مصاحبه با بهزاد جهانگیری( یک نجات یافته از بهائیت) “قسمت اول”
قسمت اول
آقای «بهزاد جهانگیری» یکی دیگر از بهاییان که از دام این فرقه نجات یافته است که رمضان سال ۸۵ مصاحبهای با روزنامه کیهان در خصوص فرقه بهاییت انجام داده است که امید مورد توجه شما قرار بگیرد.
امیدوارم در این ماه مبارک رمضان طاعاتتان مورد قبول خداوند واقع شده باشد. به عنوان اولین سؤال خود را معرفی کنید؟
به نام خدا، بهزاد جهانگیری هستم که بعد از مسلمان شدنم در سال ۷۵- ۷۴ دوست داشتم اسمم راعوض کنم. لذا نام حسین فلاح را برای خود برگزیدم واز اینکه مسلمان شدهام خیلی خوشحالم.
چه سالی مسلمان شدید؟
سال ۱۳۷۵، یعنی از سال ۷۴ غیر علنی مسلمان شدم ولی در سال ۷۵ ضمن مراجعه به نمایندگی روزنامه اطلاعات در همدان رسما از بهائیت اعلام تبری و انزجار کرده و مسلمان شدنم را اعلام کردم.
از ابتدا بهایی بودید یا مسلمان؟
من بهائی زاده هستم. یعنی پدربزرگ، پدر و مادر و همه اقوام، بهائی هستند. من هم طبق روال اداری فرقه بهائیت در ۱۶سالگی به اجبار خانم نعیمی که یکی از اعضای محفل آن زمان همدان بود. تسجیل شدم این یک روال مبتنی بر زور و اجبار بود به میل و دلخواه خودم صورت نگرفت مثل خیلی از جوانها.
چه انگیزهای باعث مسلمانی شما شد؟
چند دلیل داشت، اول این که بسیاری از دوستان من مسلمان بودند من هم دوست داشتم مثل آنها آزاد باشم. نه اینکه در چنبره و حصار تشکیلات بهائیت باشم. در دوران انقلاب من حدودا یازده، دوازده ساله بودم بعد از آن هم که جنگ پیش آمد مسلمانان را می دیدم که چطور خالصانه به دین، ملت و وطن خود عشق میورزند. من هم دوست داشتم مثل آنها باشم، دوم اینکه سؤالات زیادی در ذهنم نسبت به بهائیت وجود داشت، افکار وعقاید مسلمانان با عقاید ما خیلی فرق داشت. رفتار مسلمانها خیلی بهتر و آزادانهتر از ما بود. گرچه طبق تعالیم فرقه ای ما خود را برتر از آنها میدانستیم. با این وجود سؤالاتی برایم پیش می آمد، لذا از مسئولانمان یعنی ازهمان کسانی که جزء محفل (خادمین) بودند میپرسیدم. عکس العمل آنها در مقابل سؤالات جزیی من تند و پرخاشگرانه بود. آنها در نهایت می گفتند خیلی سؤال می کنی! ما در تشکیلات بهائیت لم و بم (چرا و چگونه) نداریم و این یکی از ویژگیهای فرقه بهائیت است. همین سؤالات مرا بیشتر تشویق میکرد که تحقیقات خود را دنبال کنم. و عاقبت به همراه همسر سابقم پس از تحقیقات و مطالعات زیاد، پی به بطالت و ساختگی بودن بهائیت بردیم و مسلمان شدیم.
لم و بم را بیشتر توضیح میدهید؟ حریمش تا کجا بود؟
لم و بم یعنی چرا و چگونه. در پرسش ها اگر ریشه اعتقادی و ساختار تشکیلاتی و فرقه ای بهائیت زیر سؤال برود از ناحیه سران فرقه و قبل از آنها از سوی خانوادههای بهائی به شدت سرکوب می شود و فرد سؤال کننده طرد شده و تهدید می شود تا جائی که از کرده خود پشیمان گردد.
مگر نه اینکه فرد با پرسیدن سؤال میخواهد بهائیت را بهتر بشناسد؟
اتفاقا من همین سؤال را یک بار پرسیدم جواب دادند کسی که عاشق باشد سؤال نمی کند، چیزی نمیپرسد، اگر عاشق بهاءالله و عبدالبها باشی دیگر سؤالی نمیپرسی این شگرد کارشان است. یعنی قلبت را عاشق می کنند و فکر و مغزت را ازت میگیرند.
