فصل ۱: تاریخچه آیین بهائی
زندگی و تعالیم باب
باب، همراه با پیروانش ــ که بابی خوانده میشدند ــ خواستار تغییرات تند و رادیکال اجتماعی و دینی شدند. برای مثال، باب طرفدار ارتقای مقام زن شد، که برخلاف شرایط و وضعیت رایج در روزگار او بود… زنان اجازه یافتند به هنگام شب، برای عبادت به مسجد بروند. (بیان فارسی) ـ گرچه امروزه برای زنان بابی و بهائی، سفر زیارتی، حتی در روز هم مجاز نیست! اصلاحات اجتماعی و دینی باب ابعاد دیگری هم داشت که اکثر بهائیان با آنها آشنا نیستند زیرا آثار و کتب باب، از نظر بهائیان مجاز به چاپ و نشر نیست. برای مثال، باب در کتاب اصلی خود، کتاب بیان فارسی، که حاوی احکام و دستورهای وی است فراگیری و مطالعه هر نوع کتاب در حوزه دانش حقوق، منطق، فلسفه، زبانهای غیررایج و دستور زبان (گرامر) را ممنوع کرده است (واحد۴ باب ۱۰) و تمام کتب اسلامی باید محو و نابود شوند (واحد۶،باب ۶). از تعالیم دیگر باب این بود که پادشاهان و سلاطین بابی باید اتباع خود و دیگران را وادار به بابی شدن نمایند و کسانی را که بابی نشوند از کشور و حوزه نفوذ خود اخراج یا آنها را اعدام کنند و اموالشان را مصادره و در میان بابیان توزیع نمایند (واحد۴ باب۲ و واحد۷ باب۱۶). البته، در کمال خوشوقتی باید گفت که از نظر بهائیان فعلی، باب گرچه یک مظهر الاهی، همچون بودا و مسیح است، ولی احکام او دیگر نافذ نیست، زیرا باب مظهر الهی امروز نیست. بنابراین، احکام و دستورهای باب برای پیروان بهاءالله الزامآور نیست!
دوران رهبری بهاءالله (۱۸۹۲ – ۱۸۵۳)
میرزا حسینعلی نوری، از پیروان باب، فرزند یکی از خانوادههای سرشناس نور ــ در شمال ایران ــ بود. او بهخاطر نسبت خویشاوندی با میرزا آقاخان نوری صدراعظم، از مجازات اعدام دستاندرکاران ترور ناصرالدینشاه گریخت، ولی در تهران زندانی شد. این ترور نافرجام باعث فشار و اذیت بر بابیان گردید. میرزا حسینعلی، در طول مدت ۴ ماهه حبس در تهران و دوره دهساله تبعید بغداد، دریافت که فرد مورداشاره باب، من یظهره الله، است که باید از راه میرسیده است![۱]
بهاءالله و همراهانش، پس از تحمل مرارت و رفتن از تبعیدی به تبعید دیگر، به شهرعکّا منتقل شدند. گرچه بهمرورزمان، او آزادی بیشتری کسب کرد و محدودیتهایش کاهش یافت، ولی تا پایان عمر را، بهصورت تحتنظر حکومت عثمانی، در عکّا گذراند.[۲]
گرچه بهاءالله در وضعیت تحتنظر بود، ولی در ایام باقیمانده عمرش، میتوانست با مراجعان و مهمانان خود ملاقات کند، هیأتهای میسیونری و تبلیغی به اینطرف و آنطرف اعزام نماید و به نوشتن کتاب و نامه بپردازد. ازجمله کتابهایی که او نوشت، مجموعه قوانینش، کتاب اقدس، بود. این کتاب کوچک بهعنوان «ارزشمندترین و مقدسترین اثر او» معرفی شده است.[۳] بهاءالله نامهها و پیامهایی به سران ملتها ازجمله پاپ، رهبر کاتولیکهای جهان، نوشت و طی آنها هدف و مقصد خود را اعلام کرد. او در سال ۱۸۹۲، در سن ۷۵ سالگی، در عکّا درگذشت.
