کارنبک کوئت بانوی آمریکایی، محقق و پژوهشگری که درپی قرار گیری در معرض یک زبان آموزشی مورد تبلیغ بهائیت قرار گرفته است، از تجربههای خود در این فرقه به مدت قریب ۱۴ سال سخن میگوید.
زندگی من در جامعه بهائی
زمان بسیار زیادی طول کشید تا تصمیم بگیرم که علناً اعلام نمایم و دوستان خود را در جریان بگذارم، مبنی بر اینکه چگونه به فرقه بهائی درآمدم و چرا از جمعیت بهائیگری خارج شدم. من تصور مینمایم که شاید آنقدرها مهم نباشم تا تحت تعقیب کسی قرار گیرم، هر چند که اغلب جمعیتهای بهائی که در ایالت متحده آمریکا زندگی میکنند، کمتر از سی عضو دارند و در رابطه با تجربه بهائیگری در جوامع کوچک نوشتههای زیادی وجود ندارد. به خاطر اهمیت موضوع تصمیم گرفتهام جهت شرح و بیان شرایط و تاریخچه بهائیگری از موضوع منحرف نشوم. برای غیربهائیهایی که مشتاقند راجع به بهائیت بیشتر بدانند، اینچنین اطلاعاتی به وفور در سایر سایتهای اینترنتی و در مراکز انتشاراتی در دسترس میباشد.
در ابتدای کار بهوسیله یکی از دوستانم که یک بهائی غیرفعال بود با این فرقه آشنا شدم و راجع به آن مطلع گردیدم و اگر در معرض یک زبان آموزشی قرار نمیگرفتم، بدون شک به بهائیت درنمیآمدم. بهدلیل تعالیم مورد ادعای بهائیان در مورد وحدت آیینها، یعنی همان چیزی که قبلاً به آن اعتقاد و ایمان داشتم مغبون شدم. در ابتدا غافل بودم که جدیداً یک گروه بهائی در شهر من تشکیل میشود.
قبل از اینکه حتی با بهائیهای محلّی ملاقاتی داشته باشم به سادگی حدود سه ماه، خودم پیرامون بهائیت تحقیق و تفحص نمودم. نوشتههای بهاءالله چیزی بود که مرا تبدیل به یک بهائی نمود و به غلط تصور نمودم اگر چنانچه اینچنین نوشتههایی وحی خداوند نباشد، پس وحی و الهامی نباید وجود داشته باشد. این عقیده هنوز در من وجود دارد ولی بیایید مسأله بهاءالله و تمامی سنت غیبگویانه غرب را که مانند دومینوهای زیادی روی هم میافتند کنار بگذاریم.
ممکن است خواننده تعجب کند که چرا من که آنقدر ناراضی بودم، در بهائیت باقی ماندم؟ مسأله اصلی که باید توضیح داده شود، همین مسأله بود که مرا متعهد ساخت که موضوع را شرح داده تا مؤثر افتد؛ این است که پس از ثبتنام در جمعیت بهائیت، سه شوک بر من وارد شد و علیرغم اینکه سالها برای رفع آنها تلاش نمودم، هرگز بر آنها فائق نیامدم.
عدم انتخاب زنان در شورای بیتالعدل جهانی
اولین شوک کشف این مطلب بود که علیرغم تعالیم اصلی بهائیت یعنی مساوات بین مردان و زنان، زنان نمیتوانند در شورای بیتالعدل که ارگان عالی انتخابی تصمیمگیری در بهائیت است، انتخاب شوند. دلیل آن این است که عبدالبهاء صریحاً گفته است که این کار باید به همین صورت باقی بماند و دلایل آن در آینده آشکار خواهد شد.
طبق ضربالمثل رایج در میان بهائیان مبنی براینکه، خوب اینکار را دوست ندارم اما احساس میکنم مجبورم با آن زندگی کنم، تمایل نداشتم بهائیت را ترک کنم. ترکیب بیتالعدل موضوع مبهمی است و با روند جمعیت و تشکیلات محلی بهائی که زنان در ساختار آن سهم بسیار زیادی دارند همخوانی ندارد.
بعضی از متفکرین پرسیدهاند که آیا ممنوعیت زنان به مفهوم یک اصل دائمی و بنیادین در اداره امور بهائیت است؟ این یک بحث جالب است اما تصور نمیکنم در آینده نزدیک چیزی را تغییر دهد.
