اجتماعیمقالاتمهتدیانمهتدیان بعد از انقلاب اسلامی

چرا مسلمان شدم … (قسمت دوم)

نویسنده: مهناز رئوفی (یک بهائی مسلمان شده)

چرا مسلمان شدم 3

برگرفته از کتاب “چرا مسلمان شدم”
قریب به ۲۵ سال از عمر خود را در داخل تشکیلاتی محدود و مسدود و در عین حال مستبد و با نفوذ گذراندم. تشکیلاتی که از عناصر و اعمال خویش در قالب دین‌داری و خدمت بهره‌کشی کرده و به آن مجال اندیشه و مطالعه و فرصت خودپروری نمی‌داد.
از مطالعه کتاب‌های محدود و و تکراری بهائیان به ستوه آمده بودم و طالب و تشنه شنیدن حرف‌های دیگران بودم، خصوصاً حرف و حدیث اسلام که نقطه مقابل بهائیت بود. ناچار برای به ثمر رساندن کتابم به مطالعه کتب گرانبهای اساتید صاحب نام در حوزه‌ی اسلام پرداختم.
هر چه می‌خواندم گویی فروغ نوری در درونم فروزان می‌شد و به عظمت این دین الهی و پوچی و کوچکی بهائیت بیشتر معترف می‌شدم. با اینکه مطالعاتم در سطح وسیعی نبود متوجه شدم بهائیت چیز تازه‌ای به ارمغان نیاورده و نه تنها حرف تازه‌ای ندارد، بلکه با استفاده از احکام و مبانی اسلام و با وارونه کردن دستورات الهی همچون حلال کردن رباخواری و کشف حجاب و بسیاری از مسائل دیگر و با تفسیرهای غلط از آیات مبارکه قرآن قصد دارد تیشه به ریشه‌ی اسلام وارد کند.
در مراحل اول کتاب‌ها را جهت مطلع شدن از آداب و سنن اسلامی مطالعه می‌کردم اما در حین مطالعه به مسائلی بر می‌خوردم که به ما گفته شده بود چنین مطالبی در هیچ کتابی وجود ندارد و فقط از آثار تازه بهائیت است و متوجه شدم زیباترین جملات فارسی و عربی را که به نام خود به خورد ما داده بودند که از بیانات شیوای ائمه اطهار (سلام الله علیها) است و بهترین نصایح اخلاقی را مفتخرانه به اوامر خود نسبت داده بودند که چنین نصایح مشفقانه‌ای فقط می‌توانست از زبان بزرگان دین صادر شود.
کم‌کم به این باور رسیدم که دین اسلام دین کامل و بی‌نقص است حتی جای سؤال باقی نگذاشته و هیچ ضرورتی نداشت که دین جدیدی ظهور نماید، که پس از ادعای صاحب زمانی باب و بهاء جنگ جهانی دوم رخ داد و با صلاح‌های اتمی میلیون‌ها انسان بی‌گناه قربانی شدند و هیچ عدل و قسطی در جهان حاکم نشد و فساد و فحشا به منتهی درجه حیوانیت رسید.
در هر کتابی که مطالعه می‌کردم به احادیثی در ارتباط با ظهور مبارک حضرت ولی‌عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برمی‌خوردم که هیچ مناسبتی با قیام باب و بهاء نداشت و هیچ مقایسه‌ای در این ارتباط نمی‌شد کرد. با خود می‌گفتم این همه حدیث و این همه روایت در اسلام هست که دلالت بر ظهور کسی می‌کند که هیچ شباهتی به این دو ظهور ندارد، چگونه است که تنها با چند روایت که در کتاب بحارالانوار موجود است و احادیث و روایات معتبری نیست و به هزار شکل تفسیر و تنظیم شده بهائیان معتقد به باب و بهاء شده‌اند و کمترین توجهی به سایر روایات ننموده‌اند و بالاخره پس از رویت خوابی که بارها در جراید آن را بازگو نموده‌ام که بیشتر مرا به فکر فرو برده و به قرآن مجید نزدیک نمود، متوجه شدم که در کتاب خدا نیز درباره قیامت و روز رستاخیز مباحثی وجود دارد که هیچ جای تفسیر و تأویل ندارد.
روز قیامت به طرزی تشریح شده که هیچ جای سؤالی باقی نگذارده و شکی نیست که هنوز آن روز بزرگ رخ نداده است. با کدام سند و با کدام منطق متین و اساسی می‌توان گفت که منظور از آن روز بزرگ یک روز عادی و معمولی است که یک فرد عادی ادعای مهدویت و سپس نبوت کرده است که دوران نبوتش هم فقط ۹ سال طول کشید؟
هر چه بیشتر در مطالعاتم اندیشه می‌کردم بر تعداد سؤالات و مجهولات ذهنی‌ام افزوده می‌شد و هنگامی که موقعیتی پیش می‌آمد و این سؤالات را اظهار می‌کردم نه تنها پاسخ قانع‌کننده‌ای دریافت نمی‌نمودم، بلکه به طرد شدن از جامعه بهائیت تهدید می‌شدم. تا این که کم‌کم مسائل بزرگتر برایم کشف شد و دریافتم که تاکنون هرگز مالک آزادی تفکر و تعقل خویش نبوده و تحت تسلط چنین تشکیلاتی ممکن است ارزش و مشیت انسانی را نیز از دست بدهم.
با اینکه جدا شدن از تمامی اعضای خانواده‌ام و به قول تشکیلات طرد شدن از پدر و مادر برایم مشکل بود و با اینکه در آن ایام سخت‌ترین لحظه‌ها را از لحاظ عاطفی گذراندم اما شور و شعف عجیبی در من بود که مرا به زندگی امیدوار می‌کرد و از اینکه خداوند به من نظر لطف و عنایتی بی‌اندازه داشته و مرا از ورطه هولناک فنا و نیستی نجات داده بود در پوست خود نمی‌گنجیدم.
من مسلمان شدم و بدین سان جان تازه یافتم و هیچ موهبتی بالاتر از این نیست که مورد رحمت الهی قرار گرفته بودم. رحمتی که شاید مستحق آن نبودم. برای آگاه نمودن همسرم راهی جز اینکه خلاصه شده مطالعات و تحقیقاتم را به رشته تحریر درآورده و تقدیمش کنم نبود؛ با این حال هرگز فکر نمی‌کردم مؤثر باشد و امکان این که با کشف حقیقت، جدایی تلخی رخ دهد و ما با وجود ان همه عشق و علاقه ترک هم گوییم وجود داشت.
با توکل به خدا نامه‌ای برایش نوشتم و برای بیداریش از هر آنچه که در توان داشتم استعانت جستم و زبان از شکر خدای مهربان عاجز است که او چنان مسلمان شد که گویی سال‌ها پیش از من مسلمان بوده. سرشار از سرور این تحول عظیم هر دوی ما هم‌پیمان شدیم که در راه هدایت مستعدین گام برداریم، شاید که پروردگار یاری کند و عده‌ای از منجلاب گمراهی رهایی یافته و رستگار شدند.
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده ‌نواز

کلیک کنید: قسمت اول
اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهارده − سه =

دکمه بازگشت به بالا