اجتماعیمقالات

نگاهی به سرگذشت “کارن‌بک کوئت” در بهائیت (قسمت دوم)

 

کارن‌بک کوئت
کارن‌بک کوئت بانوی آمریکایی، محقق و پژوهشگری که درپی قرار گیری در معرض یک زبان آموزشی مورد تبلیغ بهائیت قرار گرفته است، از تجربه‌های خود در این فرقه به مدت قریب ۱۴ سال سخن می‌گوید.

 

تبلیغ آئین بهائی از وظایف یک بهائی

دومین شوکی که به من وارد شد این بود که هر چند که گفته شده بود که شخص بهائی موظف به وادار کردن دیگران به تغییر دینشان از طریق تبلیغات نیست، ولی فشار شدیدی جهت تبلیغ آئین بهائیت وجود داشت و در واقع تمام امور جوامع بهائی در حول محور این مأموریت سازماندهی شده است. من اعتقاد ندارم که این تلاش به منظور اغفال دیگران باشد، بلکه مبنای این تفکر این است که تبلیغ دیگران و آموزش با همدیگر فرق دارند و نشأت گرفته از طرز تفکر شوقی افندی (چهارمین رهبر بهائی) و دانش آموخته دانشگاه آکسفورد است که یک احساس واقعی پیرامون تفاوت‌های بین معنای لغات داشت. به عقیده وی، تعلیم و آموزش عبارت است از شرح اصول دین برای یک شنونده، حال آن‌که تبلیغ دیگران، تلاش شدیدتری در مناظره است. به هرحال یک آمریکایی هیچ‌گونه فرق و تمایزی بین تبلیغ دیگران، تغییر عقیده دادن، تعلیم دادن و یا سهیم شدن قائل نیست. همه آن‌ها به مفهوم یک چیز هستند و آن تغییر دادن دین دیگران است واکثریت مردم آمریکا آن را نفرت انگیز و شنیع می‌پندارند.

مطلب دیگری که در رابطه با جامعه بهائیت آمریکا وجود دارد این است که یأس، ناامیدی و سرخوردگی راجع به میزان رشد سطحی و کند جمعیت بهائی آمریکا علی‌رغم تبلیغات فراوان منجر می‌گردد تا بعضی از بهائیان آمریکا از تشکیلات خارج شوند و حقیقت امر این است که فشارهای زیادی وجود دارد که باعث می‌شود بعضی از معتقدان تصمیم به انجام چنین کاری می‌گیرند. بسیاری از این فشارها درونی و باطنی هستند. در نوشته‌های بهائیت با وضوحی روشن و مبرهن قید شده که تعلیم بهائیت یکی از وظایف یک بهائی است. همواره به نظر می‌رسد که در پیرامون شما افراد دیگری وجود دارند تا یادآوری کنند چه کاری را باید انجام دهید که فراموش کرده‌اید انجام دهید. هر از چندگاهی شخص فضولی پیدا می‌شود تا به خدمت جمعیت بهائی برسد مبنی بر این‌که گویا افراد جمعیت از مسئولیت خود در قبال آئین بهائیت قصور می‌ورزند و آن را برآورده نمی‌سازند. من حداقل دو نفر را می‌شناسم که پس از مشاهده این‌چنین سرزنشی از بهائیت رویگردان شدند و از آن دست برداشتند. این فشارهای وارده به‌طور مداوم وقت جمعیت بهائی را به وسیله برنامه‌های بیهوده و عبث تلف می‌نمایند. هیچ‌کسی را نمی‌شناسم که به وسیله تعلیم و آموزش به بهائیت گرویده باشد و این‌کار همواره از طریق تماس‌های شخصی بهائیان و تبلیغات شدید عملی گردیده است. تحرک بی‌پایان به سمت و سوی تبلیغ دینی (بهائی‌کردن دیگران)، جمعیت را از تکالیف معنوی و اصلی فی‌المثل، نوشته‌های بهاءالله محروم می‌سازد. همواره این احساس وجود دارد که یک شخص بهائی باید همواره در رابطه با انجام بعضی از فعالیت‌ها یا دیگر فعالیت‌های تشکیلات در عجله و شتاب باشد و هرگز فرصتی برای مطالعه، تأمل و مداقه یا حتی رفاقت وجود ندارد.

مشکل دیگری که تبلیغ بهائیت با آن روبروست عبارت از این است که حتی شش ماه پس از امضاء کارت عضویت (تسجیل شدن)، تعداد محدودی از جدیدالایمان‌ها فعال تشکیلاتی هستند. دقیقاً نمیدانم چند بار به یک جدیدالایمان معرفی شدم ولی دیگر هیچ‌وقت آن‌ها را ندیدم. تا زمانی‌که قادر شویم یک وضعیت راضی‌کننده در جامعه بهائیت ایجاد نماییم. حقیقتاً هیچ امکانی وجود ندارد تا به دیگران تعلیم بهائیت داده شود. افراد در مکانی اقامت خواهند داشت که در آن پرورش یافته‌اند و در جایی که در آن پرورش نیافته‌اند اقامت نخواهند گزید، درواقع کار به همین سادگی است.

