شرح اختصاری فلسفهی نیکو (قسمت اول)
برگرفته از کتب و نوشتههای میرزا حسن بروجردی ملقب به نیکو
حاج میرزاحسن بروجردی ملقّب به نیکو ، یکی از مشهورترین مبلغان بهائیت در بین بهائیان است که بعد از گذشت سالهای بسیاری که در بین بهائیان بود و با رئیس و مرئوس آنها حشر و نشر داشت و با چشم خویش شاهد انحراف در رفتار و کردار رهبران و تفاوت حرف تا عمل آنها در این فرقه بود؛ به طور علنی از بهائیت اعلام انزجار کرد و از آن تبرّی جست.
بازگشت نخبگان و محققان بهائی از بهائیت و نوشتن آنچه که در طول مدت بهائی بودنشان در این آئین از رهبران و سران و دیگر بهائیان دیدهاند، برای پی بردن به چهرهی واقعی این آئین و رهبران و سرکردگان آن از بهترین منابع است. در واقع با مراجعه به نوشتهها و خاطرات برخی متبریّان از بهائیت میتوان شناخت بهتر و دقیقتری از این مسلک بهدست آورد.
مقدمه:
یکی از روشهای تبلیغ بهائیان برای جذب بیشتر افراد به این آئین؛ انتخاب نخبهها و دانشمندان جامعه است. در واقع بهائیان با این ترفند، به دیگران اینگونه القا میکنند که اکثر گروندگان به بهائیت، اهل فضل و دانش و از تحصیلکردگان هستند و بهائیت را با جان و دل پذیرفتهاند و بدین وسیله عوامالناس را فریفته و بهسوی خود میکشند.((مراغی، ایقاظ، ص ۴۰))
لازم است به این نکته توجه شود که عدهی زیادی از مبلغان بهائی پس از مواجهه با علما و دانشمندان مسلمان متوجه بطلان فرقه بهائیت شدهاند و از آن تبری جسته و برگشتهاند. این افراد که در اصطلاح «متبرّی» خوانده میشوند و به چند دسته قابل تقسیم هستند.
۱- افرادی که از بهائیت برگشتهاند، اما به دلایل مختلف مثل مطامع دنیوی یا ترس از برخورد تشکیلات بهائیت و طرد شدن از سوی دوستان و نزدیکان بهائی خود به دستور محفل بهائی، بازگشت خود به اسلام را علنی نمیساختند و توبهی خود را اظهار نمیکردند که میتوان به اسامی و شرح حال آنان در نوشتههای «آیتی، نیکو، صبحی و …» مراجعه نمود.
۲- افرادی که به طور علنی از بهائیت برگشته و مخالفت خود با بهائیت را آشکار ساخته و آسیبها و خطرات احتمالی این امر را که میتوانست از ناحیهی تشکیلات فرقه متوجه آنان گردد به جان خریدند. برخی از آنها وقایع و گزارشهای خود را نوشتند، اما جامعهی بهائی از انتشار آن جلوگیری کرد.
روند بیداری و بیزاری نخبگان بهائی از این مسلک، در زمان پهلوی دوم و در دههی ۴۰ و ۵۰ بهوفور مشاهده میشد و بازگشت شمار زیادی از آنها مستمراً در مطبوعات انعکاس مییافت و در بین آنها چهرههایی به چشم میخورد که از مبلغان یا کارگزاران برجستهی محفل بهائیت در ایران محسوب میشدند، نظیر غلامعباس گودرزی مشهور به ادیب مسعودی، امانالله شفا و مسیحالله رحمانی.
۳ -افرادی که به طور علنی از امر بهائی اعراض کرده و برگشتند و وقایع و گزارشهای خود را نوشتند و منتشر کردند؛ مانند میرزاصالح اقتصاد مراغهای که از نخستین کسانی بود که با مطالعهی کتاب کشفالحیل آیتی، پشتپا به مسلک میرزاحسینعلی بهاء و بهائیّت زد و از دیدهها و شنیدههایش کتاب «ایقاظ» یا بیداری را به رشتهی تحریر کشید و منتشر کرد. وی با تأیید و تصدیق نوشتههای عبدالحسین آیتی در «کشفالحیل» و میرزا حسن نیکو در «فلسفه نیکو»، خدعهها و حیلههای میرزاحسینعلی نوری و فرزندش عباسافندی (عبدالبهاء) و شوقیافندی جانشین او را بیرون ریخت و آشکار ساخت.
میرزاصالح اقتصاد در کتاب خود دربارهی افرادی که از بهائیت برگشتهاند، اینگونه مینویسد: «تعداد افرادی که به طور علنی از بهائیت اِعراض کردهاند و در میان بهائیها به ناقضین نامیده شدهاند خیلی است.