رهبری عبدالبهاء و شوقیافندی و سالهای پس از آن
پس از بهاءالله، رهبری بهائیان به عباسافندی، پسر بزرگ او، که بعداً به عبدالبهاء مشهور شد، رسید. او برخلاف باب و پدرش، هیچگاه ادعای مظهریت الاهی نکرد، بلکه فقط رهبر جامعه و مبیّن و مفسر کلمات و تعالیم بهاء بود. عبدالبهاء نیز، چون پدرش، در نویسندگی پرکار بود و بسیار به ایراد سخنرانی میپرداخت. پس از آنکه حکومت افسران ترک جوان، حصر و تحت نظر بودن را از عبدالبهاء برداشتند، او بقیه عمر خود را به مسافرت اروپا و شمال امریکا و تبلیغ بهائیت و تشکیل محافل بهائی گذراند.[۴]
امپراتوری بریتانیا، درسال ۱۹۲۰، به پاس خدمات عبدالبهاء، به او لقب سر و نشان شوالیه اعطا کرد. پس از مرگ عبدالبهاء در سال ۱۹۲۱، رهبری جامعه بهائی به نوه او، شوقیافندی، منتقل شد. شوقی تلاش برای گسترش آیین بهائی را ادامه داد. پس از مرگ وی در سال ۱۹۵۷، رهبری بهائیان توسط فرزندان و اخلاف بهاء متوقف شد و ریاست جامعه امر به گروهی منتخب از میان بهائیان سراسر جهان واگذار گردید.۲۴ البته، لازم به یادآوری است که انتقال رهبری و قدرت از شوقی به گروه نمایندگان بهائی (بیتالعدل جهانی)، آنگونه که بهائیان مایل به نشان دادن آن هستند، راحت و بیدردسر نبود.
تنشها و درگیریهایی که پس ازمرگ شوقیافندی بالا گرفت، موجب گسترش و افزایش گروههای بهائی مخالف و انشعابی شد. گروه بهائیان راستآیین (بهائیان ارتدکس) که میسن ریمیِ طردشده سازماندهی کرد، تفاوتهایی در موضوع وحدت ادیان بزرگ جهانی با دیدگاه بهائیان حیفایی دارد. البته بحث و مناقشه اصلی آنها با گروه حاکم فعلی بهائیان در حیفا، به خط رهبری جامعه بهائی باز میگردد. بهائیان ارتدکس، بیتالعدل را بهعنوان جانشین شوقیافندی نمیپذیرند. آنان عقیده دارند که میسن ریمی جانشین واقعی شوقیافندی بوده است.[۵]
فصل ۲: الاهیات بهائی ــ دکترین و نظریه بهائی درباره خداوند
بهائیت تعلیم میدهد که خداوند یک ماهیت غیرقابلشناخت است. به عقیده عبدالبهاء، “واقعیت الوهیت از تمام فهمها پوشیده و از ذهن تمام مردم مکتوم است. صعود به آن بلندا مطلقاً محال است.“[۶]
“او همواره در ازلیت بلاازل ذات خود پوشیده بوده و هست و در حقیقت جاودانی خود، که از دید هر انسانی مکتوم است، باقی میماند.“[۷]
نخستین پرسشی که به ذهن میرسد این است که: اگر بهائیها به خدایی اعتقاد دارند، که از ماهیتش چیزی نمیدانند، چطور میتوانند از وجودش مطمئن باشند؟
به عقیده عبدالبهاء، یکی از راههایی که خدا خودش را آشکار میکند، از طریق تجلیاتش است.[۸] “مانند خورشید که با تمام کمالات و سخاوتش در آینهای شفاف و صیقلیافته میدرخشد.”[۹] “بنابراین، همه آنچه انسان از اسماء، صفات و کمالات خداوند میداند و میفهمد به این تجلیهای مقدس برمیگردد. به هیچ چیز دیگری دسترسی وجود ندارد. راه بسته است و جستوجو ممنوع.“[۱۰] “برای بهائیان معاصر، خدا فقط از طریق افرادی که بهعنوان مظهر او شناخته میشوند، درک میشود. با آشکار شدن این مظاهر، تمام اسماء و صفات خداوند، مانند علم و قدرت، سلطنت و حکومت، رحمت و حکمت، جلال، بخشش و مرحمت متجلی میشود.“[۱۱]