آیا این سؤالها قبل از ۱۵ سالگی بود یا پس از آن؟ چون معتقد و مصر هستند، در ۱۵ سالگی باید به تحری حقیقت برسند و تسجیل بشوند؟
خیر، تحری حقیقت در بهائیت فقط یک ادعای محض است. چون فقط در نوشته هاست. اما در عمل اصلا تحری حقیقی نداشتیم. به هیچ عنوان یک نفر بهائی نمیتواند بگوید میخواهم برای انتخاب دین خود تحری و تحقیق کنم. مثلا با مسلمانها، مسیحی ها و یا مومنین دیگر ادیان آسمانی در ارتباط باشند. در تشکیلات بهائیت چنین اجازهای نمیدهند. یعنی براساس ساختار فرقهای و تشکیلاتی بهائیت، کودک از زمانی که زبان باز می کند تا آخر عمر تحت تعلیم اجباری محسوس و نامحسوس قرار میگیرد و باید در سن پانزده سالگی بهائی بودن خود را اعلام نماید و به عبارتی تسجیل شود. با این وصف خود قضاوت کنید برای بهائیان تحری حقیقت و تحقیق در جهت انتخاب دین چگونه می تواند عملی شود؟! به نظر بنده که سالها در تشکیلات بهائیت بوده ام انتخاب در بهائیت کاملا اجباری است، یعنی فرد بهائی در سن پانزده سالگی و یا تازگی ها هیجده سالگی از سوی تشکیلات بهائی انتخاب میشود. نه اینکه خودش انتخاب کند و اگر کسی خارج از این چارچوب عمل کند با عکس العمل شدید تشکیلات بهائیت و خانواده مواجه می شود.
یعنی چنین کسی را بایکوت میکنند؟
بله دقیقا.
اگر ممکن است در خصوص (لم و بم) که در مورد خودتان اتفاق افتاده است مثالی بزنید؟
دوازده ساله بودم دوست داشتم همراه با دوستان مسلمانم در ایام محرم به مساجد و مجالس عزاداری آقا امام حسین بروم و مثل آنها که در این مجالس روحیه خوبی پیدا میکردند به آرامش معنوی برسم. سینه زنی و لباس مشکی پوشیدن برایم سؤال بود و در عین حال جالب و بسیار جذاب. یک روز به پدرم گفتم میخواهم با مسلمانان به مجالس عزاداری بروم چون این مراسم در ایام محرم باعث میشود حتی خلاف کاران دست از کارهای خود بردارند. راه اصلاح پیش بگیرند. پدرم و دائی ام آقای ایوبی که اکنون جزء سران تشکیلات است گفتند، اگر ببینیم حتی یکبار پایت را به مسجد گذاشته و با مسلمانهائی که اعتقاد محکمی دارند بگردی حق نداری با ما باشی. باید با همان ها زندگی کنی! آنها در کنار این حرف ها توصیه می کردند که ارتباط من با دوستان لاابالی از نظر آنها مشکلی ندارد. مورد بعدی مربوط به قصد ازدواج من با دختری مسلمان بود که با مخالفت شدید تشکیلات مواجه شد بدون آنکه هیچ دلیل قانع کنندهای بیاورند، آنها هیچ جوابی در پاسخ به پرسش های من نمی دادند و فقط من را تهدید میکردند.