اجبار به اداره فراگیر امور جامعه بهائی
آخرین شوک و بدتر از همه، عبارت از اجبار به اداره امور فراگیر اداری جامعه بهائی از سوی همگان است. یک هفته پس از اینکه به بهائیت گرویدم، منشی یک محفل روحانی محلی (LSA) شدم. در طول روزهای اول در بسیاری از مواقع احساس مینمودم که گویی بهائیت دریافته است که من یک محقق و پژوهشگر حقیقتیاب هستم، اما در حقیقت این مسلک میخواست به طور غیرقابل توجیهی مرا تبدیل به یک دیوانسالار اداری نماید. در حقیقت امر، من به تحقیق و پژوهش پیرامون نوشتههای بهائیت و البته نامههای عبدالبهاء و شوقیافندی پرداخته و به دنبال راهی بودم تا تبدیل به یک بهائی واقعی شوم، نه اینکه تبدیل به یک نیروی اداری شوم، با آنهمه کارهای اداری که بر دوشم سنگینی مینمود؛ دقیقاً دستخوش تجربه عمیقی جهت شناخت بهاءالله شده بودم و وقتی که متوجه گردیدم که جمعیت و جامعه بهائی وقت خود را صرف کارهای بیاهمیت و پیش پا افتاده میکند که از نظر من اهمیتی نداشتند، روحاً آسیب دیده و مأیوس گردیدم.
تحقیقات و پژوهشهای من هر چه عمیقتر مرا به سوی شبکه اداره تشکیلات بهائیت سوق میداد، زیرا که طبق اندیشه و تفکر سنتی بهائیت هیچ راه گریزی از تشکیلات وجود ندارد. تشکیلاتی که تمامی آنها از سوی شوقیافندی، مفسر معصوم آثار بهاءالله و منصوب شده از طرف عبدالبهاء و به وسیله اعلامیهای که خودش را مفسر معصوم نامیده است، طرح ریزی شده است. زمانی که به درک و شناخت از اصول عقاید پیمان بهائیت رسیدم، به طور کامل در دام افتادم. باید بهعنوان گفتار از خود یادآور شوم که برای جدیدالایمانهایی که این مطالب را تحت بررسی و تحقیق قرار نمیدهند، تشکیلات را کاملاً بیمعنی مینامند و این یکی از دلایلی است که آنها دستخوش سرگردانی میشوند. حضور در تشکیلات اجتنابناپذیر بود. من نه تنها در اجلاسهای متوالی محفل روحانی محلی شرکت مینمودم، بلکه تشکیلات یک سوم اوقات ماه روزه بهائی را به خود اختصاص میداد و در هنگام برپایی جشن رضوان که یکی از شادترین جشنهای مربوط به تعطیلات بهائیت است باید در مراسم شرکت نمود.
مشکل عمده و اساسی این است که در یک جامعه کوچک بهائی همانند تشکیلات یک مجلس ملی، تمامی اعضای فعال در محفل روحانی (LSA) مشغول انجام وظیفه هستند، ولی بهطور اجتنابناپذیری فعالیتهای مربوط به مجلس ملی (NSA) بر فعالیتهای مربوط به جمعیت و محفل محلی بهائی حق تقدم و الویت دارند. یکی از مأیوسکنندهترین کارها در این چنین اوضاع و احوالی این است که هیچکس وقت ندارد به طور واقعی نوشتههای اصلی بهائی را مطالعه کند، زیرا که تمامی وظایف تشکیلاتی بر مطالعه آثار و نوشتهها اولویت دارند. فقط از تو خواسته میشود تلاش کن در یک جمعیت متشکل از ۸ الی۱۲ نفری کارها را تعمیق بخشی و مواظب باشی کارهای تشکیلاتی تا کجا پیش خواهند رفت و آمار و ارقام افزایش یابد.
بدتر از همه اینکه فعالیت تشکیلاتی که در قبال آن، اینهمه ایثار و از خودگذشتگی میشود راه به هیچ جایی نمیبرد و ماحصل کار و نتیجهاش هیچ چیزی نیست، با ضربالمثل قدیمی که میگوید: “نمیتوانیم بر روی نتایج حاصله از فعالیت تعلیمی خود قضاوت نماییم، زیرا ممکن است دارای تأثیری باشد که برای ما قابل مشاهده نیست”، اینچنین وقتی که سالها پشت سر همدیگر میگذرند و سپری میگردند با جدیدالایمانهای اندکی مواجه شویم و آن اشخاصی که به سختی جذب گردیدهاند در طی ماهها از نظر پنهان میشوند و سپس متوجه میشوید که نسبت به ارزش کاری که انجام میدهید از خود سؤال مینمایید.
