بنیانگذار بابیه ؛ میرزا علیمحمد شیرازی
سیّد علیمحمد شیرازی که با لقب باب نیز شناخته میشود، به اعتقاد بهائیان قائم اسلام، پیامبر جدید و بنیانگذار دین بیان بود. او جنبش بابی را در ایران بنیان گذاشت و پیروانی از قشرها و اصناف جامعه از مناطق مختلف ایران را به خود جذب کرد. در مقاله پیش رو که در پنج قسمت تهیه شده است، به معرفی و شرح ادعاهای او می پردازیم.
ادامه مطالب قسمت دوم به شرح زیر است:
روابط مشکوک
از آن پس، میرزا علیمحمد باب در اندرون قصر خورشید مورد پذیرایی شایان و اکرام نمایان بود و معتمد برای تکمیل عیش و کامرانی او، برایش دوشیزهی زیبایی را به زنی گرفت. همسر نخست باب در شیراز مانده بود و این دومین زن اوست که گویا خیلی جذاب و جمیل بوده، زیرا سالیانی پس از مرگ نقطهی اولی، مریدانش در وصل او طمع بستند و … به شرحی که در ادامه بیان میشود.((پاورقی صفحه ۱۰۴ کتاب حضرت بهاءالله، نوشتهی محمدعلی فیضی و صفحه ۱۰۵ بخش سوم ظهورالحق)) هر شب نفراتی از یار و اغیار به عمارت سرپوشیده میآمدند و گفتارش را میشنیدند و به بابیت او تبلیغ میشدند.((صفحه ۷۵ کواکبالدریه جلد یک))
وعدههای فریبنده
معتمدالدوله از هیچ کوششی برای تشویق و تحریک و تطمیع او کوتاهی نداشت و وعدههای فریبندهی سر خرمن به او میداد و دورنماهای خیالانگیز بر پردهی ذهن و پندارش میکشید. چنان که به او پیشنهاد کرد تا مبلغ چهل میلیون فرانک ثروت خود را در اختیارش گذارد.((صفحه ۱۱۴ قرن بدیع یک)) میرزا آقاسی را از صدارت بیندازد و محمدشاه را به پیروی از آیین نازنین ایشان وادار کند و خواهر شاه را هم برایش خواستگاری کند و هزینهی عروسی را نیز بپردازد و بالاخره شاهان جهان را مطیع و مرید او گرداند و روحانیون و علمای دینی را از روی زمین براندازد.((صفحه ۲۰۱ و ۲۰۲ مطالعالأنوار فارسی و صفحه ۱۶۷ مطالعالأنوار عربی)) و اگر شاه ایران نپذیرد به زور متوسل شود و سپاهی بیاراید تا با شاه بجنگد و ادعا کرد که میتواند تا دو سال با دولت قاجار بجنگد.((صفحه ۹۳ بخش سوم ظهورالحق))
برملا شدن روابط پنهان
از بخت بد میرزا علیمحمد، چند ماهی نگذشت که اجل گریبان معتمد را گرفت و راز پنهانی سکونت باب در اندرونی حاکم اصفهان آشکار گشت و گرگینخان برادر زادهی او که نایبالحکومه بود به فرمان میرزا آقاسی باب را به تهران فرستاد. در نزدیکی پایتخت (در قریهی کلین) دستور دیگری آمد که وی را به جانب آذربایجان ببرند و در قلعهی ماکو محبوس نمایند و در اواسط سال ۱۲۶۳ چنین شد.
زندانی قلعهی ماکو
باب کمتر از یک سال در ماکو گرفتار بود؛ ولی پیروانش با دادن رشوه به نگهبانان به دیدار او میشتافتند و یا نامه و پیغام رد و بدل میکردند.((صفحات ۲۳۳ و ۲۳۴ و ۲۴۲ تلخیص تاریخ نبیل و صفحه ۱۹۱ کشفالغطاء و صفحه ۹۰ کواکبالدریه جلد یک))
باقیماندههای قلعهی ماکو
آغاز نخستین فتنه
در اوقاتی که باب در ماکو زندانی بود بابیه به نخستین تعرض و کشتار علیه معاندین و مخالفین خویش دست زدند. کارگردانی این صحنهی خونین با دو نفر بود. یکی طاهرهی قزوینی و دیگری میرزا حسینعلی نوری و بازیگر عمدهی آن میرزا صالح شیرازی معروف به ملاعبدالله بود.
