سرکار خانم ناهید وحدت شعار ، حق جوی حقیقت طلبی هستند که با پژوهشهای مستمر به حقیقت رسیدند. با وجود تفاوتهای عمیق، حتی تضاد آشکار، میان آنچه یافته بودند، با آنچه از کودکی دیده و آموخته بودند، حاضر شدند با آغوش باز حقیقت را بپذیرند.
شاید بر زبان آوردن چنین جملاتی و نوشتن درباره چنین کار بزرگی چندان مشکل نباشد، اما زمانی عظمت این کار رخ مینماید که انسان بداند اگر بخواهد حقیقت را قبول کند، باید تعصب خویش را کنار بگذارد و محیطی را که در آن بزرگ شده و مطالبی را که از خانواده و نزدیکان خود فرا گرفته است، ترک کند؛ شعار نمیدهند بلکه عمل میکنند، روی گردانی خانواده و نزدیکان و دوستان خود را به جان بخرد، زخم زبانها و بدزبانیها را از آنان بشنود و دم نزند و خلاصه با هزار مشکل مختلف با شجاعت روبهرو شود؛ آری، به قول حافظ:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
سرکار خانم ناهید وحدت شعار چون حقیقت را یافتند، آنرا پذیرفتند و از آیین بهائی بازگشتند. سپس با عزمی استوار و تلاشی بسیار، با وجود محدودیتهای گوناگون که دارند، تمام توان خود را در طبق اخلاص گذاشتند تا دیگران را نیز با آن گنج حقیقی که یافتهاند، آشنا کنند. ایشان در این راه نه تنها بدرفتاریها و بدزبانیهای دور و نزدیک را تحمل کردند، بلکه سعی و کوشش برای بیدار کردن دیگران را به تنآسایی و راحتطلبی مقدم داشتهاند. مقالهی پیش رو مصاحبهای با ایشان است که امیدواریم برای شما خوانندهی محترم جالب و خواندنی باشد.
از اینکه فرصت این گفت و گو را به ما دادید بسیار ممنونیم. خانم وحدت شعار ، شما در سنین جوانی از یک خانواده کاملا بهائی که پدرتان جایگاه ویژهای در تشکیلات بهائی داشت، به تحقیق و پژوهش پرداختید و با علم و آگاهی از بهائیت به اسلام گرایش پیدا کردید. ابتدا تقاضا میکنیم خودتان را معرفی بفرمایید و جایگاه خانوادهی خود را در تشکیلات بهائی در شهر خودتان توضیح دهید.
خیلی ممنون؛ متشکرم. بسم الله الرحمن الرحیم، من ناهید وحدت شعار هستم، پدر من در تشکیلات بهائی شهر گنبد کاووس خیلی فعال بود. ایشان در لجنهی ضیافت همیشه عضو بودند. در همهی ضیافتها ناظم جلسه بودند و سه دوره تقریباً عضو محفل شدند و فعالیتهای زیادی داشتند و همیشه سرگرم تشکیلات بودند. خیلی کتاب میگرفتند و کتابخانهشان از کتابهای امری پر بود. خیلی هم فعال بودند و در ضمن حقوقالله را خیلی رعایت میکردند، به طوری که هر سال میرفتند و ۱۹ درصد از درآمد خود را که به حقوقالله معروف است پرداخت میکردند. غیر از همهی اینها باز هم در ضیافتها برای تشکیلات بهائی پول جمع میکردند؛ چون معمولاً در جلسات، یک صندوق وسط میز میگذارند و کسانی که در جلسه شرکت میکنند، موقع پذیرایی باید حتما پولی در صندوق بیندازند. ایشان در آنجا هم خیلی فعال بودند و گذشته از حقوقالله، اکثراً در مغازهشان که با برادرشان شریک بودند، همیشه برای تشکیلات پول میگرفتند.
