در جستجوی نور (قسمت سوم)
مصاحبهای ارزشمند با خانم زینب رز ثمالی (سوزان)
ایشان دختر خانم عهدیه محمدحسینی، همچنین خواهرزادهی دکتر نصرتاله محمدحسینی مبلّغ سرشناس بهائی هستند. این بانوی بهائیزاده و مسلمان با فطرتی خداجو و با گوش دادن به ندای قلب خود اسلام را برگزیدند و در این مقاله چکیدهای از احوالشان در آن روزها را بیان کردهاند:
یکی از مهمترین مسائل در ادیان الهی، نحوهی ارتباط با پروردگار است. در دیانت اسلام، یکی از مهمترین شکلهای این رابطه، استغفار و طلب بخشش از خداوند در قبال اشتباهات و گناهان است. آیا در سلوک یک بهائی، چنین مسائلی وجود دارد؟
استغفار که اصلاً در اینها نیست. یادم هست درس اخلاق که میرفتم، مربی بهعنوان افتخار میگفت در آیینهای شرقی، انسانها را ذلیل میکنند تا نسبت به گناهانشان در برابر خدا یا در برابر کشیش اعتراف کنند و … ولی در این آیین (بهائی) بشر کرامت دارد. یعنی فکر میکردند که استغفار یعنی حقارت و نمیدانند که استغفار یک بنده، به خاک افتادن پیش خداست. استغفار، اوج عزت و کرامت انسان است، چون در معرض توجه خداوند قرار میگیرد. استغفار، عبور از منیتها است. توجه به قدرت لایزال الهی است. علت اینکه استغفار در بهائیت کمرنگ است، این است که توجه به خدا در این آیین وجود ندارد. پیامبران الهی معروف بودند به راز و نیازهای عاشقانه با خدا. شما به بهائیها بگویید چرا هیچجا نداریم که بهاءالله در حال مناجات و نماز باشد. من یادم آمد در زمان طاغوت که بت ما در آن زمانها متأسفانه خوانندهها بودند، مناجاتهایی که با صدای عهدیه بود اوج معنویت ما بود. چون قرآن را نشنیده بودم، مداحی را نشنیده بودم، در مقایسه با آهنگهای مبتذلی که خوانندهها میخواندند، این را که گوش میکردم، یک حالت معنوی در من پیدا میشد و گاهی اشک هم میریختم. فقط آن نوار در اختیارم بود. بهقول حافظ: گل پیش تو رونق گیاه ندارد. میگوید گل، آنها که خار هم نبودند! وقتی کسی با حقیقت معنویت آشنا شد، آن وقت از معنویتهای ساختگی که در بهائیت هست، اصلاً آدم خندهاش میگیرد، دقیقاً مشکل اینها همین است. رضاشاه، که خدا لعنتش کند، مجالس حضرت اباعبدالله (علیه السلام) را قدغن کرد، میدانست این مجالس یکسره شور است و نور است و شعور و کسی که در این مجلس برود، زیر بار زور نمیرود. یادم هست که آن موقعها به ما میگفتند که شوقی گفته، شرکت نکردن در مجلس امام حسین (علیه السلام) احسن و اولی است. ((مائده آسمانی، ج۳، ص۱۰: حضرت ولی امراللّه در لوح جمشید رستم جمشیدی مورّخه ٨ شهر القدره سنه ٩٢ – ١١ نوامبر ١٩٣۵ میفرمایند قوله العزیز: “درخصوص حاضر شدن بهائیان در مجامع روضهخوانی و جشنهای خصوصی زردشتیان و اسلام سؤال نموده بودید که چگونه است. فرمودند بنویس:”عدم حضور انسب و اولی ولی نوعی سلوک نمایند که اسباب تکدّر و تعرّض آنان نگردد”)) خوب این از صد تا بیارادتی به آن مجالس بدتر است. از آن طرف بیتالعدل برای جشن ۲۵۰۰ ساله گفته بود بهائیها به بهترین وجه ممکن در این جشنها شرکت کنند. اما من به این دستور عمل نکردم. روز اول محرم، دلم برای امام حسین و عزاداری آن حضرت پر کشید. صدای عزاداری را شنیدم و منقلب شدم. این فقط مخصوص به من نیست. بهائیهای دیگری هم در مجالس امام حسین (علیه السلام) شرکت میکنند. اوایل که ما به مشهد آمده بودیم. با یک روحانی صحبت میکردم، او گفت جوانهای بهائی به مجلس حضرت اباعبدالله میآیند. میگفت ما نمیدانیم استکان چای اینها را جدا بشوریم یا نه؟ در اینکه برخی بهائیهای پاکدل به مجالس عزاداری امام حسین میآیند، تردیدی نبود.