پیشینهی ماجرا
آغاز ماجرا از آن جاست که در قسمت های قبل این مقاله، گفتیم به هنگام سفر شیخ احسائی به قزوین، میان او و ملا محمدتقی قزوینی شهید ثالث بحث و گفتگو درگرفت و سرانجام، این برخورد با تکفیر شیخ احمد از جانب عالم قزوینی پایان پذیرفت و آسیب شدیدی به موقعیت شیخ در قزوین و ایران وارد آورد و بعدها دیگر علمای شیعه نیز متوجه قضیه شدند و لکهی تکفیرشان به دامان سید رشتی افتاد و عقاید شیخیه را به جامعهی شیعه به عنوان گروهی افراطی شناساند.
زرین تاج که بود؟
به نوشتهی صفحات ۳۰۸ تا ۳۱۴ ظهورالحق ملا محمدتقی دو برادر کهتر به نامهای ملاصالح قزوینی و ملا محمدعلی برقانی داشت که اولی دربارهی شیخیه به سکوت و مدارا میگذرانید و کمتر مخالفت میکرد و دومی جانب ایشان را نگه داشته، در مقابل برادر از شیخیان حمایت میکرد. ملاصالح را دختری بود پری چهره و ماه روی که زرین تاج نام داشت که بعدها به قرهالعین و طاهره مشهور شد.((صفحه ۳۲۵ قرن بدیع یکم و صفحه ۳۷ قرن بدیع دوم چاپ اول و دوم)) وی در خانهی پدر مقداری از علوم و فنون روز را آموخته و با بیان رسای خود آنها را به موقع به کار میبرد.
زرین تاج – ملقب به طاهره قره العین
زرین تاج شیخی میشود…
زرین تاج به سبب تبلیغات خاله زادهاش میرزا جواد ولیانی و عمویش ملا محمدعلی در سلک مریدان شیخ و سید درآمد و شوهرش ملامحمد (پسر شهید ثالث) و فرزندانش را رها کرد و به عتبات رفت تا در درس سیدکاظم حضور یابد و در آنجا بود تا سید رشتی از دنیا رفت. آن گاه به مدد همسر سید، مجلسی آراست که در آن پیرامون عقاید شیخیه و آرای ویژهی خود سخن میراند.
زرین تاج – ملقب به طاهره قره العین
در مسند درس و دل ربایی
زرین تاج برای آن که گوی سبقت را از رقیبان پرسابقه برباید، در مجلس درس روبنده از رخسارهی حوروش و خال دلکش خویش بر میگرفت.((صفحه ۹۶ کشف الغطاء و صفحات ۱۱۰ و ۱۱ کواکب الدریه جلد یکم و صفحه ۷۵ جلد سوم تذکرهی شعرای بهائی نوشتهی نعمت بیضایی)) با چهرهای سیمین و لبخندی نمکین به تدریس میپرداخت و مباحث دشوار را با قصاید دلربا میآمیخت و لذا برخی شیخیان صاحب دل به او سر سپرده بودند؛ مانند سیدمحمد گلپایگانی که جوانی رعنا دارای وجاهت و جمال بود و زرین تاج او را به لقب «فتی الملیح» یعنی جوان خوبروی نمکین مینامید.((صفحه ۲۵۶ مطالعالأنوار فارسی)) و از محضرش فیض کامل میبردند و میرزا صالح شیرازی نیز یکی از این مریدان سینه چاک بود. این گروه را به خاطر شدت سرسپاری قُرَّتیّه میخواندند.((کواکب الدریه جلد یکم صفحات ۶۳ و ۶۴ و صفحه ۳۱۶ ظهورالحق و صفحه ۶۵ کشفالغطاء))
زرین تاج – ملقب به طاهره قره العین
توطئهی خونین
قرهالعین و یارانش به شنیدن ندای بابیت میرزا علیمحمد به او گرویدند و پس از چند سال به ایران بازگشتند و به قزوین رفتند. در آن زمان شهید ثالث و پسرش کماکان نسبت به شیخیگری و بابیگری مخالفت میورزیدند. طاهره اندکی پس از ورود، دستور اکید داد که همهی بابیان، به جز چند نفر معدود، از قزوین خارج شوند و اعلام کرد که فتنه و آشوبی در پیش است.((صفحات ۱۰۶ و ۱۰۷ کشفالغطاء و صفحه ۳۲۴ ظهورالحق و صفحه ۱۲۰ کواکب الدریه جلد یکم))
شهید ثالث
دو هفته پس از این فرمان، در سپیده دمی که ملا محمدتقی قزوینی در مسجد به عبادت خدا سرگرم بود، میرزا صالح با همکاری پنهانی دیگران، به بالین وی آمد و چون سر از سجده برداشت، به ضرب نیزه و شمشیر آن عالم ربانی را به شهادت رسانید و گریخت.((تاریخ نبیل صفحه ۲۶۹))
دستگیری قاتلان بابی
به دنبال این رخ داد خونین، با این که مرحوم شهید، قاتل را بخشیده بود، لکن حکومت وقت به ملاحظهی افکار عمومی، قاتل و سایرین را دستگیر و روانهی تهران کرد. قرهالعین نیز در همان قزوین تحت نظر قرار گرفت. چون بابیان را در تهران به زندان فرستادند، نوبت میرزا حسینعلی شد تا دست به کار شود.
