عید سعید قربان، عید بندگی مبارک باد
بنام او که هر چه داریم از اوست
امروز که دعای عرفه را پیش رو داشتم فارغ از متن سلیس و شیوای عربی شیریناش، تمام تلاشم بر این بود تا معنای آن را درک کنم و بفهمم!
آنچه ماحصل این دقت بود عجز یک مخلوقِ فقیر بود که هر چه در ساختمانِ بدنش دارد به فضل و اعطای بزرگی است که هیچ زمان نیازی نداشته و ندارد و نخواهد داشت!
نه تنها آناتومی بدنم بند بند و جزء جزءاش به تقدیر و تدبیر او بنا شده، بلکه چارچوب آفرینش را بدون هیچ سابقه و الگویی از قبل طراحی شده، چُنان استوار ساخته که عقل در درک عظمتش مبهوت میماند و جز گفتن « الله اکبر » و « لا اله الا الله » هیچ برای گفتن ندارد!
برایم زیبا بود که این معرفت به خداوندِ حکیمِ متعالِ قادر را آقایی میدهد که خود « اباعبدالله» است و بندگی به وجودش رنگ میگیرد!
آقایی که زیارت و پابوسی آستانش در روز عرفه و عید قربان، چه از نزدیک و چه از دور سفارش شده است!
آقایی که وقتی به حیات و مماتش نظر میاندازی تنها شاه کلید اقبال و سعادت و رستگاری اش را در یک چیز مییابی و آن:
« إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ»
حریت و آزادگی او از هر چه رنگ غیر خدا دارد و قربانی تمام داراییهایش برای بزرگداشت جلال و شوکت خداوندی ثمرهی دعای عرفه اوست!
او هر چه بر زبان راند را عمل نمود! و چه اندکند بندگانی که معبودشان را اینگونه پرستش میکنند که « قلیلٌ مِن عبادی الشَّکور »!
کاش به پیروی از الگوی بندگی، در « عید قربان » باز گردم به سویِ او و آنچه از نفسِ سرکش و چموشم برمیخیزید را در پیشگاه عبودیتِ « رَحْمنَ الدُّنْیا وَالْاخِرَهِ وَرَحیمَهُما » قربانی کنم تا به عنایتِ ابراهیم نبی، آتش منیتها و عصیانم به گلستان بدل گردد!
کاش هر روزم عرفه باشد و شهد دعایش، حلاوت بخشِ جانم، که یادآوریاش بندهام سازد و سعادت را ارزانیام!
و در نهایت جانم به زلالِ نیایشِ او طراوت بخشم و دست تمنا به سویش دراز که:
«اَللّهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى وَالْیَقینَ فى قَلْبى وَالاِْخْلاصَ فى عَمَلى وَالنُّورَ فى بَصَرى وَالْبَصیرَهَ فى دینى وَمَتِّعْنى بِجَوارِحى وَاجْعَلْ سَمْعى وَبَصَرى اَلْوارِثَیْنِ مِنّى وَانْصُرْنى عَلى مَنْ ظَلَمَنى وَاَرِنى فیهِ ثارى وَمَـارِبى وَاَقِرَّ بِذلِکَ عَیْنى اَللَّهُمَّ اکْشِفْ کُرْبَتى وَاسْتُرْ عَوْرَتى وَاْغْفِرْ لى خَطیَّئَتى وَاخْسَاءْ شَیْطانى وَفُکَّ رِهانى…»
دستم رها مساز که من هماره فقیرم پروردگارِ من!