شوقیافندی مینویسد: “اصل اساسی اعلامشده توسط بهاءالله که پیروانش به آن باوردارند، این است که حقیقت دینی نسبی است و وحی و تجلی فرایندی مستمر و پیشرونده است. تمام مذاهب پرطرفدار و بزرگ دنیا الهی هستند و اصول اساسی آنها با یکدیگر هماهنگ است، اهداف و مقاصدشان یکی است، آموزههای آنها وجوه گوناگون یک حقیقت است، کارکردشان کاملکننده یکدیگر است و فقط در جنبههای غیراساسی باهم تفاوت دارند، مأموریتشان ارائه دادن مراحل متوالی در تکامل معنوی جامعه بشری است.“[۱۲]
در اصول بهائی هرگاه باوری میان تمام ادیان بزرگ مشترک باشد، وحدت پیدا میشود. هرگاه بهائیان موارد متناقضی پیدا کنند که تا حدی غیرقابلبازسازی باشد، وقتی تفاوتهای اصولی مانع ایجاد کند، بهائیان آن تفاوتها را بیاهمیت تلقی میکنند! به این طریق، تعلیم بهائیت از هرگونه انتقاد دربارۀ تناقضهای میان تعالیم مظاهر وحی تکاملی مصون نگاه داشته میشود. باید دانست که مصون بودن از نقد، شمشیری دو لبه است؛ چراکه به همان اندازه هم از استدلال تهی است. این عدم پاسخگویی نوعی دفاع است که هر دینی را از برهان تهی میکند و عقاید رسمیاش را بیمعنا میسازد. برای نمونه، اگر به شما گفته شود که کمی دورتر از پلوتون یک سیاره وجود دارد، ولی هیچ تلسکوپی قادر به دیدن آن نیست، شما دربارۀ این حرف چه فکری میکنید؟ ممکن است کسی بگوید که نمیتوان این حرف را رد کرد ولی، این موضوع چه فایدهای دارد؟ این نظریه قابلنقد نیست، قابلرد هم نیست، بنابراین بیارزش است.
ازآنجاکه جریانها و رهبران مذهبی بیشماری در تاریخ وجود داشتهاند، چگونه بهائیت میتواند مظهر حقیقی را از مظهر کاذب تمیز دهد؟ برای حل این مشکل، بهائیها معیارهایی را مطرح کردهاند. فهرستی از معیارهای اصلی که در ادبیات بهائیان موجود است، در ادامه میآید:
۱- … بزرگترین دلیل بر حقیقت رسالت او، شخص خودش است.[۱۳]
۲- هر پیامبری در ظهورش بهعنوان بخشی از اعتبارش، برای تحقق وعده صحیح مظهر پیشین اقدام میکند و پیش از رحلتش، استمرار و تداوم خط رسالتش را پیشبینی میکند.[۱۴]
۳- یک مظهر چه در پیشگوییاش بگوید: “من دوباره خواهم آمد”، چه بگوید: “کسی دیگر همانند من خواهد آمد”، مفهومش یکی است! و مقصودش در هر دو گفته شهادت به استمرار وحی است. در هیچ خط رسالتی ثبت نشده است که یک نفر، برای ادامه کارش دوباره به زمین بازگشته باشد.[۱۵]
۴- هریک کار را از نفر قبلی تحویل میگیرد و تا زمانی که کار کاملشدهاش را به جانشینانش تحویل دهد، آن را پیش میبرد.[۱۶]
۵- در مقام یک انسان او را با سادگی و نجابت و عدم جاهطلبیاش میشناسند. اغلب از والدینی سطح پایین متولد شده است و گمنام و تهیدست است. او همیشه مردی کمسواد است.[۱۷]