پس در بهائیت استغفار نیست؟ یعنی، در برابر خدا نه مخلوق خدا؛ یعنی وقتی من در حق خدا جفا میکنم، باید در محضر خدا از خدا عذر بخواهم. من فکر میکنم یک مشکل بهائیها که مسلمان نمیشوند این است که اینها از خدا، بابت اشتباهاتی که کردند، عذرخواهی نمیکنند؛ که اگر استغفار کنند، خدا باب هدایت را برای آنها باز میکند. در اسلام حتی برای خطاهایی که نسبت به اطرافیانمان انجام میدهیم، باید ضمن عذرخواهی از ایشان، به درگاه خدا نیز مراجعه کنیم و طلب مغفرت کنیم، نظرتان را در این باره بفرمایید:
تا آنجا که یادم میآید، استغفار آنها موقعی است که یک نفر به بیتالعدل یا این ۴ نفر اعتراضی کرده باشد. استغفار آنها، در این جور مواقع است. حتی جایی گفته شده کافر و مؤمن در این آیین مثل هماند، فقط کسی که به بیتالعدل و مقام شامخ آن ۴ نفر تعدی بورزد، او گنهکار است و لازم است استغفار کند. البته تصور کاملی در مورد استغفار در میان مسلمانان هم وجود ندارد. من مسلمانانی را دیدهام که فکر میکنند استغفار، وقتی است که گناهی کرده باشند، درحالیکه آیاتی در قرآن هست که نشان میدهد استغفار باران رحمت است و شامل حال مؤمنان میشود. انسان باید ابتدا استغفار کند و این گرهگشاست. استغفار طلب غفران است که هر چهقدر به خدا نزدیکتر باشد، خودش را خطاکارتر میبیند. این ارتباطات و راز و نیازها اصلاً در بهائیت نیست. مادرم در این رابطه میگوید: در بهائیت توجه کلی، به سمت بهاءالله است. خانمی برای من تعریف میکرد که مزرعهی من را آتش زدند. پدرم میگفت: امیدوارم جمال مبارک قبول کند! یعنی طرف قبول یا رد اعمال و حتی صبر بر گرفتاریها و مصیبتها، خداوند نیست. خدا نیست که باید از یک بهائی اعمالش را بپذیرد، جمال مبارک باید اعمال را قبول کند. در مورد استغفار هم، وقتی زینب مسلمان شد، من هنوز تا سالها بهائی بودم. من تازه مسلمان شدهام. در فاصلهای که زینب مسلمان شده بود و به بهاءالله ایمان نداشت، من خیلی ناراحت بودم. دائماً میگفتم یا بهاءالله! او را ببخشید! او نمیداند چه میگوید! ولی الان از آن حالت خودم ناراحتم. به هرحال، طرف استغفار هم بهاءالله است و نه خداوند. موضوع استغفار هم انکار جمال مبارک است و نه چیز دیگر.
انشاءالله این فرمایش شما برای دیگر همکیشان سابق شما، دوستان، آشنایان که در راه تحری حقیقت هستند، سودمند باشد و دعا میکنیم خداوند همه را از نعمت هدایت بهرهمند فرماید و دلها را آگاه کند. سؤال دیگری دارم. وقتی شما تصمیم گرفتید مسلمان شوید، حتماً لحظهی سختی را تجربه کردهاید. بر سر دوراهی قرار گرفتید که اطلاعاتی از این طرف داشتید و جاذبههایی هم به آن طرف، دلتان چیزی میگفت و … در آن لحظه چه چیز به شما کمک کرد که بتوانید عقاید قبلی را کنار بگذارید؟
گاهی یاد مرگ باعث میشود، انسان تصمیم بگیرد برخی کارهای عقبافتاده و مهم خود را زودتر انجام دهد. شاید حدود ۲۰ سال پیش بود که خورشیدگرفتگی عظیمی اتفاق افتاد که عدهای میگفتند شاید دنیا به آخر رسیده و همه چیز به پایان برسد. اینکه انسان بخواهد همه چیز را پایانیافته اعلام کند، شجاعت خاصی میخواهد. در آن خورشیدگرفتگی گرچه هنوز به اسلام کاملاً مشرف نشده بودم، ولی نماز آیات برایم جالب بود که در آن ۵ رکوع است و عظمت خداوند را انسان بهیاد میآورد. امّا در بهائیت جملهای در حد نیم خط است که به تقلید از اسلام شاید باشد، که مواقع این چنینی بخوانند. آن را رها کردم و از مادرم خواستم که نماز آیات را بخوانند که البته ایشان هم خواندند. اینکه شجاعت ابراز را به من داد این بود که گفتم شاید دنیا به آخر برسد، پس سرّ درونم را بگشایم و این شهامت را من از آنجا دارم.