اقدامات میرزا حسینعلی
وی برای نجات جنایتکاران زندانی، به تکاپو افتاد و پول و انعام زیادی به زندانبانها داد تا بر ایشان سخت نگیرند و زمینهی گریزشان را فراهم سازند و چون میرزاصالح را فرار دادند. کلانتر تهران آگاه شد و میرزا حسینعلی را نیز به اتهام دخالت و شراکت در این جنایت گرفتار کرد و به زندان انداخت، ولی آشنایان میرزا، مانند: آقاخان نوری و برادرش جعفرقلی خان وساطت کردند و آزادش ساختند.((صفحات ۳۱ تا ۳۴ کتاب حضرت بهاءالله و صفحات ۲۷۲ و ۲۷۳ تلخیص تاریخ نبیل و صفحات ۹۱ و ۹۲ تذکرهی شعرای بهائی جلد سوم))
فرجام کار قاتل شهید ثالث
میرزاصالح پس از گریز، در خانهی رضاخان ترکمان پنهان شد و سپس به همدستی او به مازندران رفت و در جریان نبرد طبرسی سزای عمل ننگینش را دید و کشته شد.((صفحه ۳۰۳ تذکرهالوفاء به قلم عباس افندی و صفحه ۲۷۱ تلخیص تاریخ نبیل))
نشانهی ننگین
دخالت بابیان و به ویژه این حضرات، در شهادت ملا محمدتقی آن چنان آشکار و هویداست که حتی مورخین بهائی هم نتوانستهاند منکر شوند و داغ ننگ این ترور ناجوانمردانه را از پیشانی ایشان بزدایند. چنان که فاضل در صفحه ۳۸۹ تاریخش در ضمن بیان اماکن قزوین مینویسد: «و مسجد حاجی که در آنجا به دست بابیه کشته شد»
فراری دادن طاهره
اقدام بعدی میرزا حسینعلی، فراری دادن طاهره از قزوین بود و او پس از گریز یکسره به تهران آمد و به خانهی میرزا حسینعلی رفت.((صفحات ۲۸۲ تا ۲۸۴ مطالعالأنوار فارسی و صفحه ۳۰۵ تذکرهالوفا)) در آن جا بود که میان این دو، ارادتی تامّ حاصل شد و قضایای شرم آورتری را حادث گردید که در ادامهی مطلب به آن اشاره میکنیم.((کواکب الدریه جلد یکم صفحه ۱۲۵))
ادامهی ادعای بابیت
در صفحات ۱۳ تا ۱۶ ظهورالحق بخشی از رسالهای آمده که پیداست در ماکو به تاریخ جمادی الاولی ۱۲۶۳ نوشته شده و در صفحه ۱۴، این بخش آن جلب توجه می کند: «حَیثُ أشارَ الحُجَّهُ عَلَیهِ السَّلامُ فی دُعائِهِ فی شَهرِ رَجَبِ المُرَجَّبِ: وَ بِمَقاماتِکَ الَّتی … الخ»
بنا به نوشتهی شوقی در پاورقی صفحه ۱۹۹ مطالعالأنوار عربی باب در آغاز سال ۱۲۶۴ از ماکو نامهای به محمدشاه مینویسد که بخشی از آن در همین پاورقی و نیز در صفحات ۵۸۱ تا ۵۸۵ رحیق مختوم جلد ۱ آمده است و ما چند قسمت از آن نامه را به فارسی در این جا میآوریم: «… خدا را شاهد میگیرم که وحدانیت او و نبوت حبیب او و ولایت خلفای رسول او ظاهر نمیشود مگر به مرآت چهارم که پرتوی از سه مرآت قبلی است و خدا مرا از طینتی پاک آفرید و به این مقام رسانید.»