بهائیان زیارتنامه ای دارند به نام زیارتنامه سیدالشهدا چون صحبت از عاشورا کردید در این مورد توضیح دهید آیا این زیارتنامه را در ایام محرم میخواندند؟
نگاه تشکیلات بهائیت به زیارت نامه سیدالشهدا، نگاه ابزاری بوده شاید هم یک شگرد فریبکارانه برای اغفال مسلمانان که آن هم تنها برای مدت کوتاهی در زمان های گذشته خوانده میشد (البته فقط در شهرهای شیعه نشین برای فریب و اغفال مسلمان ها، حفظ آمار بهائیان و به عنوان پوشش امنیتی برای بهائیان) چون از یک طرف به جوانها می گفتند نباید با مسلمانها رفت و آمد کنید و از طرف دیگر زیارت نامه سیدالشهدا را می خواندند و حتی بعضی مواقع حلیم نیز میپختند البته این امر توسط بهائیان قدیم اتفاق میافتاد وگرنه بهائیان امروزی اصلا اعتقادی به اینگونه افکار و اعتقادات ندارند. این دو با هم در تضاد بود، به همین خاطر زیارت نامه و حلیم را حذف کردند و در سال های اخیر بهائیان در اول و دوم محرم که مصادف با ولادت شوم باب و بهاء است جشن و سرور بر پا کرده و تورهای گردشگری به راه میاندازند و به خوشگذرانی مشغول میشوند. البته جشن تولد باب و بهاء یک فلسفه سیاسی معارض با شیعه دارد. چرا که بر خلاف تقویم بهائی که برهجری شمسی استوار است ولادت باب و بهاءالله به قمری حساب شده تا بهائیان با عید گرفتن وجشن و سرور در ایام محرم عداوت و کینه خود را با دین اسلام و مذهب تشیع استمرار دهند و من مومنین به مذهب تشیع و مسلمانان را به تعمق در این مسئله ای که عرض کردم دعوت میکنم.
یعنی برای اغفال دیگران به نوعی نزدیکی ایجاد میکردند؟
بله، از این قضیه استفاده های مختلفی می کردند. مخصوصا در بعد مظلوم نمائی میگفتند همانطور که سیدالشهدا مظلوم بود، ما هم مظلوم داریم، مثل باب، عباس افندی و یا ماجرای قلعه شیخ طبرسی را بعد از خواندن زیارت نامه این موارد را ذکر میکردند که، مثلا ببینید مظلومیت ما از سیدالشهدا نیز بیشتر است! ببینید که این استفاده ابزاری آنها از زیارتنامه نیز دارای فلسفه مرموز سیاسی است، یعنی دشمن با استفاده از این عناصر فریب خورده اهداف خود را در دل ملت مسلمان پیگیری میکند و اگر ملت از خود دفاع میکند فریاد مظلومیت شان بلند می شود که آن هم نوعی ابزار است برای تحمیل فشار به ملت مسلمان از طرف استعمار.
اگر بخواهیم مصداقی مشخص کنیم چه کسی را بلاتشبیه سعی داشتند سیدالشهدا معرفی کنند و چه کسانی را پیروان او میدانستند؟
منظور آنها از سیدالشهدا همان باب و بهاء بوده و پیروان او را مثل ملاحسین بشرویه یا قدوس میگفتند و به علت جنگهایی که در قلعه شیخ طبرسی انجام دادهاند خاک این قلعه را متبرک معرفی میکنند از طرفی متبرک بودن خاک کربلا و تربت امام حسین را نفی می کنند ولی برای خودچنین چیزی را قبول ندارند و به اسلام و مسلمانان ایراد گرفته و آن را جزء خرافات به حساب میآورند.
شما اول مسلمان شدید یا همسرتان؟
همزمان بود، ایشان تحقیقاتی درباره اسلام انجام داده بود ولی به من نمیگفت، چون در تشکیلات بهائیت حرف دلت را حتی به همسرت نمیتوانی بگویی. همه مراقب هم هستند. پیش خودت فکر میکنی همسرت جاسوس توست و جاسوسیات را میکند. حتی ممکن است شوهر جاسوس زنش باشد. چون تشکیلات فقط به منافع خود اهمیت میدهد ولی به خانواده، زندگی و به مشترکات اهمیت نمیدهد، فقط میگفتند اگر او کاری انجام میدهد به ما بگو. افراد بهائی براساس تعالیم فرقه بهائیت به طور سیستماتیک و غیرارادی مکلف به اطلاع رسانی برای سران تشکیلات هستند. لذا من برای خودم کار میکردم، با مسلمانها رابطه داشتم و سؤالاتم را میپرسیدم و همسرم هم کتابهای شهید مطهری را میخواند و وقتی به من در مورد مسلمانی گفت دید خود را قبلا آماده کرده و فقط به خاطر ترس از تشکیلات و ترس از یکدیگر تاکنون چیزی بروز ندادهاند.