۶- این ارواح مقدسه از هر گناهی مبرا و از هر خطایی مطهرند.[۱۸]
۷- این پیامآوران مقدس در زندگیشان صفات الهی مانند عشق، رحمت، عدالت و قدرت را در درجهای فراتر از ظرفیت انسانهای عادی باز مینمایند.[۱۹]
۸- پیامبر عالیقدر همیشه نامی از خدا را میآورد، نه فقط یک عنوان، بلکه یک صفت؛ به آن معنا که او صفتی جدید که خداوند با آن درک میشود به آگاهی بشر اعطا میکند، مفهومی کاملتر از خدا.[۲۰]
۹- او مردم را متحد میکند. مردمی که مدتها براثر تعصبات نژادی و طبقاتی طرد شده بودند، با پیوندهای استوار، هماهنگی و شفقت، خود را با دیگران متحد مییابند.[۲۱]
۱۰- او به قدرتهای بیرونی کاری ندارد، بلکه قلبها را دگرگون میسازد. او با تقلیبِ قلوب انسانها، اقتصاد ملتها را دگرگون میسازد، نه با نمایش قدرت خارجی و نتایج اثرگذاریهای او بلافاصله نمایان نمیشود![۲۲]
حال بیایید با دقت بیشتری به چهرههایی که بهائیان بهعنوان مظاهرالهی میشناسد نگاهی بیندازیم. در سال ۱۹۰۸ عبدالبهاء گفت که مظاهر خداوند، ابراهیم، موسی، مسیح، محمد صلی الله علیه و آله و سلم، باب و بهاءالله هستند.[۲۳] در اکتبر ۱۹۱۲ هم او گفت که مظاهر خدا، عیسی، زرتشت، کریشنا، بودا، کنفوسیوس و محمد (ص) هستند، بهعلاوۀ باب و بهاءالله.[۲۴] باب که پیش از بهاءالله و عبدالبهاء آمده بود، آدم را نیز بهعنوان یکی از مظاهر معرفی کرد.[۲۵] بهاءالله گفت که مظاهر الهیه نوح، هود، صالح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد (ص) و باب هستند.[۲۶] بنا بر یک فهرست دیگر، این نه نفر ادیانی را آشکار کردند که ادیان جهانی صابئی، هندو، یهودیت، زرتشتی، بودیسم، مسیحیت، اسلام، بابیت و بهائیت هستند.[۲۷] هرچند به عقیده هیو چنس، نُه دینی که بهائیها به رسمیت میشناسند هندوئیسم، زرتشتی، بودیسم، کنفوسیوسیم، تائوییسم، یهودیت، مسیحیت، اسلام و بهائیت است![۲۸]
با این همه، منابع معتبر بابی ـ بهائی، در زمان دیگری، این افراد را بهعنوان مظاهر حقه الهیه تأیید کردند: آدم، نوح، ابراهیم، موسی، کریشنا، زرتشت، عیسی، بودا، کنفوسیوس، محمد (ص)، هود، صالح، باب و بهاء. هرچند بهائیان درحالحاضر فقط نُه تن را بهعنوان مظاهرالهی اعلام کردهاند، ولی هیچگاه رسمیت و پذیرش دیگران را انکار نکردهاند. زیرا چنین انکاری به آن معنا است که بهائیت به معارضه با مقاماتی بپردازد که خود قبلاً مقام و مظهریت آنها را تأیید کرده و این ممکن نیست.
بهائیت و عیسی مسیح
برای ارزیابی آموزههای اصلی بهائی، دیدگاه بهائی را دربارۀ عیسی مسیح بررسی میکنیم. بهطور سنتی در الهیات مسیحی و عهد جدید، گفته شده که عیسی مسیح ویژگیهای متمایزکنندهای دارد که او را از انسانهای دیگر متمایز میکند. چهار مورد از این ویژگیها عبارتند از:
۱) او آفریده خاص و کلمه خداست.
۲) او با جسم مادی به آسمان عروج کرده است.
۳) او با جسم مادی خود رجعت میکند و به زمین بازمیگردد.
۴) او منجی و شفیع عالم بشری است.