 انصراف از جامعه بهائی  

خیلی مشکل است که صرفاً تعظیم کنی و بگویی شما آقایان می‌توانید تمام کارها را انجام دهید، وانگهی من یک بهائی بودم، چه‌طور می‌توانستم به آرمان بهائی‌گری کمک نکنم؟ اما به طور وحشتناکی از آن منزجر شدم و از انزجار خود احساس گناه می‌کردم، لذا آن سال‌ها ناسازگارترین سال‌های زندگی من بودند. این کار به تصمیم من درباره تغییر مکان به شهرک دیگری از آن ایالت که جمعیت آن حدود۴۰۰ نفر بود کمک نمود که به دلیل رویداد تاریخی که به وقوع پیوست قرار شد در هم ادغام گردند و آن تنها دلیل نقل مکان من به آنجا نبود بلکه پیدا کردن یک منزل مسکونی مناسب و قابل دسترس نیز یکی از عوامل اصلی بود.

من با احساس گناهی که داشتم فکر می‌کردم از مواهب هر دو جهان استفاده می‌کنم و قادر خواهم شد در فعالیت‌های هر دو تشکیلات شرکت نمایم درحالی‌که از شبکه امور اداری تشکیلاتی فرار می‌کنم، این‌چنین کارها بر وفق مراد من پیش نرفتند زیرا که جمعیت بهائی علی‌الاصول متشکل از دو خانواده شلوغ بهائی بود که هرگز یک فرصت متقابلاً قابل قبول و موافق پیدا نمی‌کردند تا با همدیگر ملاقات داشته باشند. تشکیلات بهائی به دلیلی نمی‌توانست یک تقویم داشته باشد تا بر روی دیوار بچسباند و یا چاپ کند؛ حتی وقتی که به خود زحمت می‌داد تا یکی چاپ کند این‌کار ممکن نبود.

بسیاری از مواقع خودم را در مقابل یک برنامه جهت برپایی یک رویداد از قبل تبلیغ شده می‌یافتم ولی ناگهان صرفاً مطلع می‌شدم که برپایی آن مناسبت یا رویداد باطل شده است، یا این‌که من باید ابتدا تلفن می‌زدم، در غیر این‌صورت به سادگی هیچ‌کس در آنجا حضور نداشت. اغلب اوقات وقتی که در جریان مناسبت‌ها قرار می‌گرفتم زمان بسیار محدودی برای حضور وجود داشت‌. اگر در جمع محفلی ۴ نفره یا در همان حدود که فعال‌ترین افراد را تشکیل می‌دادند حضور نداشتید، غیرممکن بود که از آنچه که می‌گذشت اطلاع صحیحی کسب نمایید.

تا امروز من مطمئن نیستم که آیا طرد و محرومیت من حساب شده و عمدی بود و یا به دلیل ضعف سازمانی بود؟ اغلب اوقات اعضای تشکیلات بهائی به من به‌عنوان یک پیشگام جبهه داخلی مراجعه نموده و موضوع را برای من روشن می‌ساختند که آن‌ها انتظار داشتند با دعوت دیگران به دین و آئین بهائیت، آمار جمعیت محلی خودم را افزایش دهم.

سرانجام تصمیم گرفتم که نباید به خاطر بهائیت به خودم زحمت بدهم، به استثناء حضور در کلاس‌های کودکان که برایم خیلی حائز اهمیت بودند. آخرین رخداد تا آنجایی‌که به محفل محلی مربوط می‌گردد در پاییز سال ۱۹۹۸ اتفاق افتاد. من تلفن زدم و می‌خواستم بررسی نمایم که آیا کلاس کودکان تشکیل خواهد شد که به من گفته شد آن‌ها مناسبتی تشکیلاتی در تعطیلات روز کارگر خواهند داشت و وقتی که قرار باشد کلاس کودکان مجدداً تشکیل شود تلفنی به من اطلاع داده می‌شود. حدود یک‌ماه بعد که دیدم کلاس کودکان بهائی به صورت آگهی در روزنامه محلی درج شده است بسیار آزرده خاطر شدم از این‌که هیچ‌کس به خودش زحمت نداده بود تا مرا در جریان امر قرار دهد.

خشمگین و عصبانی بودم و از آنجایی‌که در آن لحظه برنامه‌ای نداشتم تا از ایمان خود به بهائیت دست بردارم فکری به مغزم خطور کرد مبنی بر این‌که اگر نظم اداره امور یک دین از سوی خداوند باشد بدون شک آن دین بهترین خواهد بود.