از جملهی این افراد؛ جمال بروجردی است که مبلغی مبرّز بود و به لقب اسماللّه موسوم بود، سیّد مهدی دِهَجی که او هم اسماللّه لقب داشت، سیّد علیاکبر دِهَجی، جواد قزوینی، خلیل و جلیل خویی و میرزااسداللّه اصفهانی که ایشان مقالاتی در رد بهائیت نوشته است، از جمله به سِفر تکوین شرحی مبسوط مرقوم داشته است و پسر ایشان، دکتر فرید است که در زمان مسافرت عباسافندی به آمریکا از ملتزمین ایشان بود.
عدهای نیز پرده از روی کار برنداشتند و به بطلان بهائیت اعتراف نکردند؛ امثال سیّد اسداللّه قمی که شرح مبسوطی از ایشان دارم که مکرّر در مکرّر میگفت: «اگر من مسلمان بودم، حالا از این سادات بیسروپا میشدم؛ ولی در ظلّ امر بهائی، قابلتوجه شده و در هرکجا باشم در کمال استراحت، آسایش مینمایم» اگر میخواست این لکه را از روی خودش بردارد، مردود طرفین میشد و کسی اعتنایی نمیکرد.
لهذا بیچاره در اواخر عمر در خانهی میرزا آقاخان قائممقامی جان به جانان سپرد. امّا افرادی که علناً یا سراً از امر بهائی اعراض کرده و برگشتهاند، از آنجاییکه وقایع و گزارشات خودشان را ننوشتند و یا اگر نوشتند، حضرات بهائی به هر دسیسهکاری در طبع و انتشارش موانعی پیش آوردند. بنابراین، تا حال مستور و پوشیده مانده بود».((همان، ۷۸ و ۷۹))
شرح حال:
حاج میرزاحسن بروجردی ملقب به نیکو در دهم اسفند ۱۲۵۹ در بروجرد به دنیا آمد. پدر و مادرش از خانوادهی بزرگان و مؤمنان بودند و جدّش حاج آقا عباس مردی عالم و نیکخواه بود. پس از طی دوران کودکی و فراگرفتن علوم قدیم و جدید، ادبیات فارسی و عربی را نزد علمای شهر خود آنچنان تکمیل کرد که مورد توجه واقع شد.
طی دو سال که برای حج بیتاللهالحرام و زیارت مدینه و عتبات عالیات سفر نمود، فرصت خوبی برای تکمیل معارف اسلامی پیدا کرد.
ادعای علیمحمد باب و میرزا حسینعلی بهاءالله و ضعف حکومت قاجار، به حدّی در مردم ولوله انداخت که موضوع بابی و بهائی از مهمترین مسائل روز بهشمار آمد و مورد توجه همهی محافل دینی واقع گردید. از اینرو، میرزاحسن نیکو به تهران احضار شد و خدمتی را تقبل کرد که چندین سال برای تحقیق و مطالعه در موضوعات مورد نظر مسافرتهایی به شرق و غرب داشته باشد.
حسن نیکو در طول این مسافرتها زبان انگلیسی را فرا گرفت. علاوه بر آن با زبانهای عربی و اردو نیز آشنا شد و پس از مراجعت به ایران در دبیرستانهای تهران، تعلیمات دینی و ادبیات فارسی و عربی تدریس میکرد.
وی برای اینکه فرصت کافی برای تنظیم و چاپ تحقیقات چندینساله خود نسبت به بهائیت داشته باشد از خدمت در دانشگاه صرفنظر کرد و حاصل مطالعات و مشهودات خود را در کتاب فلسفهی نیکو منتشر ساخت.
حسن نیکو در ایام فراغت خود بیشتر در کتابخانه شخصی خود مشغول مطالعه بود و علاوه بر تصحیح نوشتههای دیگران، مقالات متنوع ادبی، دینی و اجتماعی در بسیاری از روزنامهها و مجلات مینوشت.((نیکو، فلسفهی نیکو، ص ۳۴))
از دیگر فعالیتهای علمی نیکو، چاپ مقالات متعددی در زمینهی بهائیت در نشریهی آئین اسلام بود.((جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی – سیاسی ایران، ص ۱۵۷))
بخش عمدهی مباحث ضدبهائی نشریهی آئین اسلام را حسن نیکو و عبدالحسین آیتی که خود سوابق بهائیگری داشته و از آن بازگشته بودند، عهدهدار بودند.((همان، ص ۱۳۸))
حسن نیکو در سال ۱۳۳۸ هـ.ق بر اثر عارضهی سکته سلامت خود را از دست داد و ضعیف شد و در بامداد روز چهارشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۴۱ هـ.ش برابر با هجدهم ماه مبارک رمضان ۱۳۸۲ هـ.ق به دار باقی رحلت نمود. مزارش در امام زاده عبدالله، آرامگاه خانوادگی نیکو است.((نیکو، فلسفهی نیکو، ص ۳۵))