بهائیان این باورها را قبول ندارند. آنچه آنها باور دارند این است که بهاءالله بهعنوان مظهر خدا، همان مسیح است که رجعت کرده است.[۱] تلاش بهائیها این است که با نقل پیشگوییهایی از انجیل، که با تفسیرخاص بهائی، ظاهراً دربارۀ بهاءالله صدق میکند، این عقیده را توجیه کنند.[۲] عبدالبهاء دربارۀ دومین رجعت مسیح مینویسد:
“در اولین رجعت از آسمان میآید، هرچند ظاهراً از زهدان مادر باشد. به همین نحو در دومین رجعتش باز از آسمان میآید، هرچند ظاهراً از زهدان مادر است!”[۳]
واضح است که بهائیت باور سنتی مسیحیان دربارۀ عروج و رجعت عیسی مسیح با جسم مادی را انکار میکند. وقتی از عبدالبهاء دربارۀ معنا و اهمیت این موضوع سئوال شد، چنین پاسخ داد:
“عروج مظاهرالهی با جسم مادی نیست… عروج او از زمین نمادین است؛ این یک حقیقت روحانی و مقدس است؛ همچنین رجعت او روحانی است، نه جسمانی!”[۴] او ادامه میدهد:… حقیقت مسیح که دلالت بر تعالیم، بخشش، کمالات و نیروی روحانی او دارد، تا دو سه روز پنهان ماند و آشکار و جلوهگر نشد… و چون حواریون شروع به نشر تعالیم روحانی او کردند، حقیقت مسیح جلوهگر و بخشش او آشکار شد؛ دین او حیاتی دوباره یافت، تعالیم و رهنمونهایش مشهود و پدیدار شد.”[۵]
به بیان ساده، بهائیت رستاخیز مسیح را صرفاً نمادین یا روحانی تعبیر میکند. از دید بهائیان، این گفتهها و آموزههای او ــ نه خود مسیح ــ بود که حیاتی دوباره یافت تا به کلیسا قدرت دهد که مسیحیت را گسترش دهد و امپراطوری رم را بهگونهای بنیادین دگرگون کند.
فصل ۳: نقد اعتقادات بهائیت درباره خداوند
آنچه در پی میآید جزئیاتی دربارۀ ماهیت خداست، آنگونه که هفت رهبر و مظهری که بهائیا بهعنوان مظاهر پیشین معرفی میکنند، تعلیم دادهاند:
موسی (۱۲۰۰ سال پیش از میلاد مسیح) به یک خدای واحد اعتقاد داشت که خالق جهان بود. بر طبق فصل دیوت ۶:۴ موسی گفت: بشنو ای اسرائیل: خدای فرمانروای ما واحد است.” بنابراین او این اعتقاد یهودی دربارۀ یهوه را که خدا یگانه است، تصدیق کرد.
کریشنا (۶۵۰ ــ ۸۵۰ پیش از میلاد) آموخت که خدایان بسیاری وجود دارند:
با قربانی کردن باید خدایان را تکریم کنی تا تو را دوست داشته باشند… اگر از قربانی تو راضی شوند، خدایان در تمام خواستههایت به تو شادی خواهند بخشید.[۶]
کریشنا همچنین آموخت که هر چیز، بخشی از آن وجود متعالی، یعنی برهمن است: او نامرئی است؛ نمیتوان او را دید. او دور و نزدیک است، او حرکت میکند و حرکت نمیکند، اما درون و بیرون همه چیز است. او در همه یکی است، اما به نظر میرسد زیاد بوده است. او از تمام موجودات حمایت میکند و خلق و زوال از اوست. وقتی انسان میبیند که بیکرانگی موجودات مختلف در آن «واحد» منزل کردهاند و از آن واحد تکامل مییابند، آنگاه او با برهمن یکی میشود.[۷]
کریشنا همچنین ادعا کرد که تجسم (آواتار) خدای هندو، یعنی ویشنو است.[۸] بنابراین برای کریشنا، خدایان بسیاری وجود دارند (چند خدایی)، اما در دنیای واقعی، در کنار تمام هستی، بخشی از خدای تعالی، برهمن است (وحدت وجود).
