در جستجوی نور (قسمت اول)
مصاحبهای ارزشمند با خانم زینب رز ثمالی (سوزان)
زینب رز ثمالی دختر خانم عهدیه محمدحسینی، همچنین خواهرزادهی دکتر نصرتاله محمدحسینی مبلّغ سرشناس بهائی هستند. این بانوی بهائیزاده و مسلمان با فطرتی خداجو و با گوش دادن به ندای قلب خود اسلام را برگزیدند و در این مقاله چکیدهای از احوالشان در آن روزها را بیان کردهاند:
ممکن است خودتان را معرفی بفرمایید؟
من زینب ثمالی هستم، البته در شناسنامه سوزان هستم.
شما چند سال دارید و از چه زمانی ارتباط خود را با جامعهی بهائی قطع کردید و مسلمان شدید؟
من متولد سال ۱۳۴۵ هستم و سال ۱۳۷۶ مسلمان شدم. آن موقع ۳۱ ساله بودم. البته از ۲۵ سالگی ارتباطم را با جامعهی بهائی قطع کردم. آنموقع در اوج تمسک بودم و به این خاطر ارتباطم را قطع کردم که با خودم میگفتم اطرافیان من بهائی نیستند. یک بهائی واقعی که اینجوری نباید باشد. چون احساس میکردم بسیاری از رفتارها و عقاید آنان، با فطرت انسان در تضاد بود. بعدها فهمیدم که آنها بهائی واقعی هستند و من بهائی واقعی نبودم. اما آن موقع در رؤیاهای خودم میگفتم به اینها نگاه نکن، اینها بهائی نیستند. ابوالفضائل بهائی واقعی است. از ابوالفضل گلپایگانی در ذهنم بتی ساخته بودم که نورچشم عبدالبهاء است. تا برحسب اتفاق خواهرم کتابی را آورد که عکس ابوالفضل را دیدم.
عکس ابوالفضل چه نکتهای داشت؟
خیلی تعجب کردم. با خودم گفتم: این قیافه که کاملاً موذیانه است، جز تزویر در او ندیدم. با خودم گفتم: این نورچشم عبدالبهاء است؟!
روی ظاهر انسانها که نمیشود قضاوت کرد، لطفاً در این باره بیشتر توضیح دهید:
بله قبول دارم. اما به هرحال با دیدن عکس ابوالفضائل، حالت خوبی به من دست نداد. البته آن چیزهایی که باعث شد نهایتاً آیین خود را تغییر دهم، مسائل بسیار مهمتری بود. یادم است در ۲۵ سالگی که از جامعه کنار کشیدم، جایی در منطقهی لواسانات تهران را اجاره کرده بودیم که یک آپارتمان دوبلکس بود. بین ما و صاحبخانه یک در شیشهای بود. آخرین باری که اول و دوم محرم جشن گرفته بودیم، یک پیراهن بنفش پوشیده بودم. سالهای قبل از آن بر خودم حرام میدانستم که اول محرم تلویزیون روشن کنم. چون تلویزیون از ابتدای محرم برنامههایی مرتبط با سوگواری امام حسین (علیهالسلام) را پخش میکرد. تماشای عزاداری با جشنهای بهائی متناسب نبود. بهائیها اول و دوم محرم را به مناسبت میلاد باب و بهاء جشن میگیرند؛ ولی در آن سال من برنامههای تلویزیون را دیدم. در آن آپارتمان یک اتاق بود که کمدی قدیمی داشت، من آنجا کتاب ادعیهی محبوب را که در دستم بود، زمین انداختم و در دلم گفتم: خدایا تو شاهد باش، من با این عزادارهای امام حسینم! خواهرم که از همهجا بیخبر بود، فردا صبح گفت: ببین چه خوابی دیدم؛ خواب دیدم مسابقهای بود و برنده شدی و جایزهات هم سفر مکه است و توی آن سالن انتظار من هم کنارت نشسته بودم. به همین خاطر خیلی به خواهرم امیدوارم. من هم خوابهای اینچنینی برای خواهرم دیدهام. همین دیروز، یک روز بعد از شهادت امام صادق (علیه السلام)، به ایشان گفتم یا امام صادق، خواهرم را به من بشناسان. آدم که با ائمه صحبت میکند، خوب آنها پاسخ میدهند. همیشه پاسخها ملموس نیست، ولی این دفعه ملموس بود. خواب خواهرم را دیدم که با من تلفنی صحبت کرد، در پایانش گفت: خواهرجان، یادم رفت بگویم. چقدر علیه بهائیت قشنگ صحبت کردی. یعنی شاید او آینده را امروز دید. من مطمئن هستم که این اتفاق زیبا خواهد افتاد و یقین دارم. بههمین خاطر هم بود که اسم او را آوردم چون همدلی ایجاد میکند.