در بهار سال ۱۹۹۹ جهت پیگیری مدارک تدریس و آموزش خود به مدرسه بازگشتم و برای نخستین بار به اینترنت دسترسی پیدا نمودم و مقاله‌ای با مضمون “یک پیشنهاد ساده” در اینترنت دیدم که جهت چاپ در مجله “گفتگو” انتخاب شده بود و محتوی پیشنهاداتی به منظور اصلاحاتی در جمعیت بهائیت بود. برحسب تصادف من به همراه یکی از دوستانم که به اجلاس سراسری ملی بهائیان آمریکا سال ۱۹۸۸ دعوت شده بود، که هم‌اکنون برایم شرم‌آور به نظر می‌رسد شرکت نمودم. من یکی از مشترکان مجله گفتگو بودم و وقتی متوجه دکتر فیروز کاظم‌زاده (از اعضای محفل ملی آمریکا) شدم که آن‌را در جلسه سخنرانی در این مجلس ملی تقبیح می‌کند قدری منقلب شدم. در این مجله مقالاتی را پیدا کردم و در اغلب موارد آن‌را تغییر خوش‌آیندی می‌پنداشتم؛ از جانب مقامات رسمی بهائیت که به نظر می‎رسید ارتباط خیلی اندکی با مبارزات اصلی که در پی آن هستیم دارند.

دقیقاً به یاد نمی‌آورم که دکتر کاظم‌زاده چه گفت اما به وضوح به یاد می‌آورم که یکی از بهائیان ایرانی گفت که این افراد از پیمان‌شکنان در بهائیت بدتر هستند که فکر کردم گفته وی تا حدودی اغراق‌آمیز بود، این‌چنین تأثیری که روی من گذاشت این بود که مخالفان پشت صحنه بهائیت در این مجله ازخود راضی و بدون ادب و نزاکت هستند لذا بایستی از حمایت خودم از این مجله مضایقه نمایم. ۱۱سال من در آنجا نظاره‌گر پیشنهاد ساده در مجله بودم و می‌دانستم که به من دروغ گفته‌اند و همه آن‌ چیزهایی را که ناراضی‌ها انجام داده بودند، صرفاً پیشنهاداتی بودند که می‌توانستند وضعیت جمعیت بهائی آمریکا را بهبود بخشند و همه آن‌چیزی را که آن‌ها انجام داده بودند اظهار عقیده بود. من فکر می‌کنم آنچه را که محفل ملی آمریکا از آن وحشت داشت، این بود که این پیشنهادات ممکن است برای تعدادی از بهائی‌های مقیم آمریکا معقولانه به نظر آیند که می‌تواند منجر به تغییر و تحولاتی شود که خوشایند محفل ملی بهائیان آمریکا نیست.

در نوروز آن سال، پس از تقریباً ۱۴ سال به‌عنوان شخصی بهائی از بهائیت دست کشیدم و هر چه بیشتر تحقیق و بررسی می‌کنم بر من مسجل می‌گردد که ترک تشکیلات بهائی کاری بود که می‌باید انجام می‌دادم و وقتی که می‌بینم با اشخاص متفکر و معتبر چگونه رفتار می‌شده، مشمئز می‌شوم. تا آنجایی‌که به من مربوط می‌گردد محفل ملی بهائیان آمریکا به پیام بهاءالله هم خیانت نموده است.

شما نمی‌توانید پیرامون حقیقتی تحقیق و تفحص نمایید، بدون اینکه در مورد آن سؤال کنید. شما نمی‌توانید ادعا نمایید که علم و مذهب با همدیگر توافق دارند و سپس دانشمندان را تحت تعقیب و پیگرد قرار دهید، اگر قرار باشد از پیمان بهائیت با دغل‌بازی و ریاکاری دفاع شود، دفاع از آن فاقد وجاهت است.

ممکن است من با تردید به بهاءالله معتقد باشم، اگرچه برای مدتی طولانی به آن عقیده به شدت ضربه وارد شد. هم‌اکنون فرصت آن را داشته‌ام تا با ناراحتی به گذشته خود نگاه کنم؛ اگر در بهائیت باقی می‌ماندم ادامه زندگی غیرممکن به نظر می‌رسید. امیدوارم که روزی یک جمعیت واقعی وجود داشته باشد که در آن مردم نسبت به همدیگر احساس همدردی می‌کنند و خواهان سعادت و نیکی امناء بشر هستند، جمعیتی که در خدمت خداوند می‌باشند.

چشمان خود را به آینده دوخته و در انتظار هستم.

پایان

 

کلیک کنید: قسمت اول

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

7 − 3 =

دکمه بازگشت به بالا