زرتشت (۶۰۰ – ۷۰۰ پیش از میلاد) آموخت که یک خدای خوب وجود دارد به نام اهورامزدا[۹] و یک خالق شرور به نام انگره مینو. وی آموخت که “اسم خاص «انگره مینو»، اشاره به روح دشمنانه بزرگی دارد، گرچه تنها یک بار در آموزههای زرتشت به آن اشاره شده است،” ولی متن به صراحت بیان میکند “که از آغاز وجود، دو ذات ناسازگار و دو روح مخالف، در جهان وجود داشته است (یسنا ۴۵:۲).”[۱۰]
سیذارتا گواتاما (۴۸۰ ــ ۵۶۰ پیش از میلاد، که بیشتر با نام بودا معروف است)، “یک خدایی و عبادت یا نیایش فردی را تعلیم نداده است.”[۱۱]
“هیچ دستهبندی برای خدا وجود ندارد… زیرا در بودیسم اعتقادی به خدا وجود ندارد. خداپرست غربی نباید از آیین بودا انتظار تصویری مانند تصویر انجیل یا قرآن از خدا را داشته باشد.”[۱۲]
گرچه در دوران معاصر فرقههای زیادی از بودیسم وجود دارد که بودا یا دیگر موجودات را خدا میداند ولی آموزههای اصلی بودا، به خدا بهعنوان موضوعی مرتبط، نمیپردازد.[۱۳]
کنفوسیوس (۴۹۷ ــ ۵۵۱ پیش از میلاد) معتقد به وحدت وجود بود و باور داشت نیاز به نظم اجتماعی مهمتر از تکریم خدایگان است. لوئیس هوف مینویسد: به نظر میرسد کنفوسیوس باور داشت ازآنجاکه خدایان موجود و عبادت و مناسک ارزششان تنها به این بود که مردم را گرد هم جمع کنند، در مقایسه با یک نظم اجتماعی عادلانه، این چیزها در درجه دوم اهمیت قرار دارند.[۱۴]
عیسی مسیح آموخت که خدا امری حقیقی (شخصی) است (لوقا ۲۳:۳۴)، مافوق جهان مادی است (یوحنا ۴:۲۴) و خود آفریده این خدا است (یوحنا ۸:۵۸). عیسی دیدگاه و مفهوم اساسی یهودی از خدا را تعلیم داد: خدای واحد قهار جبار.
محمد (۶۳۲ ــ ۵۷۰ پس از میلاد) وحدانیت صریح و محکمی را تعلیم داد،[۱۵] اما این موضوع را که عیسی پسر خدا است، رد کرد (بقره ۱۱۰، نساء۱۶۹، مائده ۷۷ ــ ۷۶، انعام ۱۰۲ ــ ۱۰۰).
خدا و رهبران ادیان بزرگ دنیا
به نظر میرسد میان مظاهر ادعایی بهائیت دربارۀ معرفی خدا اختلاف وجود دارد. گرچه شوقیافندی گفته است که مظاهر الهیه فقط دربارۀ “ابعاد غیراساسی اعتقادات” باهم اختلاف دارند.[۱۶] این میتواند کار را به جایی برساند که این تصور به وجود بیاید که ماهیت خدا یکی از این ابعاد غیرضروری است. خدا نمیتواند در آن واحد شخصی و عام، خاص و متعالی، همه خدایی، واحد، قادر به داشتن فرزند، ناتوان در اختیار کردن فرزند و موضوعی مهم یا غیرمهم باشد! اگر حقیقت داشته باشد که خدا تمام این چیزها هست، پس به سمت چندخدایی سوق داده میشویم. خدایی که تا این حد غیرمنطقی باشد هیچگاه نمیتواند بر اساس اطلاعات متناقضی که مظاهرش ارائه دادهاند، شناخته شود. دادههای ناسازگار بههیچوجه دانشی دربارۀ خدا به ما نمیدهد.
