این مقاله کوتاه، اعلامیهای است که “قمر بهائی” در اوایل ۱۹۵۳ تحت عنوان عباس عبدالبهاء نوشت. تیتر مقاله به آن اضافه شده است:
قمر بهائی با گرمی از عبدالبهاء تجلیل کرده و اشارهای به خصومت و کینه درازمدت و بینتیجه بین او و محمدعلی افندی نمیکند. او مدعی است که الواح وصایای عبدالبهاء ساختگی است و اضافه میکند چنانچه بپذیریم که این الواح وصایا نوشته خود عبدالبهاء است از اعتبار او کاسته خواهد شد. با توجه به اختلافاتی که بین دو عموی قمر وجود داشت، او در این مقاله اشارهای به آنها نمیکند و ظاهراً انگیزه او برای امتناع از پذیرش و تأیید سند الواح وصایا تا حدی ناشی از تمایل او برای حفاظت از شخصیت عبدالبهاء و بهائیت است؛ زیرا او شخصیت مقبولی بود که درباره آیین جدید سخن میگفت. قمر بهائی ادعا میکند: برخی اشخاص که بهدنبال منافع دنیایی و شخصی بودند وصیتنامهای را نوشته و آنرا به عبدالبهاء نسبت دادند.
قمر بهائی اشارهای به نام این اشخاص نمیکند. بنابر گفته نگار (دختر قمر) روایت و داستانی که در بین اعضای خانواده رواج داشت، این بود که انتصاب شوقی افندی ربّانی به سمت “ولایت امر” ایده مادر بزرگ او منیره خانم، همسر عبدالبهاء بود. قابل تصور است که منیره خانم احتمالاً همراه با دخترش، ضیائیه خانم (مادر شوقی افندی) یا سایر بستگان نزدیک، به قصد تداوم در اختیار داشتن قدرت در پشت تاج و تخت شوقی افندی به این کار مبادرت کرده باشند؛ زیرا همانطور که قمر بهائی اشاره میکند، زمانی که الواح وصایا نوشته شد، شوقی نوجوانی بیش نبود.
به هر روی، تأیید این احتمال شاید از سوی کسانی باشد که با نهاد ولایت امر در بهائیت و یا فعالیت آقای شوقی ربّانی در این سمت موافق نباشند و یا کسانی که ترجیح میدهند کلمات تند و جنگطلبانه پایانی این سند تاریخی بهجا مانده از عبدالبهاء را حذف کنند، درغیر اینصورت، تئوری جعل عمدتاً درحد یک حدس و گمان و بدون پشتوانه و مستند میماند.
ویراستار
……………………………………………………………….
حیات عباس افندی
عباس عبدالبهاء در نیمه شب ۲۳ مه ۱۸۴۴ در همان سال که باب پیام خود را به جهان اعلام کرد، در تهران به دنیا آمد. ۱
هنگامی که عباس افندی نه ساله بود، پدرش در تهران دستگیر و زندانی شد. گروههایی از مردم به خانه او حمله کرده و آنرا غارت کردند؛ لذا خانواده از دارایی خود محروم گردید و دچار مشکلات و سختیهای فقر شد.
عبدالبهاء چنان به پدر خود وابسته بود که تقریباً بهعنوان بادیگارد او عمل میکرد، چون دائماً در کنار پدر بود، لذا پدرش او را آنگونه که میخواست تربیت کرد و بذر اصول و تعالیم خود را در وجود او کاشت و شخصیتی قوی در او به ودیعه گذاشت و روحیه انساندوستانه را در او پروراند و به او آموخت که به انسانیت خدمت کند. بهاءالله به عبدالبهاء گفت که اگر میخواهد یک بهائی خوب باشد، باید همه جهان و عالم انسانی را بهصورت عمومی دوست بدارد و در خدمت به آنها بکوشد و در زمینه صلح و اخوت و برادری جهانی تلاش نماید.
عبدالبهاء از مدرسه پدرش فارغالتحصیل شد و شخصیت روحانی قوی کسب کرد؛ او فردی با عقل و تدبیر و مهربان بود، پدری برای نیازمندان و راهنمایی برای گم گشتهها. او تعالیم و ایدههای انساندوستانه خود را از مدرسه زندگی و کوران تجربههای سخت بیرون کشید.
حکومت استبدادی عبدالحمید پاشا در سال ۱۹۰۸ به پایان رسید و افسران جوان ترک، برای تمام زندانیان عفو عمومی اعلام کردند. عباس عبدالبهاء در اواسط یا اواخر دهه ۶۰ عمر خود از محدودیتی که از سنین بچگی وارد آن شده بود خلاص شد. ۲
در آن سن و سال عباس افندی احساس تکلیف کرد تا پیام پدرش را ترویج کند، لذا به کشورهای مصر، سوئیس، فرانسه، آلمان، مجارستان، انگلستان، آمریکا و کانادا سفر کرد و اصول و تعالیم پدر را که عمیقاً در وجودش نهادینه شده بود را به دیگران موعظه کرد و در بازدید از آن کشورها، هزاران نفر موعظه او را که برگرفته از اصول پدرش بود، در کلیساها و مؤسسات دینی مشابه شنیدند و میلیونها فرد دیگر درباره تعالیم بهاءالله، در روزنامههای محلی خواندند. به این ترتیب او به واسطه مغناطیس شخصیت خویش، توانست مردان و زنان دارای عقاید و مذاهب مختلف را جذب کند.