و در ادامه …
و من تو را به این مطالب آشنا میکنم برای این که از فرمان مولای بزرگوارت بقیهالله سرپیچی نکرده باشم. … به جان خودم سوگند اگر اطاعت فرمان حجتالله که روح من و دیگر موجودات فدایش باد واجب نبود هر آینه تو را به این گفتار آگاه نمیساختم …
بنا بر روایات، نوری که در عصر موسی بر کوه تابید نور یکی از شیعیان علی بود و به خدا سوگند که آن نور، نورِ من بود. زیرا قرآن میفرماید: «فَلَمّا تَجَلّی رَبُّکَ لِلجَبَلِ» و عدد اسم من با عدد ربّ برابر است! …
سرآغاز ماجرای بدشت
در جمادیالاولی سال ۱۲۶۴ بود که حاجی میرزا آقاسی دستور داد تا باب را از ماکو به چهریق در نزدیکی شهر شاهپور، سلماس کنونی واقع در آذربایجان منتقل کردند تا کمتر در دسترس مریدان باشد که با آزادی تمام به دیدنش میرفتند. این اقدام، آتش غضب باب و بابیان را دامن زد و سبب وقایع چندی شد که برخی بدون آگاهی میرزا علیمحمد و بعضی به دستور او انجام گرفت.
جهریق
قلعه ماکو
داستان دشت بدشت
اولین حادثه به بدشت موسوم است و بدشت دشتی مصفّا است بر کنار شهر شاهرود، در این سرزمین خوش آب و هوا، جمعی از بابیان گرد هم آمدند تا هم، راهی برای رهایی باب از زندان بیابند و هم، بدانند که باب کیست و تکلیف ایشان چیست؟((قرن بدیع جلد یک، صفحه ۱۷۰))
در این محفل انس، میزبان و کارگردان اصلی، میرزا حسینعلی بود و زرین تاج و میرزا محمدعلی بارفروش سمت دستیاری و بازیگری داشتند.
دشت بدشت
پردههای نمایش بدشت
چندی پس از فرار قرهالعین به تهران، او و میرزا حسینعلی به همراهی گروهی از بابیان با تدارک کافی به بدشت در جمادیالثانی ۱۲۶۴ شتافتند.((صفحه ۳۰۶ تذکرهالوفا به قلم عباس افندی که به اجازهی او و شوقی افندی و تصویب محفل حیفا در آن جا به چاپ رسیده است.)) میرزا محمدعلی نیز با همراهانش از خراسان به ایشان پیوست و این سه جوان هم سن و سال و خوش خط و خال، که شاهد وجاهت قدوس گفتار نبیل در صفحه ۱۷۳ تاریخش است، در آن دشت نشاطانگیز و فرح بخش، محفلی آراستند و ۲۲ روز با هشتاد بابی میهمان میرزا حسینعلی بودند.((صفحه ۱۷۲ قرن بدیع جلد یکم))
میرزا حسینعلی رخساری خندان و زلفی پریشان، ابروانی کمانی و چشمانی آهویی و اندامی زیبا و قامتی رعنا داشت،((صفحه ۲۶۰ کواکب الدریه جلد یکم)) به حدی که مریدانش او را جمال مبارک میخواندند. او در بدشت بساط نماز جماعت گسترده، پیش نمازی میداد و میرزا محمدعلی بارفروش و باقی حضّار به وی اقتدا کرده، پشت سرش نماز میگزاردند.((صفحه ۱۲۸ و ۱۲۹ و ۲۷۱ کواکب الدریه جلد یکم))
این سه دل داده، هر شب خلوت میکردند.((تذکرهالوفا صفحه ۳۰۷)) بامدادان حاصل تبانی خود را به صورت مکتوبی به سبک آثار باب در جمع بابیان میخواندند و ضمن آن مکتوبات، به خود القابی داده، نعلی وارونه بر کردارشان میزدند. روزی به زرین تاج لقب طاهره یعنی پاک دامن دادند و دیگر روز میرزا محمدعلی را قدوس یعنی پاکیزه خواندند و سرانجام میرزا حسینعلی، بهاءالله یعنی نور خدا نامیده شد.((صفحه ۲۹۵ تا ۲۹۷ تلخیص تاریخ نبیل زرندی))
آغاز قیامت کبری
در آخرین پردهی نمایش، با آن که هنوز باب داعیهای جز نیابت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نداشت، قرار شد دیانت اسلام را منسوخ اعلام دارند و بر بیتکلیفی حکم کنند.((صفحه ۳۰۷ تذکرهالوفا)) میرزا حسینعلی تمارض کرد و میانهی قدوس و طاهره به بهانهای جزئی، به هم خورد و جنگ زرگری درگرفت.