تشکیلات به عناوین مختلف پول جمع میکند؛ و هیچ جا هم جوابگو نبودند که این پولها کجا خرج میشود و صرف چه چیزی میشود. البته خودشان ظاهراً میگفتند ما این را برای افرادی که در فقر هستند و پولی ندارند، خرج میکنیم ولی این ظاهرش بود. یک کمک جزئی احیاناً میکردند ولی پول اصلی را برداشت میکردند و میفهمیدیم برای خرج امر و مبلغانی که با هواپیما از این کشور به آن کشور، از این شهر به آن شهر میآمدند، مصرف میکردند، یعنی خرج تبلیغ بهائیت میکردند و به اصطلاح این پول بیشتر خرج پیشرفت امر میشد. این نظر ما بود.
موضوع لاتاری چه بود؟
علاوه بر اینها، یک برنامه لاتاری هم داشتند. چهار، پنج روز مانده به ماه روزهی بهائیان که در ماه اسفند است، که آن چهار، پنج روز به عنوان ایام خاص هر شب جشن داشتند، در آنجا شام میدادند و لاتاری میگذاشتند. یک وقت احیاناً موسیقی میگذاشتند. یادم است که در بعضی از شهرستانها در آنجا جمع میشدند و در شروع، بعد از اینکه مناجات میخواندند یک ورقه به دست همه میدادند و میگفتند شما چه قدر پول میخواهید به امر کمک کنید؟ همه باید در آن ورقه مقداری که میخواستند بنویسند. شامشان چلوکباب یا غذایی بود که خودشان میپختند؛ یا ساندویچی بود و بعد از شام برنامهی لاتاری میگذاشتند. خیلی وقتها من تعجب میکردم. یک آقایی میرفت بالا میایستاد. همه نشسته بودند روی زمین یا صندلیها. میگفت این فرش را کی میخرد این قدر. یکی میگفت من مثلاً دو هزار تومان میخرم. بعد دیگری مثلاً میگفت سه هزار تومان. هر که بیشتر … با هم رقابت میکردند.
افراد بهائی که آنجا نشسته بودند، رقابت میکردند. هرکس بیشتر میگفت، این فرش را میخرید. یک موقعی من بچه بودم، میگفتم بابا این فرد همهی داراییاش را داد! این قدر داد؟ حتی چند نفر از خانمها طلایشان را در میآوردند و میدادند. یعنی اینها از نظر مالی و پولی واقعاً بر تمام خانوادهها نظارت داشتند که کی چه دارد؟ آیا وارثی دارد یا ندارد؟ وضع مالیشان چطور است؟ حتی بعد از انقلاب افرادی را به خانهی ما میفرستادند. من هنوز خانهی مادر و پدرم بودم، که البته آن وقت برگشته بودم، ولی تا آن حد فاجعه را نمیدانستم. متوجه شدم که مسئله خیلی عمیقتر است. با وجودی که خودشان در تشکیلات بودند، هر ماه دو تا خانم میآمدند سر میزدند. مادر من ناراحت بود. به آن دو تا خواهر من، که بهائی بودند و دو آتشه، میگفت که اینها برای چه میآیند؟ من هم مانده بودم که اینها برای چه میآیند؟ بعد فهمیدیم که اینها معمولاً میآیند در خانهها سرک میکشند، که کی چه دارد؟ کی چه کار میکند؟ وضع مالیش چهطور است؛ کما اینکه با خانوادهی ما هم همین کار را کردند.
خانم وحدت شعار بحث حقوق الله را اشاره فرمودید. مخاطبان ما ممکن است با حقوق الله آشنا نباشند. توضیح بفرمایید:
یک مالیات مذهبی در بهائیت هست که هرکسی باید در سال نوزده درصد از درآمد خودش را به تشکیلات بهائی بپردازد که نام این را گذاشتهاند حقوق الله. یک شبیهسازی از بحث خمس و زکات در اسلام خواستند انجام دهند و بگویند که این هم یک دینی است که یک نوع مالیات مذهبی دارد و همهی بهائیان موظفند که حقوق الله بدهند. علاوه بر این، صندوقهایی هم در جلسات میگذاشتند و حتی سرک میکشیدند که اگر کسی چیز اضافهتری دارد، با برنامههای دیگری مثل اخذ تبرعات بتوانند افراد را وادار بکنند که اموالی را به تشکیلات بهائی بپردازند.