پیروانش او را بسیار دوست داشتند و او محبت آنها را پاسخ داد و تلاش کرد تا استانداردهای اخلاقی، روحانی و مادی آنها را به سطح ظرفیتهای خود برساند؛ همچنین او سعی داشت با تمام توان برای نجات نیازمندان مادی و اخلاقی اقدام کند.
ادعای مجعول بودن وصیتنامه عبدالبهاء
این رهبر دینی محبوب که خود را عبدالبهاء (عبد و خادم پدرش بهاءالله) نامید، تحت تأثیر شخصیت پدرش هدایت یافت و راه حل مشکلات را آموخت و تقریباً همه تعالیم پدر را بدون کم و کاست و یا افزودن چیزی به آن انتقال میداد. آیا برای شما خانواده عزیز باور کردنی است که این خادم بهاءالله، این مرد صادق و خوب بهخاطر منافعش و پیشبرد اهدافش و رهبری بر جامعه بهائی، از مسیر اربابش منحرف شود؟
بعضی افراد که بهدنبال منافع مادی شخصی خود بودند، چیزی را که وصیتنامه نامیدند تهیه و محتوای آنرا به عباس افندی نسبت دادند؛ که در آن از زبان عبدالبهاء گفته شده که او، نوهاش، شوقی افندی ربانی را به رهبری روحانی بهائیان منصوب کرده است. این نوه که در آن زمان پسرک نوجوانی بود۳ توانایی درک ابعاد مسئولیت بزرگی که از سوی آن افراد به وی محول شده بود را نداشت و به عقیده من و بر اساس اسناد و مدارک غیرقابل تردیدی که دارم تا حال حاضر هم قادر به درک مسئولیت خود نبوده است.
این اشخاص چه با قصد و نیت و چه بدون عمد بیشک گناه غیرقابل بخششی علیه عباس افندی مرتکب شدند، وصیتنامهای در تناقض با وصیتنامه پدرش. این واقعاً شرمآور است، شرم آور. خصوصاً از آن جهت که ماهیت مقدس وصیتنامه، نه تنها در میان شرقیان بلکه از سوی کلیه ملل جهان پذیرفته شده است. به علاوه هر کس میداند که عباس افندی با علم به اینکه حق هیچگونه تغییر در مفاد وصیتنامه پدرش را نداشته به ویژه با عنایت به اینکه بهاءالله جانشین خود را تعیین کرده بود، که در صورت فوت عبدالبهاء رهبری جامعه بهائی به برادرش، محمد علی افندی منتقل شود؛ آیا مخالفت با وصیتنامه بهاءالله از سوی او قابل تصوّر است؟
آن اشخاصی که وصیتنامه را نوشتند و گمان کردند که موجب تمجید و تکریم عباس افندی شدهاند، عیب و ننگی را برای او خریدهاند که حتّی افراد عادی هم آنرا درک میکنند، چه رسد به یک رهبر دینی؛ زیرا آنها او را بهصورت پسر سرکشی تصویر کردهاند که بر خلاف مفاد وصیتنامه پدرش عمل میکند؛ همان وصیتنامهای که به موجب آن، او حق رهبری را بدست آورد. برادران عبدالبهاء صحّت وصیتنامه پدرشان را تصدیق کرده و آنرا پذیرفتند و از بذل هرگونه کمک و تلاش برای تبلیغ و ترویج جنبش کوتاهی نکردند.
در روز جمعه ۲۵ نوامبر ۱۹۲۱ عباس عبدالبهاء طبق روال معمول خود در نماز جمعه شرکت کرد۴ و شخصاً کمکهایی به افراد فقیر و نیازمند انجام داد و به اقامتگاه خود بازگشت. سه روز بعد در روز ۲۸ نوامبر، او درگذشت و بر طبق وصیتنامه پدرش، رهبری روحانی حرکت بهائی را به برادرش محمدعلی افندی سپرد. ۵
نویسنده:قمر بهائی
………………………………………………………………………………….
یادداشتها:
۱- به فصل ۸ کتاب حاضر و یادداشت ۹، مراجعه کنید.
۲- انقلاب ترکهای جوان، سلطان عبدالحمید دوم را سرنگون کرد که در امپراتوری عثمانی، عدّه زیادی را به ظن اینکه اصلاحطلب سیاسی و اجتماعی هستند، زندانی کرده بود. عبدالبهاء همراه با بقیه اعضای خانواده بهاءالله، برای مدت چند دهه محکوم به اقامت در منطقه عکّا که امروزه جزئی از اسرائیل و آن روز تحت حاکمیت و کنترل عثمانی بود و در مقاطعی هم در زندان شهر نگهداری شد. سن عبدالبهاء در هنگام آزادی ۶۴ و یا به عبارت دیگر ۶۷ تا ۶۹ سال بسته به اینکه کدامیک از تاریخ تولدهای مذکور در مورد او صحیح باشد بوده است.
۳- بخش اول از الواح وصایای عبدالبهاء که در آن نویسنده، شوقی افندی را به سمت “ولی امرالله” منصوب میکند بنا بر اظهار مطلعین بین سالهای ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۷ نوشته شده، که در آن سالها شوقی بین ۷ تا ۱۰ سال سن داشته است.
۴- عبدالبهاء در تمام دوران زندگی و حیات خویش، در نماز جمعه مسلمانان شرکت میکرد.
۵- قطعاً عبدالبهاء چنین کاری را نکرده و سالها بین دو برادر خصومت و منازعه جریان داشته است، اگرچه در صورت نبود وصیتنامهای مغایر و متضاد با وصیتنامه بهاءالله، رهبری آیین بهائی باید بهطور خودکار و بر اساس دستورات بهاءالله، به برادر جوانتر منتقل میشد.