انتخاب حقیقت (قسمت سوم)
مصاحبهای ارزشمند با عطاءاله قادری، نماینده سابق جامعه بهائیت:
نماینده سابق جامعه بهائیت در شمال غرب ایران ضمن بیان دلایل مسلمان شدنش به تشریح وظایف یک بهائی تشکیلاتی و دلیل مظلومنمایی اعضای این فرقه در ایران پرداخت. تشکیلات بهائیت به گونهای طراحی شده که جدا شدن از آن بسیار سخت است و تبعات فراوانی دارد. شاید زمانی متوجه عمق این مسئله شویم که پای صحبت جداشدگان از این فرقه بنشینیم و از زبان آنها بشنویم.
عطاءاله قادری، یکی از این افراد است که پس از سالها فعالیت در جایگاههای کلیدی تشکیلات بهائیت در ایران، با عنایت الهی، حق را یافته و امروز به عنوان یک شیعه مؤمن، رفتار و عملکرد تشکیلاتی این فرقه را بررسی میکند. گفتگوی زیر که مشروح آن را از نظر میگذرانید، با همکاری “مؤسسه مطالعاتی روشنگر” (مجله روشنا) صورت گرفته است.
…………………………………………………………..
کمی بیشتر درباره فعالیت زنان بهائی تشکیلاتی توضیح میدهید؟
فرض کنید یک مرد مسلمان به عنوان مبتدی، خود را طالب موضوعاتی از بهائیت نشان دهد. زن بهائی به جای اینکه به بچهها یا شوهر یا وضع خانه برسد، وظیفه تشکیلاتیاش حکم میکند که دنبال آن مرد مسلمان برود و با آن صحبت و معاشرت کند و به انواع ترفندهای خاص، او را جذب کند، حتی اگر یک ترفند زنانه هم باشد. هدف، وسیله را توجیه میکند و به هر شکل ممکن هیچ مشکلی نیست. او خود را وقف خدمت میکند، این یک جملهای است که من از بهائیت به یاد دارم و به اصطلاح میگویند «خود را وقف جامعه بهائیت کرده است». اگر خانمی به این شکل اقدام کند، گفته میشود او خود را وقف جامعه بهائیت کرده است. شما از این جمله هر چه میخواهید تصور کنید.
از ماجرای مسلمان شدنتان بگویید، چه شد که مسلمان و شیعه شدید؟
بنده وقتی خیلی کوچک بودم مثلاً ۱۰ روزه بودم، دچار بیماری میشوم. گویا یک خانم سیدهای در روستای ما بود. مادرم به دور از چشم پدرم بر اساس همان تمایلات و اعتقادات قلبی خود، مرا پیش آن خانم میبرد، او مادرم را ناامید نمیکند و نمیگوید که شما مرتد هستید. یک پارچه سبز رنگ را به عنوان یک لباس ساده به تن من میکند. وقتی مادرم به خانه باز میگردد حال من کاملاً بهبود پیدا میکند و تا الآن که ۶۵ سال سن دارم، دیگر مریض نشدهام. این یک حالت وابستگی عاطفی عجیب در من نسبت به سادات به وجود آورده است. گرچه عرض کردم منشأ بسیاری از موضوعات جامعه بهائیت بودم اما آن کورسویی از عشق و علاقه سادات در قلبم مانده بود.
من هم مثل بعضی از بهائیان نسبت به روحانیون و سادات نفرت نداشتم و وقتی سادات را میدیدم احساس علاقه و یک نوع حس شفاعت در من به وجود آمد. وقتی بزرگتر شدم به یاد دارم زمانی که همسایههای ما با بچههای خود به عزاداری میرفتند، من هم ناخواسته دلم میخواست با آنها بروم اما با ورود به سنین جوانی، حصارکشی خاص تشکیلاتی به وجود آمد و من نتوانستم ادامه بدهم. حدوداً در ۳۸ سالگی آن تمایلات دوباره در ذهن من به وجود آمد.
گاهی انسان با هیچ احترام و هیچ مال دنیایی، قانع و خوشحال نمیشود و آن انبساط خاطر که لازمه ادامه زندگی برای اوست، به وجود نمیآید، همه چیز حالت روزمره به خود میگیرد و فرد به دنبال یک چیز جدید است و خوشا به سعادت آن کسانی که جنبه مثبت این موضوع را پی میگیرند. من هم چنین احساسی داشتم و از لذات زندگی ارضا نمیشدم.
در این باره کمی بیشتر توضیح دهید:
میدیدم زمانی که یک بچه مسلمان وارد یک مجلس ذکر مصیبت میشود با وجود اینکه گریه کرده وقتی از جلسه بیرون میآید، یک حالت سبکی در او حاصل میشود که من نمیتوانستم به آن مرحله برسم. او با لذت و ولع خاصی صحبت میکرد و احساس امیدواری به ذات پروردگار میداشت، توکلت علی الله واقعی بود. این درحالی بود که در بهائیت همه چیز در خدمت تشکیلات است، حتی بروز رفتارهای خوب طوری بود که دیگران را تحت تأثیر قرار دهد، نه اینکه واقعاً اینطور بوده باشد. زمانی که به خلوت میرفتیم، خود واقف بودیم این موضوعی نیست که بتواند ما را از آن تلاطم زندگی مادی نجات دهد.
من میدیدم آن معیارهای لازمهای که بچه مسلمان دارد، من ندارم و هیچیک از همقطاران من هم ندارند. با اینکه مورد احترام جامعه بودم و همه خانمها، دخترها، پسرها و آقایان به من ابراز علاقه کرده و از من کسب فیوضات میکردند و من را فرد مؤمنی میدانستند و نسبت به من لطف و محبت داشتند اما هیچکدام از اینها آن لذت معنوی واقعی که من در جستجوی آن بودم، نبود.