این نکته خیلی جالب است بهائیان راجع به خیلی چیزها و خیلی از مسائل حرف زدهاند ولی در مورد اینکه هر فرد بهائی مراقب دیگری است هرگز به این نپرداختند، اگر چند مصداق دقیق و روشن در این رابطه بزنید ممنون میشوم؟
من با یکی از بهائیان همدان که حدود ۷۰ سال سن داشت بعد ازمسلمان شدنم صحبت کردم، گفتم شما تاکنون خودت هم پی بردهای که بهائیت اعتقادی نیست که قبول داشته باشی، بطلان آن را میدانی پس چگونه تاکنون اقدامی ننمودهای؟ اودستش را روی قرآن گذاشت و گفت من خیلی وقت است که مسلمان شده ام، در دل خود مسلمان هستم ولی جرات ابراز آن را ندارم، چون سنی ازمن گذشته است و میترسم دراین سن به امر تشکیلات بهائیت زن و بچه ام مرا رها کرده و آواره شوم و حیثیت اجتماعی چند سالهام توسط فرقه بهائیت تباه شود، به همین خاطرنمی توانم مسلمانی خود را علنا اعلام کنم. این صفت نیز از شاخصههای اساسی فرقه و تشکیلات بهائیت است که سرسپردگان هیچ وقت جرات خارج شدن از آن را نداشته باشند. واین یکی از خطرناکترین ویژگی بهائیت است .
پس میتوانیم نتیجه بگیریم خیلی از بهائیان قلبی مسلمان هستند و از ترس تشکیلات بروز نمیدهند؟
بله خیلیها هستند، من تازه مسلمان شده بودم، تا آن موقع به گوش ما خوانده بودند اگر کسی به باب یا حسینعلی نوری یا دیگران اشکالی بگیرد و یا شبههای داشته باشد یا میمیرد یا سنگ میشود و یا اینکه آواره می گردد، مثل آقای عبدالحسین آیتی که به او لقب آواره از سوی بزرگان بهائی به خاطراینکه عبدالحسین آیتی در زمان بهائیگیر در راستای تبلیغ بهائیت دائم السفر بود به وی داده شد. اما از وقتی که وی از بهائیت تبری کرد تشکیلات بهائیت آوارگی او را به خاطر خروج از بهائیت به خورد فریب خوردگانش داد، این ترس را طوری به وجود ما انداخته بودند زمانی که آن پیرمرد گفت مسلمان شدهام ومتقاعب آن کتاب مقدس بهائیان را آنچنان به زمین کوبید که من از ترس گفتم من که علنا هم مسلمانم جرات چنین کاری را ندارم، چطورچنین کردی؟ درجواب گفت من اصلا اعتقادی به بهائیت ندارم، مجبورم در این سنین پیری به خاطراینکه بچه هایم تنهایم نگذارند بسوزم و بسازم، این افراد یکی دوتا نیستند چنین افرادی زیادند ولی می ترسند هویت درونی و واقعی خویش را ابراز کنند.
شما یا دیگرانی که به اسلام گرویدند چگونه بر این ترس غلبه کردید؟
همدل پیدا کردیم، من همسرم را همدل خودم دیدم و فهمیدم که تنها نیستم.
در ظاهر قضیه جرقه اول را برای مسلمان شدن چه کسی زد؟ شما یا همسرتان؟
من دردرون خودم کلید وجرقه اول را زده بودم، زمان جنگ مدت سربازی را داوطلبانه به منطقه جنگی رفته و درآن اوقات خود را سپری می کردم وهم درآن مدت نماز مسلمانان را میخوانده و روزه هم میگرفتم، ولی هرگاه به همدان برمیگشتم دوباره مثل بهائیها میشدم، اما استعداد گرایش به اسلام و خروج از بهائیت در من وجود داشت، آن را پرورش دادم تا این که با همراهی همسر سابقم شکوفا شد.