یکی از موانع توجیهناپذیری که بر سر راه این اجتماعات کوچک بهائی قرار میگیرد عبارت است از جدایی تشکیلات نواحی شهری از نواحی روستایی حومه شهر که خلاصه کلام، حماقت است. یکی از معتقدان قدیمی بهائی به من گفت که در سالیان قبل از محفل ملی بهائیان آمریکا (NSA) خواهش کردند تا اجازه دهند تشکیلات شهری بهائی و جمعیت روستایی بهائی با هم ادغام گردند، اما این تقاضا مورد توجه قرار نگرفت و این معتقد قدیمی آهی کشید و گفت ما در حومه شهرها پیروان خود را از دست میدهیم. حق با اوست، زیرا که ما تنها آئینی بر روی کره زمین هستیم که از جدیدالایمانها می پرسد که در شهر زندگی میکنند و یا در خارج از شهر؟
من خود این تجربه را داشتهام که از jd به طرف شهر کشیده شدم و بارها از همان محلی که شهر جشن مذهبی خود را بر پا نموده بود، عبور نمودم تا به محلی در طرف دیگر شهر برسم که جشن ما در آن بر پا شده بود و میدانم که این سیاست و خطمشی در سالهای بعد به انزوای من کمک نمود. پس از زندگی با این وضعیت و مشاهده مشکلات آن برای سالهای متمادی، سرانجام به این نتیجه رسیدم که محفل روحانی آمریکا، برای معنویت و کیفیت زندگی معنوی بهائیت در سطح محلی پشیزی ارزش قائل نیست و صرفاً مشتاق است تا ببیند آمار و ارقام چقدر مناسب به نظر میرسد.
چرا صرفاً باید یک محفل روحانی داشت در حالیکه امکان وجود دو محفل وجود دارد؟ هر دوی آنها ممکن است کاملاً منسوخ شده باشند و یا ممکن است که صرفاً در فهرست آمده باشند. ولی وقتی آمار را در معرض دید عموم قرار میدهیم یقیناً فقط برای عرضه به دیگران مناسب به نظر میآید. در یک برهه زمانی بیش از ۲۰ بهائی در محلی زندگی میکردند، آنها به دو جمعیت کاملاً منزوی معتقد تقسیم شده بودند. به جای اینکه یک جمعیت کاملاً منسجم داشته باشیم، دو مجمع عمومی داشتیم که همواره در معرض خطر قرار میگرفت یا افت مینمود و در جایگاه و موقعیت یک گروه قرار میگرفتند یا به سختی به وسیله مراسم عید رضوان نجات پیدا میکردند.
بدتر از همه، آن کارها همه ما را به تعدادی چرخ دندههای یک ماشین بزرگ تنزل داد. شاید نمونه بارز این پدیده، تلفن عجیب و غریبی بود که اخیراٌ دریافت داشتم، یک زن بهائی از تشکیلات شهری بهائی به من تلفن زد پس از اینکه به وسیله شایعهای متوجه شده بود که من مجدداً به بهائیت برگشتهام به من زنگ زده بود، بدون اینکه بپرسد حالم چهطور است یا مرا به مناسبتی دعوت نماید یا حتی صرفاً با من گپی بزند، از من میخواست که ببیند آیا میتوانم به جلسه سراسری بهائی که قرار بود در ماه اکتبر میزبانی آنرا بر عهده بگیرند کمک کنم.
چرا باید نگران روح و روان کسی باشی وقتی که او دو دست دارد؟ فعالیتها در تشکیلات ما در جریان بود و همانطوریکه یکی از اهالی قدیمی محل شرح میدهد، فعالیت معمولاً به وسیله کسیکه به تازگی وارد جمعیت میشود جرقهای میزند و سپس هماهنگ میشود. کارها به کندی تا مدتی جلو میروند و بعداً اشخاص کلیدی از صحنه خارج میشوند و کارها از هم میپاشند تا گردش چرخ یکبار دیگر آغاز گردد. وقتی که ما محافل روحانی محلی داشتیم من علیرغم انزجاری که از انجام اینچنین کارهای اداری داشتم برای مدت نه سال در آنها مشغول انجام وظیفه بودم.
ادامه این مقاله را در قسمت دوم مطالعه نمایید…
کلیک کنید: قسمت دوم