این بود که متوجه شدم اصل قضیه، مشکل دارد. وقتی جریانی واقعاً زاده تفکر انسان است و از وحی و کلام الهی خالی است نمیتواند واقعاً در انسان آن تحولات عدیده و شدیده را به وجود آورد و انسان احساس خوشحالی کند. ممکن است من نزد چند نفر، خود را برتر و مؤمن تلقی کنم اما خودم میدانم که حقیقتاً اینطور نیست.
عواملی از این دست و بهویژه عنایت و توجه خاصه حضرت ختمی مرتبت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و سایر ائمه معصومین (علیهمالسلام)، سبب شد به همراه خانواده و بچههایم به دین میبن اسلام مشرف شویم.
آرزو دارم …
آرزو دارم همه آن کسانی که به نوعی در بیراهه ضلالت و اوهام باقی ماندهاند، بتوانند خود را از چشم و سیطره و تارهای تنیده تشکیلات بهائیت رهایی بخشند و دنبال زندگی خارج از تشکیلات و آزاد باشند و عاقبت خوبی، هم برای خود و هم برای بچههای خود، چه در این دنیا و چه در آخرت، رقم بزنند.
به هموطنان مسلمان خود نیز توصیه میکنم واقعاً قدر این نعمت را بدانند. آدم وقتی صبح بیدار میشود هیچ وقت به این فکر نیست که یک زمانی خورشید طلوع نکند ولی از قدرت لایزال پروردگار و حکمت ایشان خارج نیست که بخواهد یک روزی خورشید طلوع نکند. ما حتی بایستی قدر طلوع خورشید را به عنوان یک نعمت بزرگ سپاس بداریم چه برسد به یک اعتقاد، دین، آن هم دیانت به این زیبایی و زلالی، که باید قدرش را بدانند. اگر عاملیت به احکام نباشد، دل پاک نمیشود. دل را با انجام فرایض یومیه پاک کنند و امیدوار در پناه و فضل پروردگار باشند.
بهائیت خود را در جامعه ایران، محروم و مورد ستم معرفی میکند و همیشه داعیه مظلومیت دارند، هدف این مظلومنمایی چیست؟
اگر پروتکولهای صهیونیسم را خوانده باشید متوجه اهداف بهائیان خواهید شد. در این پروتکولها که زاده تفکر صهیونیسم است، یهودیان خود را به این ظلم، راضی میکنند. بهائیان هم درست همینگونه هستند. یعنی اگر حتی جامعه، کاری به کار بهائیت نداشته باشد، آنها خود، طالب ظلم میشوند تا در دنیا مطرح شوند. اکنون در سازمانهای بینالمللی، تشکیلات بهائیت به عنوان یک نماینده علم مظلومیت را به دوش گرفته و علیه نظام ایران میچرخاند.
اگر کسی برخلاف شئونات اسلامی رفتار کند، چه مسلمان باشد و چه بهائی باشد و چه سایر ادیان، مورد محاکمه قرار میگیرد. حداقل یک ابراز لفظی علیه اینها انجام میدهد و این عکسالعمل واقعی و حقیقی مردم مسلمان در قبال حرکتهای اینها است. تشکیلات، پول و امکانات برای رژیم صهیونیستی میفرستد و منابع کشور ما را در اختیار آنها قرار میدهند و خرابکاری میکند.
همین که تفکر بهائیت را در جامعه تبلیغ میکنند، شیوه زندگی بهائیت را آموزش میدهند، معاشرت بی بند و بار با یک دختر بهائی را برای یک جوان مسلمان فراهم میکنند، وقتی به خون شهدا، به آن خانوادهای که فرزندشان در قبال اعتقادشان شهید شده است، دهنکجی میکنند و … قابل تحمل نیست و حال اینکه اینها علم مظلومیت را به دوش میگیرند.
مهمترین نیازهای یک مستبصر پس از خروج از بهائیت چیست؟
پس از خروج من از بهائیت، چهار سال طول کشید تا دوباره به شغل خود در آموزش و پرورش بازگردم. یکی از مهمترین نگرانیهای بهائیانی که دردل تمایل به بازگشت دارند، این است که پس از خروج، تنها شوند و نتوانند زندگی خویش را اداره کنند. این نگرانی طبیعی است چرا که تا به امروز، تشکیلات بهائیت تمام ابعاد زندگی آنها را تحت نظر داشته و کار و درآمد اغلب آنها تأمین کرده است.
بعد مهمتر قضیه، لزوم حمایتهای عاطفی و اعتقادی از آنهاست. بهائیانی که از ۴ سالگی تحت تعلیمات ویژه و خاصی قرار گرفتهاند، وقتی انقلاب ماهیتی در آنها به وجود میآید و اسلام را به عنوان یک باور واقعی قبول میکنند، باید با اقدامات مناسب مورد حمایت معنوی و دینی قرار بگیرند تا در باورهای اسلامی خود دچار تزلزل نشوند. بهخصوص اینکه تشکیلات برای بازگردان آنها از هیچ اقدامیدریغ نمیکند.
به نظر میرسد ایجاد تشکل یا سازمانی مردمنهاد به عنوان متولی واقعی مستبصران بتواند در این راستا مؤثر واقع شود. فراموش نکنیم که مستبصران همچون نهالی هستند که از جایگاه خاص خود برداشته شده و نیاز به حمایت همهجانبه دارند تا در جایگاه ویژه بتوانند خود را نگه دارند و علفهای هرز، اطراف آنها را نگیرند.