از آنجا که ماهیت بهائیت با جمهوری اسلامی در تضاد است و در دوران دفاع مقدس هم بهائیان این را نشان دادهاند که شما در برابرآن تشکیلات این قدر حساس بودید و از آنها حساب میبردید، چگونه این فضا را شکستید و به جبهه رفتید؟
نه نه، دردوران سربازی من درپایگاه لجستیگی نیروی هوائی تهران واقع درخیایان پیروزی بودم، می خواستند ما را تقسیم نمایند، یک روزآقائی آمد و گفت برای منطقه جنگی نیرو میخواهیم، من نیز طبق آموزشهایی که در دوران آموزشی دیده بودم و با رفت وآمدهایی که با بچههای عقیدتی داشتم این باور در وجودم بارور شده بود که مسلمانها برعکس آموزههای بهائیت که به ما القا نمودند آنها خشن میباشند، نه تنها خشن نیستند بلکه طبق اعتقاد مسلمانان یک مسلمان مومن و واقعی باید عاری ازهرگونه خشونت باشد، لذا وقتی داوطلب خواستند من جزاولین نفراتی بودم که به منطقه جنگی داوطلبانه اعزام شدم و زمانی که به همدان برگشتم اطرافیانم پرسیدند چرا به جبهه رفتی؟ درجواب گفتم این یک اجبار بوده و ما سربازهستیم و ما را تقسیم کردند و دست من نبود تا پایان دوران سربازی که پنج یا شش ماه هم بیشتر شد همه بهائیان فکر میکردند مرا به اجبار به جبهه بردند البته عامل تاثیرگذار و تشویق کنندهای نیزهمانند حاج آقا محمد شیبانی برادرآقای دکتر عباس شیبانی فرمانده کل قرارگاه بودند که در نتیجه آن فاصله بین من وتشکیلات بهائیت ایجاد شد.
شما که از بهائیت به اسلام رو آوردهاید در واقع بطلان فرقه بهائیت برایتان ثابت شده، این بطلان را برای بهاییانی که هنوز برایشان روشن نشده چگونه ثابت میکنید؟ و از طرفی برای کسانی که بطلان آن برایشان ثابت شده ولی جرات ابراز آن را ندارند چه رهنمودی دارید؟
دلایل بطلان بهائیت بسیارزیاد است و دراین مصاحبه به دلیل کمی وقت و فرصت قابل بیان نیست، اما به چند نکته اساسی و راهگشا اشاره می کنم:
- بررسی تاریخی از نحوه تاسیس و شکل گیری وهدایت فرقه از زمان باب تاکنون.
- مطالعه کتاب جاسوس معاصرکینیاز دالگورکی که نقش اصلی را درپیدایش بابیت و به دنبال آن بهائیت داشته تاکید مینمایم.
- نگاه منصفانه به آثارآقای عبدالحسین آیتی یکی از مبلغان برجسته تشکیلات بهائیت (اواره) و آثار فضل الله مهتدی معروف به صبحی (کاتب عبدالبهاء شخص اول بهائیت) به نام پیام پدر و نیز آثار سرکار خانم مهناز رئوفی نویسنده حال حاضر در رد فرقه بهائیت شامل مرگ معنویت در فرهنگ منحط بهائیت، چرا مسلمان شدم، نامه ای به برادرم، سایه شوم و…
- استفاده از سایتهای اینترنتی در رد بهائیت و مطالعه دیگر آثار اندیشمندان اسلامی که در نقد و بطلان بهائیت به رشته تحریر درآمده است.
- آشنایی با مبحث فرقه شناسی و قیاس آن با تشکیلات بهائیت و… اما یک توصیه برای کسانی که به بطلان بهائیت پیبردهاند دارم وآن اینکه ازحصارخرافاتی که تشکیلات ایجاد نموده خارج شوند و بدانند که سکوت آنها خیانتی به حقیقت است و آنها میتوانند با شکستن سکوت خود عاقبت خود و خانواده خود را چه در این دنیا و چه درآخرت نجات بخشند و مطمئن باشند که هیچ گونه آسیبی اعم از روحی جسمی و عاطفی برخلاف القائات تشکیلات بهائیت برای آنها به وجود نمیآید، خلاصه بگویم این دوستان بدانند خرافات القائی از سوی تشکیلات بهائیت فقط یک ابزار است در دست سران فرقه، ما به راحتی آن را پشت سر گذاشتیم شما هم نترسید، حرکت کنید.
ادامهی این مصاحبه را در قسمت دوم مطالعه نمایید.
کلیک کنید: قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۳