شما طبیعتاً تأملاتی داشتهاید تا به اینجا رسیدهاید؛ اما به هرحال سالیانی را که در آیین دیگر بودید، در چند جمله توصیف کنید:
بهیاد کلامی از حضرت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) افتادم که ایشان فرمودند: در آخرالزمان گروهی خواهند آمد که باطل خود را توسط آیات قرآن، حق جلوه خواهند داد و وقتی از ایشان سؤال شد چگونه؟ میفرمایند: مانند مسی که روکشی از آب طلا روی آن را گرفته باشد. چندی پیش با خودم فکر میکردم که بهائیت مانند یک کالای قاچاق اعتقادی است که اعتقاداتی را بهطور قاچاق وارد کرد و به اذهان تلقین کرد.
یعنی در طول آن سالیان کالایی را بهعنوان یک کالای درست و حقیقی تبلیغ میکردند و وقتی شما پژوهش کردید، دیدید که این کالا واقعی نیست و نه به شما، بلکه به بسیاری از دیگران هم یک کالای تقلبی عرضه کردهاند. ممکن است شما چند نمونه را بیان کنید که آنجا بود و الآن که شما به آنها نگاه میکنید، احساس میکنید که چه مطالب نادرستی بوده؟
تا وقتی آدم داخل آن جریان هست، شاید خیلی متوجه آن نباشد. من یادم هست که به مجموعهی روایت فتح خیلی علاقه داشتم و نگاه میکردم. بهائیها تعجب میکردند و به من میگفتند: شما پای روایت فتح مینشینید؟ یا من روزشماری میکردم که پنجشنبه بیاید و صحبتهای آقای قرائتی را بشنوم. اینها را که میدیدم، حالوهوا و فضایی داشت که بسیار متفاوت از بهائیت بود و من احساس میکردم جزء همینها هستم. انگار من از طایفهی اسلام هستم. صدای اذان که کشش خاصی داشت، یا در دوران مدرسه، زنگ دینی برایم دلنشین بود. ولی کلاسهای درس اخلاق را کشانکشان میرفتم. هرچند آنجا هم خوش میدرخشیدم و آنها به من میگفتند شما میتوانید خیلی درخشان شوید، ولی چرا کم کار میکنید؟ یک حس درونی به لطف خدا من را از اینکه با آنها حشر و نشر داشته باشم و فعالیتهای تشکیلاتی و امری بکنم، مانع میشد.
ما از آیینی صحبت میکنیم که در تعالیم خود تأکید میکند که امر به معروف و نهی از منکر را کنار گذاشته است و این کار، جایی در آیین بهائی ندارد. شما که سالها بهائی بودهاید، آیا این ادعا را تأیید میکنید؟
مسلماً پاسخ منفی است. یعنی در بهائیت اگر کسی گردنبند «الله» بیندازد، همه با حالت تعجب به او نگاه میکنند و به او مسلماً تذکر خواهند داد. چون این کار مطابق فرهنگ اسلامی است. این درحالی است که در بهائیت امر به معروف و نهی از منکر نیست، ولی برعکس آن الی ماشاءالله هست؛ یعنی امر به منکر و نهی از معروف!
یادم آمد خیلی سال قبل که حالت تقیه داشتم و خواهرم نمیدانست که من به اسلام گرایش دارم، یک روز ایشان گفتند در یکی از مجالس تذکر (بهائیان به مجلس ختم، مجلس تذکر میگویند) چند تا از خانمهای بهائی روسری به سر کرده بودند. بلافاصله به ایشان تذکر داده بودند که این کار شما با فرهنگ بهائی همسویی ندارد و در واقع آنها را امر به منکر کرده بودند. از آن طرف در مجالس بهائیها برخی خانمها واقعاً لباس مبتذل میپوشند و این را بهائیهایی که صدای من را بشنوند تأیید میکنند و هیچکس حق ندارد به اینها تذکری بدهد. اگر کسی هم این کار را بکند، به او تذکر میدهند که ما نهی از منکر نداریم.
