟
بسیار عالی است، خیلی خوب است. از این حرکت من خیلی استقبال میکنند، من از لطف مسلمانان سپاسگزارم.
در این ده سالی که مسلمان شدهاید آیا کسانی را از بهائیت به اسلام دعوت کردهاید؟
بله، پدرم را. پدرم در سال ۷۷ مسلمان شد ولی او به دلیل فشار تشکیلات بهائیت و اعضای بهائی خانواده مجبور است اعتقاد قلبی خود را کتمان کند، چرا که تمام جوانی و انرژی خود را صرف تشکیلات بهائیت کرده است. برادرم هم مسلمان شد و هنوز هم مسلمان است و زن مسلمان گرفت و بچه هم دارد، در حال خودش است و با تشکیلات درگیر نمیشود، زندگی آرامی دارد و معیشت او توسط مادرم و بقیه اعضای بهائی خانواده تامین میشود، چون آنها قصد دارند با این شگرد او را مجدداً جذب تشکیلات کنند.
به طور کلی کسی دیگر غیر از بستگانتان بودند که از بهائیت برگشته باشند؟
بله، خیلی هستند چون شاید آنها تمایلی به ذکر نامشان نداشته باشند از ذکر اسامی آنها معذورم.
آیا تا به حال در رد این فرقه در جایی سخنرانی کردهاید؟
بله، در همدان و در مشهد سخنرانی کردهام.
ازدواج شما تشکیلاتی بود یا تمام ازدواجهای بهائیان تشکیلاتی است؟
کلیه ازدواجهای بهائیان تشکیلاتی است.
شما چگونه با خانم رئوفی (همسرسابقتان) آشنا شدید و درباره چگونگی آن ازدواج اگر مطلبی دارید بیان نمایید؟
من با خانم رئوفی آشنا نشدم بلکه تشکیلات ما را با هم آشنا کرد و برای اینکه من نفهمم از زن دایی پدرم به عنوان واسطه استفاده کردند. من اصلاً قصد داشتم با دختری مسلمان ازدواج کنم.
یعنی ازدواج شما تشکیلاتی بود؟ یا تمام ازدواجهای بهائیان تشکیلاتی است؟
بله، ازدواج ما تشکیلاتی بود مثل کلیه ازدواج بهائیان دیگر
چه هدفی از این کار دارند؟
برای اینکه افراد بهائی پراکنده و رانده نشوند. برادر خود من که مسلمان شده به نام بهنام، او هم قصد داشت با دختر مسلمانی ازدواج کند که یکدیگر را هم خیلی دوست داشتند، خود من هم این طور بودم، اما تشکیلات دختران بهائی را برای ما درنظر میگرفت و آنها را سر راه ما قرار میداد و از طرفی تهدید خانواده مبنی بر اینکه اگر با فلانی ازدواج نکنی باید از خانه بیرون بروی باعث میشد تن به این ازدواجها بدهیم. بعدها فهمیدیم همه اینها سیاست تشکیلاتی است و من که فکرمیکردم زن دایی پدرم واسطه ازدواج ما بود، دیدم تشکیلات ایشان را برای من در نظر گرفته بود. آنها با تشکیلات سنندج تماس داشتند و میگویند آیا خانمی دارید که دوست دارد ازدواج کند؟ آنها هم میگویند بله. در همدان هم میگویند ما هم چنین فردی به نام بهزاد جهانگیری داریم، پس کاری کنیم این دو به هم برسند و خلاصه عرض کنم هدف تشکیلات نگهداری از بهائیان مخصوصا کسانی که دارای روحیه انتقاد و سوال هستند و قصد دارند از چنبره و حصار تشکیلات خارج شوند.
آیا ازدواج شما به صورت دستوری از جانب تشکیلات بود؟
بله، من گفتم این دختر را نمیخواهم، او هم همین را گفت، ولی آنها گفتند (نمیخواهیم) نداریم و به زور مدتی با هم زندگی کردیم.
شما با فرد دیگری میخواستید ازدواج کنید ولی نگذاشتند و فرد دیگری را مطرح کردند، آشنایی شما با یکدیگر را به چه شکل ترتیب دادند؟
توسط پدرم، وقتی انسان میبیند میخواهد کاری بکند ولی خانواده مخالفت میکند، لجباز میشود و خودش را دست باد هوا میسپارد که هر چه شد، شد. هر کاری دوست دارید انجام دهید. من این کار را کردم و خانمم هم همین کار را کرد و میگفت من نمیگذارم این زندگی سر بگیرد و اگر سر گرفت بعداً جدا خواهم شد. من هم در ذهنم همین بود، گفتند با فلانی ازدواج کن گفتم برایم دیگرفرقی نمیکند، حالا که نمیگذارید من کاری را که دوست دارم را بکنم هر چه شما میگویید. از همان اول نامزدی هم با خانمم مشکل داشتم، میخواستیم نامزدی را به هم بزنیم که تشکیلات اجازه نداد، ما آن موقع عقد نکرده بودیم. در دوران نامزدی میشد جلو ازدواج را گرفت ولی به ما که رسید اصلاً اجازه ندادند، با تهدید و کتک و بیرون کردن از خانه مجبور به ازدواج شدیم.
ادامهی این مصاحبه را در قسمت چهارم مطالعه نمایید…
کلیک کنید: قسمت اول
قسمت دوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۳