نقد معیارهای مظاهر الهی
ما باید معیارهای مظاهر الهی را که برخی از نویسندگان بهائی ارائه دادهاند رد کنیم، زیرا برخی از مظاهر معیارهایی را که باید، دارا نیستند. برای نمونه، جورج تاون شند مینویسد: “پیامبر عالیقدر تمام تعالیم ظهور پیشین را صحه میگذارد…”.[۱۷]
جالب توجه آنکه کنفوسیوس، بودا، زرتشت و کریشنا در این آزمون شکست میخورند. مسیح هیچگاه به کنفوسیوس که مظهر پیش از خودش بود اشارهای نکرد. در آثار کنفوسیوس به بودا، که مظهر پیش از او (و درعینحال معاصر وی) بود اشارهای نشده و نامی از بودا نیست. بودا به زرتشت که مظهر پیش از او بود اشاره ندارد. زرتشت به مظهر پیش از خودش، که کریشنا است اشارهای نمیکند. افزون برآن، کریشنا، دربارۀ مظهر پیش از خودش، موسی، حرفی نمیزند. تاون شند معیار نادرست دیگری ارائه میدهد: در مقام یک انسان، او را با سادگی و نجابت و عدم جاهطلبیاش میشناسند. او همیشه دارای سواد و آموخته بشری اندک است.[۱۸]
این دربارۀ موسی یا کنفوسیوس صدق نمیکند. دربارۀ موسی جاش مک داول و دن استوارت مینویسند: باید در همان ابتدا توضیح داد که موسی در مقامی بود که اسفار پنجگانه را بنویسد. او در سرای عالی مصر آموزش دیده بود که به لحاظ علمی بسیار پیشرفته بود.”[۱۹]
کنفوسیوس دربارۀ خودش گفته است که “در پانزدهسالگی ذهنم انباشته از علم و دانش بود.”[۲۰] کنفوسیوس آموزگاری موفق بود و یک مدرسه خصوصی راهاندازی کرد که ۳۰۰۰ دانشآموز داشت. او علایق گوناگونی داشت و دروس مختلفی چون تاریخ، شعر، ادبیات، فیزیک، شیمی، حکومت، علوم طبیعی و موسیقی تدریس میکرد.[۲۱]
یکی دیگر از معیارهای تاون شند این است که مظهر الاهی “به قدرتهای بیرونی کاری ندارد، بلکه قلبها را دگرگون میسازد. او با تقلیبِ قلوب انسانها، اقتصاد ملتها را دگرگون میسازد، نه با نمایش قدرت خارجی و نتایج اثرگذاریهای او بلافاصله نمایان نمیشود.”[۲۲]
عیسی مسیح در این دستهبندی نمیگنجد. وقتی یهودیان از او پرسیدند: « چه معجزهای میتوانی نشان دهی تا ثابت کنی قدرت انجام همه اینها را داری؟» (یوحنا۲:۱۸)، عیسی پاسخ داد: «این معبد را خراب کنید، ظرف سه روز دوباره آن را برپا خواهم کرد» (یوحنا ۲:۱۹). بر اساس تلقی متی، مرقس، لوقا و یوحنا، نمایش بیرونی از قدرت است که قلوب حواریون و مردم را احیاء میکند.
پیتر، مردی که سه بار مسیح را انکار کرد (لوقا ۲۲:۵۵ تا ۶۲)، در برابر جمعیت عظیمی از مردم فریاد زد: ای مردان بنیاسرائیل به من گوش دهید! همانطور که خود نیز میدانید خدا بهوسیلۀ عیسای ناصری معجزات عجیب ظاهر کرد تا به همه ثابت کند که عیسی از جانب او آمده است.
کاملاً معلوم است که مسیحیت بر قدرت بیرونی مسیح استوار است. این قدرت بیرونی مسیح است که حیات درونی بسیاری را جان دوباره بخشیده است. این گواهی و تصدیق عهد جدید است.
ادامه دارد….
برای خواندن قسمت اول کلیک کنید
[۱]. Townshend, Promise, pp. 61-63.
[۲]. این متن ها و عبارات در مرور و بررسی فصل۴ کتاب بکویت ارائه خواهد شد.