واقعیت این است که بسیاری از کسانیکه به بهائیت گرایش پیدا کردهاند، مخصوصاً در خارج از کشور، از حقیقت و مطالب درون کتابها مطلع نیستند و نخواندهاند. متون بهائی فارسی و عربی است. شما تصور کنید یک آفریقایی که بهائی میشود، آیا میتواند اقدس و ایقان را بخواند و بفهمد؟ ولی تنها چیزی که به آنها القا میشود شعارهای زیباست که اگر در کتابهای اصلی دنبال کنند، خواهند دید که خلاف آنهاست. مثلاً در کتاب بدیع، میرزاحسینعلی نوری، دشنام بسیاری به علما میدهد و بعضیشان را ابنالذئب (بچهگرگ) مینامد، درحالی که در بیرون در تعالیم بهائی مطرح میکنند ادب و متانت پیراهن ماست (الادب قمیصی). در کتابها که نگاه میکنیم، برادرها به همدیگر دشنامها دادند مثلاً همین آقای بهاءالله به برادرش ازل، یا عبدالبهاء به محمدعلی. اما کسی اینها را نمیداند. چرا بهائیها را از متون اصلی ناآگاه نگاه میدارند؟
دلیلش واضح است. اگر با درون اینها آشنا شوند، مسلّماً رفتارشان تفاوت پیدا خواهد کرد. جالب است که مثالی از خواهرم بزنم؛ چون امیدوارم ایشان هم روزی در جایگاه من قرار بگیرد. با ایشان صحبت میکردم. میگفت: اصلاً در اینجا (ایشان خارج از ایران هستند) کسی کتابها را نمیخواند. شما هستید که این مطلب را زیر ذرّهبین میگذارید. همینقدر که میبینند کسی آمده و از صلح میگوید، از محبت میگوید، جذب میشوند. به قول بزرگی، بهائیت دین کشورهای جهان سوم است. کسانی که مبلغ هستند و مهاجرت میکنند، جاهایی را رصد میکنند که بهلحاظ فرهنگی و اقتصادی در فقر هستند. از فقر آنها نهایت سوءاستفاده را میکنند. بهائیهایی که از آنجا آمده بودند از ساده دلی آفریقاییها تمجید میکردند و میگفتند ما در آفریقا وارد روستایی شدیم، بهقدری آنها خوشقلب و مهربان بودند، بدون اینکه ما به آنها پولی بدهیم، بهائی شدند.
یعنی اعتراف کردند که آنها پول میدادند و بهائی میشدند:
الآن در ایران هم همین کار را میکنند. روستاییهایی که اطراف شهرها هستند و فقیرند، مخصوصاً در شیراز، میرفتند و با انجام کارهایی مثل جمعکردن زباله، پاکسازی محیط و رسیدگی به خانوادههایی که مشکلاتی داشتند، تبلیغ میکردند؛ بدون اینکه خودشان را معرفی کنند. بعد از اینکه مردم جذب اینها میشدند، خودشان را معرفی میکردند. یک CD چند سال پیش دیدم که این واقعیت را نشان میداد. متأسف شدم برای بهائیهایی که به نحوی خودشان را به خواب زدهاند و یا دوست دارند در خواب بمانند.
نهایت رشد برای کسی که بهائیت را تبلیغ میکند، این است که افراد مسلمان را بی بندوبار کند. خانمی گفته بود این علیکوچولو اوایل که با ما آشنا شده بود، خودش را قایم میکرد، اما حالا با ما دست میدهد و روبوسی میکند. این نهایت رشد علیکوچولوست برای اینها. خانوادههای مسلمانی هم که آگاهی چندانی از اسلام ندارند، جذب اینها میشوند؛ چون اعتقادشان ریشهدار نیست. همهی اینها هدایت الهی است: یُضِلّ مَن یَشاء و یَهدی مَن یَشاءُ. کسانی که جذب اینها میشوند باید در زندگیشان جستوجو کنند که کجا مرتکب خطا شدهاند و چه مشکلی در باورها و روابط اجتماعیشان بوده که بهائی شدهاند.
ادامه این مقاله را در قسمت دوم مطالعه نمایید …
کلیک کنید: قسمت دوم
کلیک کنید: قسمت سوم
منبع: فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۶