پایان سخن را به امام عصر ارواحنا فداه بکشانیم. دشمنی بهائیت با اصل مهدویت از آنجا شروع شد که این اعتقاد را خدشهدار بکنند و باب را به عنوان امام زمان مطرح کنند و این اعتقاد مهدویت را از بین ببرند. یکصد و هفتاد و پنج سال از عمر آیین بابی و حدود صد و پنجاه سال از دیانت بهائی میگذرد و دیدند هیچکدام از حرفهایی که میزنند، عملی نشد. قرار بود با ظهور امام زمان، صلح و صفا و صمیمیت در دنیا ایجاد شود، اما بعد از این آیین، این همه کشت و کشتار و جنگ راه افتاد، جنگ جهانی اول و دوم و جنگهای منطقهای در دنیا و هر روز هم در گوشهای بلوایی است. پیامبر اسلام از همان روز اول فرمود اگر از عمر دنیا یک روز هم باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانی میکند که فردی از خاندان من را خواهد برانگیخت که دنیا را پر از عدل و داد کند. این انتظار، روح حرکت مردم بوده و روز به روز هم این اعتقاد که نقشه الهی میتواند دنیا را نجات دهد و نه نقشههای بشری، مستحکمتر میشود. این ارادهی خدا است که میفرماید «وَ نُریدُ اَن نَمُنَ عَلی الذینَ استُضعِفوُا فِیالاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَه وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثینَ.» ((سوره قصص آیه ۵)) خدا ذخیرهی الهی را که امام عصر ارواحنا فداه است، برای جهان نگه میدارد. اما در بهائیت، این اعتقاد مهدوی و انتظار جگرگوشهی رسول خدا برای نجات بشر را میخواهند از ما بگیرند و از بین ببرند. تجربه نشان میدهد که تمام ادعاهای ایشان در ظهور منجی اسلام بر باد رفت و صلح و آرامش حقیقی با ظهور باب و بهاءالله در گیتی حاکم نشد. حال و هوای شما در ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چگونه است؟ شما چقدر با امام عصر صحبت میکنید و اعتقادتان را نشان میدهید؟
من کم لیاقتتر از آن هستم که مؤانست خوبی با آن حضرت داشته باشم ولی همین که ارادت به ایشان دارم و سره را از ناسره تشخیص دهم و همین که توانستم به این باور برسم که باب هرگز به غبار راه امام زمان هم نخواهد رسید، بسیار ارزشمند است. ضمن اینکه ما در فرمایش حضرت رسول داریم که ظهور امام زمان آنقدر به تأخیر میافتد و دوران غیبت آنقدر به درازا میکشد که ممکن است عدهای منکر آن حضرت بشوند. بهائیها از این آب گلآلود ماهی گرفتند. مثل اینکه کسی با جایی کار دارد، شماره تلفنی را میگیرد که مرتب اشغال است. کسی به او میگوید: خوب اگر این شماره را برنداشتند یا اشغال بود، شمارهی دیگر را بگیر. ممکن است شمارهی دیگری را بگیریم، گوشی را بردارند، اما احتمالاً محل دیگری را گرفتهایم و باز هم به مقصود نرسیدهایم. دقیقاً اینها انتظار امام زمان را جهتدهی دیگری کردند و باب را عَلَم کردند که البته تاریخ پرده از روی حقایق برداشت.
“پایان”
کلیک کنید: قسمت اول
کلیک کنید: قسمت دوم
منبع: فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۶