[۳]. Abdu’l-Baha, Questions, p.127.
[۴]. Ibid, pp.119-120.
[۵]. Ibid, pp.120-121.
[۶]. ۱The Bhagavad Gita, trans. Juan Mascaro (Harmondsworth, Middlesex: Penguin Books. 1962), 3:11a, 12a.
[۷]. Ibid, 13:15, 16, 30.
[۸]. Ibid, 10:21.
[۹]. Robert Ernest Hume, The World’s Living Religions (New York: Charles Scribner’s Sons, 1924), p. 202.
[۱۰]. Ibid, p.203.
[۱۱]. Ibid, pp.10-21.
[۱۲]. Ward Fellows, Religions East and West (New York: Holt, Rinehart, and Winston, 1979), P. 147.
[۱۳]. Ibid, pp. 138-152.
[۱۴]. Hopfe, op. cit. p. 183.
[۱۵]. Hume, op. cit. pp. 223-225.
[۱۶]. Shoghi, Call, p. xi.
[۱۷]. Townshend, Promise, pp. 51-52.
[۱۸]. Ibid, p. 49.
[۱۹]. Josh McDowell and Don Stewart, Answers to Tough Questions (Calif. Here’s Life Publishers, 1980), p. 19.)
[۲۰]. Analects 2:4. 1, as quoted in Hume, op. cit. p. 110.
[۲۱]. Analects 7:17, 24, 31; 8:3.1-3; 16:13.1-3; 17:9.1-7, as noted in Ibid, p.111.
[۲۲]. Townshend, Promise, p. 50.
[۱]. Effendi, Shoghi, God Passes by, pp.89-150.
[۲]. Ibid, pp. 163-220.
[۳]. Shoghi Effendi, The World Order of Baha’u’llah (Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1955), p. 133.
[۴]. Ibid, pp. 235-309.
[۵]. Vernon Elvin Johnson, “An Historical Analysis of Critical Transformations in the Evolution of the Baha’i World Faith”, pp.362-380, Diss. Baylor University 1974.
[۶]. Abdu’l-Baha, Questions, p. 168.
[۷]. Baha’u’llah, Gleanings from the Writings of Baha’u’llah, trans. Shoghi Effendi (Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1939), pp. 46-47.
[۸]. Abdu’l-Baha’, Questions, pp. 168-169.
[۹]. Ibid, p. 169.
[۱۰]. Ibid.
[۱۱]. Baha’u’llah, Gleanings, p. 48.
[۱۲]. Shoghi Effendi, Call to the Nations (Chatham, Great Britain: W&J Mackay Limited, 1977),P. xi.
[۱۳]. Abdu’l-Baha and Baha’u’llah, Baha’i World Faith (Wilmette, I.: Baha’i Publishing Trust, 1956), p. 21.
[۱۴]. Townshend, Promise, p. 47.
[۱۵]. Ibid.
[۱۶]. Ibid, p. 49.
[۱۷]. Ibid.
[۱۸]. Abdu’l-Baha, Questions, p. 195.
[۱۹]. Faizi, op. cit. p. 28.
[۲۰]. Townshend, Promise, p. 50.
[۲۱]. Ibid, p. 51.
[۲۲]. Ibid.
[۲۳]. Abdu’l-Baha’, Questions, p. 189.
[۲۴]. Abdu’l-Baha’, Universal Peace, p. 346.
[۲۵]. Ali Mohammed Bab, III, 3, as cited in Johnson, p. 154.
[۲۶]. Baha’u’llah, The Kitab-i-Iqan, 2nd. ed., trans. Shoghi Effendi Wilmette: Baha’i Publishing Trust, 1950), pp.65-7.
(وایقان فارسی ۲۰۰ صفحهای چاپ فرج اله زکی مصری، بدون تاریخ، صص ۷-۹)
[۲۷]. One Universal Faith (Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, n.d.), p. 5.
[۲۸]. Hugh E. Chance. “Baha’i Faith,” Collier’s Encyclopedia, 1965, III, 462.